ادامه از:
کنفرانس فای چین | نیازهای دافا انتخاب من است (قسمت دوم)
کنفرانس فای چین | نیازهای دافا انتخاب من است (قسمت اول)

۶. رها کردن منیت

در پایان سال ۲۰۰۳، از مرکز بازداشت آزاد شدم و بلافاصله مطالعه فا را شروع کردم. طولی نکشید که باهم‌تمرین‌کنندگان تماس گرفتم و به‌طور فعالی وظایفم را انجام دادم، بنابراین اعتبار خاصی در میان تمرین‌کنندگان پیدا کرده‌ام. هر گاه بحث و گفتگویی هست، آنها از من می‌خواهند که صحبت کنم. از آنجا که مرا تحسین و تمجید می‌کردند، ناخودآگاه منیتم بروز می‌کرد. این در واقع بسیار خطرناک بود اما از درک آن عاجز بودم.

هنگامی که به چیزی وابستگی داریم، نیروهای کهن از آن بهره‌برداری خواهند کرد. شکافی بین من و هماهنگ‌کننده‌مان ایجاد شد. در ظاهر به‌نظر می‌رسید که وی به‌طور خاصی از من عیب‌جویی می‌کند و هر چه می‌گفتم یا انجام می‌دادم، اشتباه بود. اگرچه ظاهراً به نظر نمی‌رسید که ناراضی باشم اما نظراتم با او فرق داشت. شروع کردم به نگاه کردن به بیرون و نیروهای کهن شروع به تشدید این شکاف کردند.

نگرش تمرین‌کنندگان به من، حتی بدتر هم شد و همکاری [با آنها] سخت بود. به درون نگاه نکردم. از آنجا که می‌دانستم باید گفتارم را تزکیه کنم، در مورد نارضایتی‌ام از او بادیگران صحبت نکردم. با این حال، نمی‌توانستم آن را رها کنم و همیشه این در ذهنم بود که او با بی‌انصافی با من رفتار کرده. فکر می‌کردم اشتباه نمی‌کنم و هرچه بیشتر دربارۀ آن فکر می‌کردم، بیشتر عصبانی می‌شدم.

چون به درون نگاه نکردم، نیروهای کهن نقاط ضعف و کاستی‌های آن تمرین‌کننده را به من نشان دادند. سایر تمرین‌کنندگان نظرات منفی خود را دربارۀ او ابراز می‌کردند و این باعث می‌شد که نگاه به درون برای من سخت‌تر باشد. [با خود فکر می‌کردم] "نگاه کنید، نظر دیگران نیز به او منفی است. این نشان می‌دهد که او اشتباه می‌کند، نه من."

جدیت این مسئله را زمانی درک کردم که لاستیک موتورم پنچر شده بود. مرتب زمین می‌خوردم و یا هنگام فرستادن افکار درست پاهایم به پایین سر می‌خورد. در نهایت متوجه این تذکر شدم. نباید استاد را نگران می‌کردم. در آن زمان، دربارۀ اینکه نیروهای کهن از شکاف‌های ما بهره‌برداری می‌کنند و تمرین‌کنندگان را تحت آزار و شکنجه قرار می‌دهند، مقالاتی در هفته‌نامه مینگهویی منتشر شده بود. مکان‌های تولید مطالب متلاشی می‌شدند زیرا بین تمرین‌کنندگان شکاف‌هایی وجود داشت.

وقتی هر ساعت افکار درست می‌فرستادم به استاد می‌گفتم "به‌خاطر فا و هماهنگی کلی‌مان، قادرم تمام سختی‌ها را تحمل کنم و می‌توانم هر چیزی را تاب بیاورم. باید به‌خوبی با او همکاری کنم." در حین گفتن این جمله به گریه افتادم. استاد دیدند که قلبم نسبت به فا مسئول بود. سپس این را درک کردم: "همیشه فکر نکن که همه با تو خوب هستند و تمرین‌کنندگان جدید و قدیمی با تو به‌خوبی همکاری می‌کنند. درواقع چنین نیست. بلکه بدین دلیل است که آن تمرین‌کنندگان به اینکه مایل به همکاری با آنها هستی احترام می‌گذارند. وقتی با کسی مواجه می‌شوی که از تو عیب‌جویی می‌کند و به حرف‌هایت گوش نمی‌کند، نمی‌توانی تحمل کنی. آیا به دنبال شهرت نیستی؟ تو فقط می‌خواهی به آنچه مطابق میلت است گوش کنی." وقتی متوجه این موضوع شدم، تمام بدنم آرام شد. استاد تمام مواد بد را جدا کردند.

چند روز بعد، دوباره آن تمرین‌کننده را دیدم. همانطور که داشت از کنارم رد می‌شد به من لبخند زد. صمیمیت بخصوصی داشت.


ما می‌لغزیم، سقوط می‌کنیم و آگاه می‌شویم. هنگامی که با مشکلی مواجه می‌شویم اگر به درون نگاه کنیم، آزمونی وجود نخواهد داشت که نتوانیم بر آن چیره شویم.

