از هشتمین کنفرانس تبادل تجربه اینترنتی برای تمرین کنندگان در چین

 گزید‌‏ه‌‏ای از مقاله:

اساساً، هماهنگی پروژه‌های دافا درخصوص اعتباربخشی به تواناییهای شخص نیست. بلکه درباره‌ی مداوماً رها کردن منیّت و ذوب شدن در دافا است. در طی روند هماهنگی، اصول دافا نمایان می‌شود، و این قدرت همکاری کلی را متجلی می‌‏کند. این مرتبه‌‏ای از تزکیه است که باید برای کسب آن بکوشیم و این از طریق هماهنگی فعالانه با دیگر تمرین کنندگان و هماهنگ شدن توسط آنان، صورت می پذیرد.

--از نویسنده

درود بر استاد! درود بر هم‌‏تمرین‌‏کنندگان!

 ابتدا مایلم از استاد سپاسگزاری کنم، به این دلیل که چنین فرصتی را به تمرین کنندگان در چین دادند که تجربیات تزکیه خود را در اینترنت با دیگران به اشتراک بگذارند! کنفرانس فا یک رویداد بزرگ و مقدس در کیهان است. من آن را بسیار گرامی می دارم. به نظر من آن تمرین کنندگانی که هر روز به خیابان‌ها می روند و در حالی که موجودات ذی‌‏شعور را نجات می‌‏دهند به روشنگری حقیقت فالون دافا می پردازند، آنها آن افرادی هستند که واقعا برجسته‌اند. امیدوارم آنها تجربیات فوق‌‏العاده‌‏شان را با دیگران به اشتراک گذارند. از آنجا که در طی چند سال گذشته، بیشتر درگیر هماهنگی پروژه های دافا در منطقه‌‏ی خود بودم، تلاشهای روشنگری حقیقت من، محدود به افرادی می‌شد که در این محیطهای مختلف با آنها در ارتباط بودم. همچنین از طریق کارهایی مانند کپی سی‌دی‌ها برای توزیع، تماس تلفنی و غیره... در تولید مطالب روشنگری حقیقت کمک می‌کردم. بیست روز بعد از اینکه کنفرانس فای مینگ‌هویی برای تبادل تجربه‌ی تمرین‌کنندگان فراخوان داد، تصمیم گرفتم درباره‌ی ارتقا سطح یک شخص از طریق هماهنگی با تمرین کنندگان دیگر بنویسم.

اساسا، هماهنگی پروژه‌های دافا درخصوص اعتباربخشی به تواناییهای شخص نیست. بلکه درباره‌ی مداوماً رها کردن منیت و ذوب شدن در دافا است. در طی روند هماهنگی، اصول دافا نمایان می‌شود، و این قدرت همکاری کلی را متجلی می‌‏کند. این مرتبه‌ای از تزکیه است که باید برای کسب آن بکوشیم. این موضوعی از هماهنگی فعالانه با دیگر تمرین کنندگان و هماهنگ شدن توسط آنان است. آنچه در ادامه آمده است، برخی از تجارب مربوط به تزکیه است که طی سالهای گذشته در هماهنگی پروژه های دافا داشته‌‏ام. مایلم آنها را به اطلاع استاد برسانم و این تجربیات را با تمرین‌‏کنندگان دیگر به اشتراک بگذارم.

کنفرانس فا

هماهنگی پروژه های دافا محیط ارزشمندی را برای تزکیه فراهم می آورد. یک هماهنگ کننده سخت کوش بودن به دیگران کمک می کند که آنها نیز به خوبی تزکیه کنند. در اواخر سال ۲۰۰۴ در خانه بودم و از والدین معلولم که هردو روی ویلچر بودند، مراقبت می کردم. در خانه فا را بطور مرتب مطالعه می کردم و درگیر هیچ‌یک از کارهای مربوط به هماهنگی نبودم. تمرین کننده‌ای ازیک دهکده دیگر به خانه ام آمد و گفت تمرین کنندگان منطقه او خیلی در انزوا هستند و او در صدد برگزاری یک کنفرانس فا است و از من پرسید که آیا می‌‏توانم چند تمرین کننده را پیدا کنم که به او کمک کنند. من با یک تمرین کنندگان مسن در محل تمرین خودمان، این مسئله را مطرح کردم و به این نتیجه رسیدیم که به او کمک کنیم.

