تمرین کننده ای که فا را پس از شروع آزار و اذیت 20 جولای 1999 کسب کرده بود، به دلیل این آزار و اذیت سختی های زیادی را در خانه اش تجربه کرد. خانم او همیشه مانع از تمرین، مطالعه، فرستادن افکار درست و همچنین انجام امور مربوط به آشکار سازی حقیقت می‌شد. او حتی چند بار کتاب‌های دافای همسرش را پنهان کرد. یکبار این تمرین کننده جر و بحث جدی با همسرش کرد و به خانمش گفت "هر چه از من بخواهی انجام می دهم، اما هرگز تلاش تو را برای متوقف کردن من از مطالعه فا نمی‌پذیرم. تو می بایست به من اجازه دهی که باوقار و آزادانه مطالعه و تمریناتم را در خانه انجام دهم". به هر حال، زنش از او حمایت نکرد. از این رو مشکلات ادامه پیدا کردند. این تمرین کننده واقعا سردرگم و گیج شده بود که چه کار کند. او چند بار به من گفت که "من باید محیط خانه را پاک کنم و موقعیت درستی برای دافا فراهم آورم."

ابتدا من فکر کردم خشم شدید خانم این تمرین کننده توسط نیروهای کهن برای آزمایش تمرین کنندگان دافا مورد سوء استفاده قرار گرفته است. بنابراین به او کمک کردیم تا افکار درست بفرستد و همه عوامل و عناصر شرور پشت سر همسرش را از بین ببرد. به هرحال  ما مشاهده کردیم که خشم و خوی اهریمنی خانمش شدیدتر و شدیدتر می شد و مشکلات و تعارضات خانواده این تمرین کننده شدیدتر شد. اخیراَ بعد از بحث و جدل بین آنها خانمش منزل را ترک کرد. اگرچه بعد از چند روز برگشت، اما قوانینی را برای آن تمرین کننده گذاشت: "من به تو اجازه می دهم که تمرینات را در خانه انجام دهی و هر کاری که می خواهی بکنی اما اجازه نمی دهم با سایر تمرین کنندگان ارتباط داشته باشی وگرنه از تو طلاق می گیرم و یا خودم را جلوی تو می کشم....". پس از آن این تمرین کننده جرات نکرد با دیگر تمرین کنندگان ارتباط بگیرد. اگرچه گاهی اتفاقی همدیگر را می‌دیدیم، با این حال می‌توانستم احساس کنم که قلبش آتش گرفته است. فشار و درماندگی اش را حس می کردم. مساله او موقعیت سابق خود مرا به خاطرم می‌آورد. من هم اکنون تجربه خودم را در این خصوص با شما درمیان می گذارم و امیدوارم به تمرین کنندگان کمک شود.

چند سال قبل، من سختی‌های زیادی در خانه‌ام داشتم. زنم حتی مداخله شدیدتری را برایم ایجاد کرده بود: گاهی اوقات وقتی که تمرینات را انجام می دادم، از پشت سر به طور ناگهانی مرا هل می داد، یا وقتی تمرین مدیتیشن انجام می‌دادم، جلوی من شروع به حرف زدن می‌کرد، گاهی هم سرم را تکان می‌داد. برخی اوقات به محض آنکه شروع به مطالعه فا می‌کردم، از من می‌خواست که کارهای منزل را انجام دهم، یا موقع فرستادن افکار درست به همراه نگه داشتن دستم، با فریاد بلندی ازم می‌خواست که کارهای خانه را انجام دهم. من خشمم را درون قلبم نگه می داشتم و خیلی سریع کارها را تمام می‌کردم اما وقتی برای فرستادن افکار درست برمی‌گشتم، دیگر زمانش گذشته بود. گاهی موقع شب که فا را مطالعه می‌کردم، از من می خواست که چراغ را خاموش کنم و می‌گفت که می‌خواهد برود بخوابد و گاهی موقع صبح زمانی که می‌خواستم مدیتیشن کنم، به طور ناگهانی مرا هل می‌داد. در آن موقع حس می‌کردم که محیط خانوادگی ام برایم سختی فراوانی دارد.

