فرستادن افکار درست برای من تبدیل به یک کار روتین روزانه شده بود اما اغلب وقتی زمانش به انتها می رسید درباره اش فکر می کردم. دستهایم اغلب در حالتی عمود نبودند و گاهی اوقات در وضعیت دست لوتوس، انگشتانم به همدیگر برخورد می کردند. تمرین کننده های دور و برم نیز چنین مشکلی داشتند. گاهی اوقات در زمان فرستادن افکار درست می خوابیدم. می دانستم که مشکلی وجود دارد اما آن را جدی نمی گرفتم. هیچ گاه خارج از زمانهای مشخص سراسری افکار درست نمی فرستادم و اهمیت آن را جدی نمی گرفتم.

یک بار استاد از طریق خواب یک تمرین کننده جوان به من هشدار داد. این تمرین کننده به من گفت: "من خواب دیدم که استاد مرا برای از بین بردن شیاطین با خود برد. معلم و من هر کدام شمشیری داشتیم. برخلاف معلم٬ شمشیر من اغلب از دستم می افتاد." بدون نگاه کردن به خودم شروع به انتقاد از این تمرین کننده کردم، "تو اغلب اوقات افکار درست نمی فرستی و هنگامی که می فرستی تمرکز نداری. به همین دلیل همیشه شمشیر از دستت می افتد."

منطقه محلی ما دچار مشکلی جدی شد چون ما اهمیت فرستادن افکار درست را تشخیص نمی دادیم. هنگامی که یک تمرین کننده بازداشت شد  بیدار شدیم و به درون نگاه کردیم. فهمیدیم که به اندازه کافی افکار درست نداشتیم و شیاطین از این شکافها استفاده کرده اند. بعد از آن، شروع کردیم که سر هر ساعت افکار درست بفرستیم. در ابتدا هنوز دستهایمان می افتاد و مداخله افکارمان را تحت تاثیر قرار می داد. زمانی که در نهایت به حقیقت آگاه شدیم برای از بین بردن مشکلمان و مبارزه با افکار درهم‌‏ریخته سخت تلاش کردیم.

چند روز بعد توانستم انرژی قوی را به هنگام فرستادن افکار درست احساس کنم. ذهنم پاک و شفاف و دستهایم در حالت مستقیم و عمودی بودند.

مایلم به هم تمرین کنندگانم یادآوری کنم که باید به فرستادن افکاردرست توجه کنیم و افکار پرت‌‏کننده حواس را ازبین ببریم، طوری که اجازه ندهیم شمشیر از دستهایمان بیفتد. این تنها راهی است که بتوانیم همراه معلم، شیطان را نابود کنیم. این موضوع مخصوصاً به هنگام نابود کردن نیروهای کهن بسیار مهم است. هر چه بیشتر افکار درست بفرستیم و هر چه افکار درستمان خالص تر باشند آزار و شکنجه زودتر پایان می یابد.