 بعد از سپری شدن زمستان و آمدن بهار، بالاخره او تلفن زد و گفت که برگزاری کنفرانس فا نزدیک است. من و آن تمرین کننده مسن، با تلاش، سه تمرین کننده دیگر را بعنوان هماهنگ کننده پیدا کردیم که به ما کمک کنند اما آنها تمایلی برای آمدن با ما نداشتند. یکی از هماهنگ کنندگان به دیگری گفت، "من نمی روم، و تو هم نباید بروی". همسر آن تمرین کننده یک مامور حزب کمونیست در آن دهکده بود. او قبل از اینکه شکنجه در ۲۰ جولای ۱۹۹۹ شروع شود یک تمرین کننده بود. اما بعد از شروع اذیت و آزار، او تمرین را رها کرد و در آزار و اذیت‌ها مشارکت داشت و بدین صورت با اهریمن همراه شده بود. اطلاع داشتم که تمرین کنندگان در دهکده، منتظر من هستند، مانده بودم که چه کار کنم. چون از نیاز آنها به خودم آگاه بودم، برای کمک به آنان رفتم. آن تمرین‌‏کننده مسن نگران بود که درغیاب من چه کسی از والدینم مراقبت می‌‏کند. از یکی از این تمرین کنندگان خواستم که وقتی نیستم این کمک را انجام دهد. به همراه دو تمرین کننده دیگر که یکی از آنها مسن بود، تصمیم گرفتیم که صبح روز بعد با اتوبوس حرکت کنیم. در ساعت ۹ صبح آن تمرین‌‏کننده مسن به خانه ام آمد و گفت که مایل نیست با ما بیاید. او ترس عمیقی از بازداشت شدن داشت و فکر می‌کرد که رفتن ما خیلی خطرناک است، زیرا این احتمال برای ما هم وجود داشت. به او گفتم که مصمم هستم با تمرین‌‏کننده دیگر بروم. صبح روز بعد به ناگهان پیدایش شد. تمام شب را نتوانسته بود بخوابد، و به این روشن شده بود که باید تمام نظم و ترتیب‌های نیرهای کهن را نفی کند. با افکار درست هر سه نفر ما رهسپار کنفرانس فا در این روستا شدیم.

 وقتی به دهکده رسیدیم ۳۰ تا ۴۰ تمرین کننده را دیدیم که منتظر ما بودند، احساس کردم که کار درستی را انجام داده ایم. ما کنفرانس فا را برگزار کردیم، که موفقیت آمیز بود. تمرین کنندگان بعد از فرستادن افکار درست در ظهر، نمی خواستند از پیش ما بروند. تعدادی از آنها تا ایستگاه اتوبوس با ما آمدند، ضمن قدم زدن تجربیات تزکیه‌‏مان را با هم در میان گذاشتیم.

داخل اتوبوس تمرین کننده ای را شناختم که از قبل یعنی پیش از شروع آزار و اذیت‌ها با او آشنا بودم. او بعد از شروع شکنجه‌ها تمرین را رها کرده بود. از من پرسید که آیا کسانی هستند که هنوز تمرین کننده باشند؟جواب دادم که تمرین‌‏کنندگان بسیاری هستند و توضیح دادم که تمرین کنندگان واقعی تمرین را رها نکرده اند. حقیقت را برای او روشن کردم و کمک کردم که از حزب کمونیست خارج شود. من از نقطه نظر دافا افکارم را با او درمیان گذاشتم و امیدوار بودم که بتواند به تزکیه برگردد. سرانجام موافقت کرد تمرین را از سر بگیرد. همانطور که با هم صحبت می کردیم دو تمرین کننده دیگر افکار درست می‌فرستادند. به این دلیل که من با صدای بلند حرف می زدم، در اتوبوس همه می‌توانستند صدای مرا بشنوند. ما در ردیف جلو نشسته بودیم، زمانی که راننده سرش را بر گرداند و نگاه خصمانه‌ای به من انداخت، من برایش افکار درست فرستادم. هنوز زمانی نگذشته بود که از اتوبوس دود بلند شد و راننده برای رفع مشکل پیاده شد و من بدنبال او براه افتادم، برایش در مورد اینکه در اصلاح فا برای حزب کمونیست چین چه اتفاق خواهد افتاد، توضیح دادم و او کمی نرمتر شد. وقتی رسیدیم آن تمرین کننده را با خودم به خانه بردم و سی‌دی‌های روشنگری حقیقتی را که تمرین کنندگان خارج از کشور آنها را تهیه کرده بودند به او نشان دادم. همچنین چند بروشور مرتبط با روشنگری حقیقت به او دادم. هنگام رفتن قلبش روشن و امیدوار بود و گفت مصمم است که تزکیه‌اش را جدی بگیرد. برایش خیلی خوشحال بودم. می دانستم استاد این کار را برنامه‌ریزی کرده‌اند.