چطور می‌توانستم از سد چنین محیط خانوادگی بگذرم و یک موقعیت درست به دافا بدهم؟ من شروع به مبارزه برای چنین هدفی کردم و برای پاک کردن چیزهای بد پشت سر همسرم افکار درست فرستادم. بعداَ به تدریج شین شینگم را رشد دادم و به طور آشکاری فهمیدم که کلید اصلی این است که خودم را خوب تزکیه کنم. من نمی‌بایستی به بیرون نگاه کنم. "وقتی مورد حمله قرار می‌گیرید تلافی نکنید، وقتی توهین می‌شوید، جواب آن را ندهید". این الزامات پایه‌ای استاد برای تمرین کنندگان است. برای حل مسایل و مشکلات خانوادگی همچون محیط خانواده ما، نیازی به "جنگیدن" نیست و با "فشار و زور" نیز حل شدنی نیستند. به جای آن باید مهربانی و نیکخواهی، چیزی که آهن و فولاد را ذوب می کند را به کار ببریم. هر آزمایش و سختی‌ای در برگیرنده الزامات سطح بالایی برای  شین شینگ ما تمرین کنندگان است. چرا افراد دیگر می‌خواهند شما را متوقف کنند یا به شما بددهنی می‌کنند؟ به این دلیل که شما همچنان یک میدان بدی متشکل از انواع ذهنیت‌ها و وابستگی‌های بشری دارید. این میدان و فضای بد شماست که باعث می‌شود آن فرد دیگر به شما حمله کند. اگر میدان شما بسیار پاک باشد، و شما همیشه طرز برخوردی آرام و مهربان را حفظ نمایید، درچنین میدانی" نور بودا همه جا می‌درخشد و همه نا‌هماهنگی‌ها را اصلاح می‌کند"، به آسانی همه چیزهای بدی که افراد دیگر دارند را ذوب می کند.

من اینطور فهمیدم که محیط خانوادگی بهترین محیط تزکیه است. برای تمرین کنندگان این فرصت را فراهم می‌آورد که خیلی سریع به طرف بالا رشد کرده و ترقی کنند. به دلیل اینکه در این محیط همه وابستگی های شما مثل ذهنیت‌های رقابت، غرولند کردن و غبطه خوردن به دیگران، خودخواهی و.. راحت تر متجلی می شوند و باعث تضادهای متداومی در تزکیه شما می‌شوند. تا وقتی که شما به طور مستمر به درون خود بنگرید، به طور طبیعی به سرعت رشد می‌کنید. آن فرد دیگر را صرفاً به عنوان آشنای خود درنظر نگیرید و همچنین آن فرد را "دشمن" خود به حساب نیاورید. شما باید به آن به عنوان تست و آزمایشی نگاه کنید که دارد به شما کمک می کند که از "بشری" بودن به سوی موجودی" الهی"شدن بروید. در رابطه با وظایف روزانه خانه داری، نفع های شخصی، کارها و رفتارهای "موقعیت های سطح پایین" مربوط به همسرتان، باید گفت این‌ها درواقع موقعیت شما را به سوی یک"بشر" واقعا پایین نمی‌آورد. بلکه برعکس این‌ها ذهنیت بشری فرد را رها می‌کنند. آنچه که باید رها می‌کنید "بشری" بودن است. فقط با رها کردن مسایل بشری چیزهای موجودات الهی را خواهید داشت.

