نخستین باری که راجع به فالون گونگ شنیدم، مارس ۱۹۹۸ بود. من برای کاری به دانشگاه "چینگ هوا" در پکن رفته بودم و در دانشگاه اقامت داشتم. هم اتاقی من یک پزشک خانم بود که برای دیدن پسرش از "چنگ دو" آمده بود.

من او را هر روز صبح زود و شب هنگام در حالیکه در وضعیت لوتوس نشسته بود و کتابی را مطالعه می کرد می دیدم. در  زمان  مراجعت من او بیرون بود. ابتدا گمان می کردم  برای دویدن بیرون  می رود، تا اینکه  یک  شب به من  گفت که یک تمرین کننده فالون گونگ است و برای انجام تمرین‌‏هایش صبح ها  بیرون می رود، و گفت  که تنها در دانشگاه "چینگ هوا"  نُه مکان تمرین وجود دارد. بسیاری از دانشجویان کالج، فارغ التحصیلان، دانشجویان دکترا و پروفسورها و خانواده هایشان فالون گونگ را تمرین می کردند. همچنین گفت در چین هر کجا بروید همیشه مکانی برای تمرین فالون گونگ پیدا خواهید کرد. به بیانی دیگر، تمرین کنندگان فالون گونگ در سراسر چین  هستند. گفت که تمرین‌‏کنندگان در کشورهای دیگر نیز هستند و اینکه فالون گونگ بطور حیرت آوری می تواند بیماریها را خوب کند. او توضیح داد که کتاب اصلی فالون گونگ "جوآن فالون" نامیده می شود، که به مردم آموزش می دهد چگونه با پیروی از معیارهای حقیقت ، نیکخواهی و بردباری، خوب باشند. معیارهای اخلاقی در جامعه ی ما رو به انحطاط بود اما فالون گونگ می توانست از این روند نزولی جلو گیری کند و به بدنهای ما سلامتی می بخشید که این خیلی خوب است.

او به صحبتش ادامه داد، اما من در حیرت بودم و داشتم فکر می کردم که چی گونگ برای افراد بیمار و مسن و باز نشسته است،چگونه دانشجویان جوان ، پر انرژی و سالم هم آن را تمرین می کردند؟ چرا من تاکنون از این رخداد عظیم ملی چیزی نشنیده بودم؟ او با اطمینان گفت :در جایی که شما زندگی می کنید یقینا  تمرین کنندگانی هستند، ولی من باور نکردم.او  یک نسخه از کتاب جوآن فالون را  به من داد و درخواست کرد که نگاهی به آن بیندازم و گفت از  کتاب فروشی دانشگاه آن را خریده است. کتاب در یک پوشش  سفید  قرار داشت  که نشان می داد  برای کتاب ارزش زیادی قائل است. او به من  اجازه داد که روکش آن را  باز کنم . من ابتدا فالون را روی جلد دیدم و نمی دانستم که آن چیست و هیچ ایده ای راجع به آن نداشتم ، سپس کتاب را باز کردم و عکس استاد را برای اولین بار  دیدم. نخستین برداشت من از استاد این بود که او خیلی خوش سیما ، مهربان ، جوان و شریف است.در ذهن من استادان چی گونگ معمولا درشت و قوی ، زمخت و نا خوشایند  بنظر می رسیدند. بهر حال استاد فالون گونگ دلسوز ، مهربان و خیلی متفاوت از دیگران بنظر می آمد. در پشت جلد  یک غنچه گل دیدم، یک غنچه گل قرمز با ساقه ای سبز، این سوال برایم پیش آمد که  چه ارتباطی بین  کتاب  و این گل وجود دارد؟ چرا این گل شکفته نشده؟ آیا  بعدا شکوفا می شود؟ من می دانستم که چی گونگ قدرتهای فوق طبیعی می بخشد و به همین  دلیل  آن افکار را داشتم. کارم را  در آنجا تمام کردم و با آنچه  در مورد فالون گونگ یاد گرفته بودم به خانه بازگشتم.

بلیط  قطار خریدم، درحالیکه در قطار روی  تخت پایینی دراز کشیده بودم،  مسافری که روبه روی من بود توجه ام را  جلب کرد. او حدودا ۴۰ ساله به نظر می رسید. پدرم همیشه به من هشدار داده بود که در سفر مراقب باشم و به همین دلیل من هرگز با غریبه ها صحبت نمی کردم. اواسط شب از خواب بیدار شدم و او را دیدم که روبروی من چهار زانو نشسته ، یکه خوردم.صبح  روی میز مجاورم چند کتاب دیدم، انگار قرار باشد که من آنها را بخوانم. نگاهی به آنها انداختم، کتابهای فالون گونگ بودند و آن مرد یک تمرین کننده فالون گونگ بود. چه تصادفی ! دوباره با فالون گونگ مواجه شده بودم.