هماهنگ‌سازی مکان تهیه مطالب روشنگری حقیقت

 زمانی که مناطقی را مشاهده می‌کردم که دچار کمبود و فقدان هستند، آموزش‌های استاد را به خود یادآوری می کردم. استاد بیان کردند:

"... باید آهسته و بی‌صدا هر چیزی را که احساس می‌کنید نقصی دارد بردارید و آن‌ را به‌خوبی انجام دهید. درواقع یک مرید دافا باید این‌گونه آن را اداره کند..." ("کوشاتر باشید")

سال ۲۰۰۵ بود و در آن زمان، من هنوز درگیر کار هماهنگ‌کنندگی نبودم. روشنگری حقیقت در محل تمرین ما یک ساختار ارتباطی یکطرفه بود که خیلی نرم عمل می‌کرد. ما همه نوعی از مطالب روشنگری حقیقت را داشتیم. یک روز تمرین کننده‌ای از محلی که آن مطالب روشنگری حقیقت تهیه می‌شد، یک یادداشت برای من فرستاد که توسط یک تمرین کننده دیگر نوشته شده بود. او ذکر کرده بود که بین یکی از تمرین کنندگان و یکی از هماهنگ کنندگان بحثی پیش آمده و هماهنگ کننده تهدید کرده بود که آن دستگاه را می‌برد. در آستانه در، هماهنگ کننده بر سر تمرین کننده فریاد زده بود و گفته بود که اگر دستگاه را ببرد آن وقت پولی که می بایست صرف تهیه مطالب شود را برای خرید دستگاه جدیدی استفاده می کند. وضعیت پر تنشی بود، زیرا مکان تهیه مطالب روشنگری حقیقت باید محرمانه باقی بماند.

بعد از خواندن یادداشت تصمیم گرفتم هماهنگ کننده دیگری را برای کمک پیدا کنم در عین حال که نمی‌خواستم تمرین کنندگان زیادی درگیر این موضوع بشوند. می دانستم که هیچ چیز به صورت تصادفی یا اتفاقی رخ نمی دهد. پس یک یادداشت نوشتم و متذکر شدم اگر آن خانم می‌خواهد دستگاه را ببرد، می تواند این کار را انجام دهد، اما مکان های روشنگری حقیقت ما باید به نرمی به کارشان ادامه دهند. به او گفتم که ما نمی توانیم از پول مطالب روشنگری برای خرید دستگاه جدید استفاده کنیم. پیشنهاد کردم که ۱۰۰۰ یوان از حساب خودم برای خرید آن هدیه کنم. وقتی تمرین کنندگان شنیدند که ۱۰۰۰ یوانی که پرداختم در حقیقت مقرری پنج ماهه ای بود که بعلت مرگ همسرم به من تعلق گرفته بود، خیلی تحت تاثیر قرار گرفتند. بعد از آن واقعه، ما همکاری خیلی خوبی داشتیم و از آن به بعد محل تهیه مطالب روشنگری حقیقت در آرامش به فعالیت خود ادامه داده است.

شالیکاری

هماهنگی پروژه‌های دافا یک مسئولیت است. ما باید همیشه از فا بعنوان راهنما استفاده کنیم و بخاطر داشته باشیم که استاد چه می‌‏خواهد و اینکه چگونه باید با تمرین کنندگان دیگر همکاری کنیم تا بتوانیم یک بدن واحدی را شکل دهیم در نتیجه نجات موجودات ذی‌شعور را آسان‌‏تر سازیم. در طول زمان شالیکاری در بهار گذشته، تلفنی داشتم از یکی از تمرین کنندگان که گفت، بعضی از تمرین کنندگان در دهکده خیلی کار دارند و آنها نمی توانند کسی را برای کمک پیدا و استخدام کنند. درآنجا کسی نبود تا مزرعه برنج را برایشان بکارد و کم کم از فصل کاشت می گذشت. ناگهان فکرم معطوف به یک زوج تمرین‌‏کننده شد که بازداشت شده بودند و در مرکز بازداشت بسر می بردند.