با به این صورت فکر کردن، حس کردم سرشت ذهنیم خیلی سریع رشد کرد. من به جای منفعل بودن، به طور داوطلبانه برخی از کارهای خانه را انجام می‌دادم. در آن موقع، به طور جدی به خودم گفتم: من با زنم بحث نمی کنم (یا حداکثر تلاشم را می‌کنم که با او جر و بحث نکنم). مهم نیست چگونه نیروهای کهن اینطور برایش برنامه ریزی کردند که برای من سختی ایجاد کند، هر چه باشد، او یک چنین رابطه کارمایی عظیمی با من داشته است. در حالی که عوامل مداخله‌گر اهریمنی پشت سر او را پاک می‌کردم بیشترین نگرانی‌هایم در خصوص وی بود. گاهی اوقات به محض آنکه کتاب دافا را بر می‌داشتم که مطالعه کنم از من می‌خواست که بروم و این کار یا آن کار را انجام بدم. به او پاسخ می دادم "باشه الان می‌آیم". بعد از تمام کردن کارهای خانه می پرسیدم "آیا کار دیگری هست که انجام دهم"؟ او هم می گفت"بلند شو برو"! بنابراین من مطالعه کتاب دافا را ادامه می‌دادم. گاهی به محض آنکه دست‌هایم را بلند می‌کردم که افکار درست بفرستم سر من فریاد می زد "برو زمین را پاک کن" جواب می دادم "حتماً"! بعد زمین را پاک می کردم. بعد از تمیز کردن زمین می گفت "به اندازه کافی تمیز نشده است". من دوباره زمین را پاک می‌کردم. گاهی لباس های خیلی گرانی برای خودش می خرید و از من می پرسید" آیا به خاطر این ولخرجی های زیاد اعصابت از دستم خرد است"؟ من پاسخ دادم" نه. تاوقتی که تو خوشحال هستی، من هم خوشحال خواهم بود".

به تدریج، متوجه شدم ذهنم نسبت به قبل آرامتر شده است. دیگر آن قصدِ جر و بحث کردن با او را نداشتم. گاهی وقتی برای چیز کوچکی او سرم داد می‌کشید، با خودم فکر می کردم "آیا این مساله ارزش آن را دارد که از کوره در بروم؟" به نظر می‌رسید که از من خیلی دور بود. در آن موقع، بعد از داد زدنش سر من، حتی خودش ابراز تاسف می‌کرد که چنین کاری کرده است.

پس ازگذشت مدتی، وقتی می‌دید که دارم فا را مطالعه می‌کنم، تمرینات را انجام می‌دهم، یا افکار درست می‌فرستم، دیگر از من درخواست نمی‌کرد که کارهای خانه را انجام دهم. درعوض، خودش آرام آن کارها را انجام می‌داد.

وقتی اوضاع و احوال خوبی نداشتم و به هم می‌ریختم، او به شوخی ادای مرا درآورده و به فرزندمان می‌گفت، "بیا افکار درست بفرستیم و عناصر اهریمنی پشت پدرت را از بین ببریم."

زمانی که من برای دوستان و آشنایان آشکارسازی حقیقت کرده و سعی می‌کردم آنان را متقاعد کنم که از حزب کمونیست چین و سازمان‌های وابسته به آن بیرون بیایند، همسرم اضافه می‌کرد "با این حزب قطع رابطه کنید. چه چیز خوبی مگر آن دارد؟ آن فقط یک گروهی است که رهبرانی فاسد دارد....". و من به او می گفتم که" خیلی خوب عمل کردی" و او پاسخ می داد "من می‌دانم که تو شخص خوبی هستی. به این دلیل است که دارم کمکت می کنم. وگرنه هیچ توجهی به مسایل مربوط به تو نداشتم".

گاهی اوقات وقتی به هنگام غروب من به خانه می‌آمدم او در حال تلویزیون تماشا کردن بود، به من می گفت "ما افرادی عادی هستیم که تلویزیون تماشا می کنیم. تو باید بروی و کتاب فایت را مطالعه کنی یا تمریناتت را انجام بدهی". هر وقت که چنین چیزی می‌شنیدم، احساس واقعاَ قدرشناسی به من دست می‌داد.

این "موقعیت " یک تمرین کننده دافا در منزل است. نه تنها او احترام و حمایت از اعضای خانواده اش دریافت می‌کند، بلکه مهمتر از آن این است که به خاطر آنکه خوب عمل کرده است، همسرش احساس خوبی در باره فالون دافا دارد. بنابراین وی به زیباییِ دافا اعتبار بخشیده و برای آنان نیز فرصتی برای بدست آوردن آینده‌ای عالی فراهم آورده است. به هرحال هیچ کس نمی تواند چنین موقعیتی را با "جنگیدن" در خانه بدست آورد. درعوض، آن از تزکیه‌ی به آرامی نگریستن به درون و ابتدا دیگران را درنظر گرفتن حاصل می شود. سختی های بسیار زیادی در گذر از این آزمایشات وجود داشت. اما هر گامی پیشرفت بود. هر گام یک قدم به جلو و یک گام از سمت بشری به سوی الهی شدن است.