آن شخص  به من گفت که اهل "چی‌‏چی‌‏هار" است و در یک سفر کاری به سر می برد  و تمام خانواده اش تمرین کننده فالون گونگ هستند.در جایی که او زندگی می کرد تعداد بسیار زیادی از افراد تمرین کننده فالون گونگ بودند که معمولا کل اعضای خانواده تمرین کننده اند .او گفت فالون گونگ به ما یاد می دهد که افراد خوبی باشیم و منش های  اخلاقی خود را تعالی ببخشیم. او گفت پس  از این که یک  تمرین کننده  فالون گونگ شد،  تمام رشوه هایی را که گرفته بود برگرداند و دیگر هیچ سوء استفاده ای از دیگران نکرد و همچنین تعریف کرد که چگونه تمرینات فالون گونگ برای یکی از بستگانش مفید واقع شد.

سفر کاری من کمتر از ۱۰ روز طول کشید و  بزرگترین دستاورد من در این سفر  یاد گیری در باره فالون گونگ بود. پس از باز گشت به خانه،  دیگر نمی توانستم به آن فکر نکنم، آنچه که راجع به فالون گونگ در طول سفرم شنیده بودم با همکارانم در میان گذاشتم.در ماه اکتبر مشخص شد که فشار خونم بالاست و باید برای بقیه عمرم دارو مصرف کنم. در آن موقع من فقط ۳۶ سالم بود و احساس می کردم خیلی جوانم و نمی توانستم این حقیقت را بپذیرم که نیاز به معالجه دارم.امیدوار بودم بتوانم راهی برای کنترل بیماریم پیدا کنم که به یاد چی گونگ افتادم . اعتقاد داشتم که چی گونگ قطعا فشار خون مرا معالجه می کند. اما من کجا می توانستم آن را یاد بگیرم؟

سپس به یاد ماندنی ترین روز زندگیم فرا رسید.شب کریسمس ۱۹۹۸بود.در حالیکه با فرزندم در حیاط مشغول بازی بودم ، افراد زیادی را در حال رقصیدن دیدم که اکثرا از همکارانم بودند.از ما خواستند که با آنها همراه شویم.رقص ورزش خوبیست،اما همین که خواستم به آنها ملحق شوم، دیدم قادر به حرکت دادن پاهایم نیستم. با خودم گفتم این چیزی نیست که من دنبال آن هستم. یک دوست دوران کودکی (که همکار هم بودیم) به من گفت" اگر نمی خواهی برقصی می توانی به مرکز تفریحی باز نشستگان بروی و تمرین چی گونگ کنی" واقعا؟ با شادی از جا پریدم و از او پرسیدم چه نوع چی گونگی؟چه کسی تمرین می کند؟ او گفت من نمی دانم چه نوع چی گونگی ولی تو تقریبا با تمام آن افراد آشنایی داری، پس برو و یک نگاهی بینداز. من به طرف آن مرکز دویدم. حدود ۱۰ نفر یا بیشتر آنجا بودند که هر یک کتابی در دست داشتند و من یکی دیگر از  دوستان دوران کودکی ام را دیدم، شاشا،که با تمام افراد خانواده اش آنجا بود. از او پرسیدم چه تمرینی را انجام می دهید؟پاسخ داد "فالون گونگ".خدای من! فالون گونگ! پس آن تمرین کننده که در دانشگاه چینگ هوآ ملاقات کرده بودم درست گفته بود که فالون گونگ را می توان در  همه جای چین پیدا کرد. در  اطراف من  تمرین کننده های زیادی  بودند که حتی  آنها را نمی شناختم.نشستم و به شاشا گفتم،من تمام افراد خانواده تو را که تمرین می کنند نمی شناسم ،من به تازگی راجع به فالون گونگ شنیده ام و می خواهم با شما تمرین کنم .شاشا یک نسخه از جوآن فالون  را  به عنوان هدیه  به من داد و گفت  خیلی خوشحال می شود که با آنها تمرین کنم.این موقعیت  شانسی و تصادفی بنظر می آمد.اما آنها این شانس را به من دادند که فا را بدست بیاورم.من آمدم که فا را بدست بیاورم.