آن شب وقتی مطالعه فا را تمام کردیم، مشکلاتی را که برای زوج زندانی پیش آمده بود با دیگر تمرین کنندگان در میان گذاشتم و خیلی زود به توافق رسیدیم که باید به آنها کمک کنیم و این موضوع را با یک هماهنگ کننده دیگر در میان گذاشتم. آن خانم تعدادی تمرین کننده داوطلب را برای کمک پیدا کرد و طولی نکشید که ما حدود یازده تمرین کننده داشتیم که در دو گروه با دو وسیله نقلیه صبح روز بعد به دهکده رفتیم. برای رفع گرسنگی مقداری کلوچه، ترشی، خیار و همینطور آب معدنی با خود بردیم. تا آن زمان ما هیچ چیز از کاشت برنج نمی دانستیم، ولی آن روز یاد گرفتیم.

 به تعداد کافی چکمه نداشتیم و یکی از تمرین کنندگان که مجبور شده بود با پای برهنه کار می کرد زالو به پایش چسبید و دچار خونریزی شد. از آنجا که خیلی کند عمل می کردیم، پاهای ما در گل و لای گیر می کرد و بیرون آمدن خیلی مشکل بود و آب گل آلود داخل چکمه ها را خیس می کرد. سخت عرق می ریختیم. در پایان کار، علی‌رغم خستگی، احساس خوبی داشتیم، چون کمک کرده بودیم. همه احساس می کردیم که سطح شین‌شینگ‌مان بالا رفته است. روستاییان برای دیدن ما آمدند. فرزند آن تمرین کننده برای روستاییان توضیح داد، که ما تمرین کننده فالون دافا هستیم و به طور داوطلبانه برای کمک به آنها آمده ایم و حتی غذایمان را هم با خود آورده ایم. آنها از لطف و مهربانی تمرین کنندگان متعجب شدند و احساس کردند که تمرین کنندگان افراد بسیار خوبی هستند. خبر این کار ما بزودی در همه روستا پخش شد. بواسطه این رخداد ما به این درک و آگاهی رسیدیم که، رفتار کردن برطبق آموزشهای دافا خودش یک نوع روشنگری حقیقت است. ما از طریق متجلی کردن نیکی‌های دافا به فا اعتبار بخشیدیم. نجات موجودات ذی شعور بخوبی انجام شد.

افشای رفتار و وابستگی‌هایمان برای منافع بدن واحد

 هماهنگی‌کردن یعنی قلب خود را برای دیگران بگشائیم، دیگران را بیشتر درک کنیم و صبر بیشتری داشته باشیم و در مواجهه با اتهام، انتقاد و سوءتفاهم و الفاظ تند از طرف تمرین کنندگانی دیگر، نیک‌خواهی عظیم‌مان تجلی یابد. وقتی با تضادها روبرو شدیم، باید بدون قید و شرط به درون خودمان نگاه کنیم و به‌طور محکم خودمان را تزکیه کنیم و بدون احساس نا امیدی و اندوه، شین شینگ خود را ارتقاء دهیم.

 یک روز عصر به منزل تمرین کننده‌ای دعوت شدیم. وقتی رسیدیم سه تمرین کننده دیگر در آنجا از قبل منتظر ما بودند. آنها صفحه‌ی‌ تلویزیونی را آماده کرده بودند که فهرستی بلند بالا از "اشتباهات" ما را به نمایش می‌گذاشت. این فهرست با چنین مواردی شروع می شد "شرکت در هماهنگی‌های منطقه‌ای و در خطر قرار دادن مناطق محلی مانند. . . "، "بی‌توجهی به امنیت تلفن همراه"، "‌تقلید از یکی از مسئولین حزب"،  که به همراه اینها نقل قول‌هایی نیز از سخنراني‌های استاد آمده بود. آن خانم تهدید کرد که این فیلم را به وب سایت مینگ‌هویی می فرستد.

فضای سنگین و پرتنشی بود. به درون نگاه کردم و سعی کردم بین آنچه که من به اشتباه انجام داده بودم و آنچه که فهرست آن تمرین کننده از من نشان می داد، تمییز دهم. آن تمرین کننده گفت، "من می دانم این فیلم ویدئویی، برخی از تمرین کنندگانی که در اینجا هستند را می آزارد. من می خواستم با صراحت بیشتری مسئله خواهر چینگ و خواهر جینگ (نام مستعار) را باز کنم." منظور از خواهر جینگ، من بودم. روبه رو شدن با چنین الفاظ تندی پیش روی این همه تمرین کننده مرا آشفته کرد و خواستم از خودم دفاع کنم ولی ذهنم را عقب کشیدم و آنچه را که استاد در "آموزش فا در شهر لس آنجلس" بیان کرده بود با خودم خواندم.

استاد بیان می‌کنند:

"شما باید به این مرحله برسید که بتوانید بدون توجه به اینکه انتقاد از سوی چه کسی است، آنرا بپذیرید. اگر حقیقتی در آن بود، خودتان را اصلاح کنید، اگر نه، به آن توجه کنید. اگر بتوانید در هنگام انتقاد وسرزنش خونسرد و آرام باقی بمانید، درحال رشد هستید."

من سعی کردم آموزش استاد را با خودم مکرراً بخوانم تا افکار بدم را فروکش کنم. با خودم گفتم من فقط به جنبه‌ی خوب آن تمرین کننده توجه می‌کنم. عصبانیت و بدخویی، خود واقعی آن تمرین‌کننده نیست. در ضمن من برای پاک شدن مواد پیرامون او افکار درست فرستادم. کم کم تمرین‌‏کنندگانی که در حال پخش فیلم بودند، آرام‌تر شدند. من نیز آسوده‌تر شدم. صحبتم را اینگونه آغاز کردم، "امروز از این تمرین کننده بسیار سپاسگزارم. او نگران ایمنی کل بدن است. او با تلاش بسیار وقت زیادی را صرف تهیه این فیلم ویدئویی کرده، به این امید که ما در نجات موجودات بهتر عمل کنیم. در مورد ده نکته ای که اشاره شد، من نگاهی به درونم خواهم داشت و اگر در آن موارد اشتباهی کرده‌ام اصلاح می‌کنم، و اگر در آن موارد اشتباهی نکرده ام به آنها بیشتر توجه می کنم." سخنان من از قلبم بر می‌خواست و من لبخند را بر صورت تمرین کننده دیدم.

 بعدها به منزل آن تمرین کننده رفتم و تجربیات بیشتری را با او درمیان گذاشتم. او قلبش را بروی ما گشود، قبول کرد که اساساً درخصوص خواهر چینگ، در ابتدا شکاف‌هایی داشته است. فکر می کرد که من و خواهر چینگ با هم دوست هستیم و از اینرو فکر می‌کرد که درخصوص من نیز شکاف‌هایی داشت. به او گفتم "تو شاید فکر کنی که ما شکاف‌هایی داریم، اما من اینطور فکر نمی کنم. اگر ما بعنوان تمرین کننده شکاف‌هایی داشته باشیم، شیطان را خوشحال کرده ایم نه استاد را." برای مدت طولانی گفتگو کردیم، بالاخره گفت که آن به اصطلاح شکاف‌های بین ما، بطور کامل از بین رفته و سرانجام متذکر شد، اگر موردی جهت هماهنگی وجود دارد او برای کمک آماده است. از آن به بعد، ما همکاری خوبی با هم داشته ایم.

آزادسازی هم‌‏تمرین‌کنندگان

هماهنگی کردن درباره از خودگذشتگی و عاری از نفس بودن است، درباره اینکه کار تمرین کنندگانی دیگر را مثل کار خود دانست و به آنان کمک کرد که سطح‌شان را بالا برده و از سختی‌هایشان بیرون بیایند.