آن شب برای اولین بار خواندن جوآن فالون را به اتمام رساندم.من یاد گرفتم هدف از زندگی بازگشت به خود حقیقی اولیه است.من یاد گرفتم که بیماری چیست و در باره ی تزکیه آموختم.یاد گرفتم که حقیقت ،نیک‌‏خواهی، بردباری تنها معیاری است که مشخص می کند یک فرد خوبست یا بد.اولین باری بود که فهمیدم جهان و انسانها آفریده ملکوت هستند...من به خود  لرزیدم . کتاب بسیار خوبی بنظر می رسید و آن استاد از عباراتی بسیار ساده برای توضیح عمیق ترین مفاهیم استفاده کرده بود. من بوضوح احساس کردم تغییرات بنیادی در نگرشم نسبت به جهان ایجاد شد و  تصمیم گرفتم واقعا  شروع به تمرین فالون گونگ کنم.

من می بایست تمرینها را انجام می دادم و تزکیه می کردم. پس وارد مطالعات گروهی شدم،سخنرانیها و تمرینات جمعی را نگاه می کردم. شین شینگ من بسرعت رشد می کرد و بیخوابی مزمنم ناپدید شد.مصرف داروهای ضد فشار خونم متوقف شد.دیگر احساس سر گیجه نمی کردم.من دریافتم سختیها و دردهای طولانی و مزمن می توانند کارماها را بر طرف کنند ، به همان اندازه ای به دست می آوریم که از دست می دهیم. من قلبا خودم را بطور کامل صرف مطالعه فا ، انجام تمرین‌‏ها و معرفی  فا به افراد بیشتری کردم. من  مفهوم زندگی را درک کردم و زندگی روزمره من پر ثمر شد.

 شش  ماه پس از   شروع  تزکیه ، در ۲۰ جولای ۱۹۹۹ حزب کمونیست چین شروع به آزار و اذیت مریدان  فالون گونگ کرد. از تلویزیون ،روزنامه و هر نوع ابزار ممکن برای  بدنام‌‏سازی و ساختن شایعات و پخش آنها استفاده می کرد. نفرت و عداوت را نسبت به فالون گونگ تحریک می کرد. کل روند برعکس شد.آیا هنوز این چی گونگ خوب است؟ چه کسی را ما باید باور کنیم؟آیا ما باید به مسیر تزکیه ادامه دهیم؟در آن زمان این  یک آزمون جدی برای هر تمرین کننده بود.من بطور جدی روی آن فکر کردم، اما در انتها هنوز بر این باور بودم که فالون دافا خوب است، حقیقت،نیکخواهی و بردباری خوب است، و استاد خوب است. هیچ شایعه یا تهدید یا شستشوی مغزی نمی توانست باور مرا تغییر دهد.یکبار پدرم گفت"من تو را بزرگ کردم و تو همیشه به من گوش کردی و  احترام مرا نگه داشتی ، چطور شده که حالا بعد از خواندن یک کتاب از کس دیگری حرف شنوی داری؟" درست می گفت، من به این زندگی آمده بودم فقط برای فا. البته که از استاد متابعت می کردم.

بعد از شروع آزار و اذیت ،از یکی از تمرین کننده ها شنیدم که غنچه قرمز که پشت جلد کتاب جوآن فالون بود شکفته شده .من دویدم به سمت خانه و پوشش روی کتاب را برداشتم و یک گل لوتوس زیبا که شکوفا شده بود را دیدم، جادویی و مقدس بود. غنچه می توانست بطور واقعی شکوفا شود! من فکر می کنم این یک دلگرمی و ترغیب از طرف استاد بود.استاد این دلگرمی را به ما داده بود تا سختیها را تاب بیاوریم و همچنین آن یک نمادی از آینده روشن بود.

از زمانی که من شروع به تزکیه کردم ۱۱ سال می گذرد. من از استاد سپاسگزارم که مرا از کسی که پر از کارما و خودخواهی بود و افکار پلیدی داشت و  هدفش از زندگی را نمی دانست تبدیل  به یک تزکیه کننده با بدنی سالم و اخلاقیات و شخصیت رشد یافته کرد و اینکه بتوانم  خودم را در هماهنگی با جهان تزکیه کنم و به  خود حقیقی ام  بازگردم. گرچه در  این مسیر ، موانعی وجود داشت ، اما استاد و فا در اینجا  بودند،پس من اطمینان داشتم که می توانم به سختی ها غلبه کنم .به تزکیه ام ادامه دادم و مردم بیشتری را آگاه کردم که" فالون دافا خوب است".من آینده ی زیبایی را برای مردم بیشتری آرزو می کنم.