تعدادی تمرین کننده در تابستان به شهری رفتند، تا مطالب روشنگری حقیقت را بدست افراد برسانند، که بطور غیر قانونی توسط پلیس دستگیر و در مرکز پلیس بازداشت شدند. یکی از تمرین کنندگان تلفنی مرا مطلع کرد، پس از آن بهمراه چندین تمرین کننده به مرکز پلیس رفتیم تا درخواست کنیم تمرین کنندگان ما را آزاد کنند. وقتی به آنجا رسیدیم، دیدیم که تعدادی از تمرین‌‏کنندگان در طبقه بالا زندانی شده بودند. پلیسها بسیار گستاخ و خشن بودند و اجازه دادند که هر بار فقط یکی از ما به بالا برود. تمرین کنندگان سعی کردند که حقیقت را برای پلیس روشن کنند، اما آنها بر سر تمرین کنندگان فریاد می کشیدند. سرانجام، به ما اجازه ندانند که به داخل برویم و طی تماسی از اداره امنیت عمومی شهر برای تحت کنترل درآوردن ما کمک خواستند. بیرون از مرکز پلیس، عکس گرفتیم تا رفتار بد آنها را نسبت به خودمان افشا کنیم در حالیکه به فرستادن افکار درست ادامه می‌دادیم. سی دقیقه بعد سه ماشین پلیس رسید و بیشتر از دوازده مامور بیرون پریده و ما را محاصره کردند. آنها شروع به کتک زدن و دستبند زدن به ما کردند. شبانه ما را به اداره امنیت عمومی بردند. درآنجا نیز مورد ضرب و شتم ودشنام قرارگرفتیم. وقتی نام‌مان را پرسیدند، با آنها همکاری نکردیم. صبح روز بعد سرپرست گروه امنیت ملی ما را مورد بازجویی قرار داد که باز هم همکاری نکردیم. دو مامور جلوی من ایستاده بودند و مرا تهدید به ضرب و شتم کردند. من اصلا نترسیده بودم. به آنها گفتم که ما قانون را نقض نکردیم و هیچ کاری از آنها ساخته نیست. در پایان، می خواستند از من عکسی بیندازند. وقتی به آنها اجازه ندادم، در حالیکه مرا بزور به دیوار فشار می دادند از من عکس گرفتند. عصر آنروز پلیس با گفتن این جمله که ما را آزاد می کند، فریبمان داد و ما را مستقیما به یک مرکز بازداشت بردند.

وقتی به مرکز بازداشت رسیدیم، نشستیم و سعی کردیم که با نگاه به درون آرام شویم. بی امان شروع به گریستن کردم. احساس می‌‏کردم که مسامحه‌‏کار بوده‌‏ام، و در نتیجه نظم و ترتیب‌های استاد را دچار اختلال می‌‏کرده‌‏ام. می دانستم که وقتی تمرین کنندگان دیگر متوجه دستگیری ما شوند بسیار فعال شده و تلاش برای نجات ما را شروع می‌‏کنند، که در نتیجه این کار، به روند نجات موجودات ذی شعور بیشتر، لطمه عظیمی وارد می شود. احساس شرمساری زیادی نسبت به استاد داشتم. ما شروع به فرستادن افکار درست کردیم تا اذیت و آزار اهریمن را رد کنیم و تمرینها را انجام دادیم و فا را از حفظ خواندیم. در این اثنا خانواده های تمرین کنندگان و وابستگانشان برای نجات ما آمدند. آنها برای درخواست آزادی عزیزانشان به اداره امنیت عمومی رفتند. با وقوع این پیشامد، تمرین‌‏کنندگانی از روستا و شهر همگی به حرکت واداشته شدند، آنها به جای ملامت ما در جستجوی فرمانده بودند تا حقیقت را برای او روشن کنند. همچنین بدنبال سرپرست تیم امنیت ملی می گشتند تا آزادی همه تمرین کنندگان را از او درخواست کنند. تمرین کنندگان بیش از چهار روز اداره امنیت عمومی را احاطه کردند. بسیاری از تمرین کنندگان روستایی از اول صبح به اداره امنیت عمومی می آمدند و تا عصر می مانند و هنوز هم حاضر به ترک آنجا نبودند. پلیس‌ها ترسیده بودند. تحت مراقبت استاد و همکاری همه جانبه تمرین کنندگان، ظرف سه روز، بیشتر تمرین کنندگان آزاد شدند و ما باز هم برگشتیم تا بقیه را نیز آزاد کنیم و طی پنج روز کلیه‌ی تمرین کنندگان آزاد شدند. در طی این مراحل من آموختم تلاش گروهی همه تمرین کنندگان خیلی مهم است. ما پیوسته به درون نگاه می‌کردیم، بنابراین قدرت تمرین‌کنندگان بصورت یک بدن متجلی شد.

ماجرایی که ذکر شد تجربه تزکیه من بعنوان یک هماهنگ کننده در طول چند سال گذشته است. اینکه آیا من کارم را به خوبی انجام دادم یا خیر، قسمتی از مراحل تزکیه من بوده است. می دانم که در آینده بهتر عمل می‌کنم. من کلمات استاد را به طور محکم در قلبم نگه خواهم داشت؛ خودم را به خوبی تزکیه می‌‏کنم و سه کار را به خوبی انجام می دهم. من اطمینان استاد را، از طریق یک مرید کوشاتر شدن جلب می‌کنم، به کمال رسیده و به همراه استاد به آسمان برمی گردم.

 سپاسگزارم استاد!

سپاسگزارم هم‌‏تمرین‌کنندگان!