وقتی که این وابستگی‌ام به منیت را ابراز کردم و تجربه‌ام را از تزکیه در گروه‌مان به اشتراک گذاشتم تمرین‌کننده‌ای که در تضاد با او بودم، بسیار تحت تأثیر قرار گرفت و گفت: "نمی‌دانستم که احساسات شما را جریحه‌دار کردم." گفتم: "این واقعاً تقصیر شما نیست. به این دلیل بود که به خودم بیش از حد وابسته بودم، بنابراین نیروهای کهن می‌خواستند با شرارت ما را از هم جدا کنند."

بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم و شین‌شینگم نیز رشد کرد. از آن زمان به بعد، هیچ مانعی بین ما وجود نداشته و به‌خوبی همکاری کرده‌ایم. این درسی عمیق بود. در حال حاضر، هروقت که با سایر تمرین‌کنندگان تضادی پیدا می‌کنم یا بر کاستی‌های آنها تمرکز می‌کنم، می‌توانم متوجه آن شوم، زیرا آن مشکل در درون خود من وجود دارد.

۷. الزامات دافا انتخاب من است

هر تمرین‌کننده‌ای که واقعاً تزکیه می‌کند از آنچه در میان مردم عادی آموخته، در راستای اعتباربخشی به فا استفاده می‌کند و آنچه باید انجام دهد را به انجام می‌رساند. وقتی در اواخر سال ۲۰۰۳ از زندان بیرون آمدم، دیدم که تمرین‌کنندگان مطالب روشنگری حقیقتی را توزیع می‌کردند که آن مطالب از روستای دیگری به مکان مطالعه فای ما فرستاده شده بود. آنها از من خواستند که مسئولیت تحویل مطالب را به‌عهده بگیرم.

برای انجام کاری به منزل تمرین‌کننده‌ای در شهر می‌رفتم. او دستگاه کپی کوچکی داشت. آن تمرین‌کننده گفت استفاده از این وسیله بسیار آسان است. از او خواستم کمکم کند تا یکی مثل آن را بخرم، زیرا ده نفر از ما در محل مطالعه فا می‌توانستیم از آن استفاده کنیم. زحمت تمرین‌کننده‌ای که در محل تولید مطالب است نیز کم می‌شد. پس از اینکه آن دستگاه را خریدم، نزد آن تمرین‌کننده در محل تولید مطالب رفتم تا یاد بگیرم که چگونه از آن استفاده کنم. او نیز یک دستگاه کپی کوچک داشت. گفت که آنها هر هفته ۱۰۰ نسخه از مطالب را به صورت هفته‌نامه چاپ می‌کنند. شرمنده شدم و گفتم: "واقعاً نمی‌دانستم که این دستگاه کپی‌ کوچک چنین منطقه وسیعی را پوشش می‌دهد. از حالا به بعد، نیمی از کار چاپ را من انجام می‌دهم." پس از بازگشت به خانه تمام شب را کار کردم.
پس از آن، تمرین‌کنندگان از من خواستند یاد بگیرم که چگونه با کامپیوتر کار کنم. قبلاً فقط کامپیوترهای رومیزی و پرینترهای بزرگ را دیده بودم و نمی‌خواستم با آن‌ها کار کنم، چون می‌ترسیدم پنهان کردن آنها از اعضای خانواده‌ام سخت باشد. پس از گذشت چند روز، فرصتی پیدا کردم تا به منزل تمرین‌کننده‌ای بروم که چند کیلومتر دورتر بود.

این اولین بار بود که یک لپ‌تاپ و چاپگر کوچک می‌دیدم. تمرین‌کننده روی تخت نشسته بود و کار تهیه مطالب را انجام می‌داد. فوراً گفتم: "کمکم کنید تا من هم یکی بخرم." آن تمرین‌کننده گفت: "همین را بگیر. این برای شما تهیه شده."در آن لحظه درک کردم که استاد همه چیز را نظم و ترتیب داده بودند. استاد نگرانی‌های مرا می‌دانستند، پس اجازه دادند با چشم‌های خودم ببینم. از این رو، به مدت سه شبانه‌روز در محل تولید مطالب ماندم تا چگونگی چاپ، استفاده از اینترنت، دانلود، تایپ و ویرایش را یاد بگیرم.

در آن زمان فقط می‌دانستم که چگونه از تلفن خانه برای ورود به اینترنت استفاده کنم اما خطرات امنیتی وجود داشت. با این حال، چاره دیگری نداشتم. پس از دانلود مطالب، آنها را بر روی سی‌دی می‌ریختم و در اختیار تمرین‌کنندگانی می‌گذاشتم که از کامپیوتر برای چاپ استفاده می‌کردند. همچنین باید چند نسخه‌ای را هم برای آن دسته از تمرین‌کنندگانی که ازدستگاه‌های فتوکپی استفاده می‌کردند، چاپ می‌کردم.

به غیر از دانلود مطالب روشنگری حقیقت، بسیاری از صفحاتی را هم که شامل اطلاعات روشنگری حقیقت مختلف بود دانلود و ذخیره می‌کردم. یکی از تمرین‌کنندگان گفت، برادرش که دور از آنها زندگی می‌کند بازداشت شده و او را به اداره پلیس محلی برده و در بازداشتگاه زندانی کرده‌اند. اطلاعات و آدرس دقیق را یادداشت کردم. شبانه سه نامه روشنگری حقیقت مختلف را خطاب به کسانی که در آزار و شکنجه برادر او شرکت کرده بودند نوشتم و عکس‌های‌شان را نیز به نامه‌ها الصاق کرده و به کمیته روستا، اداره پلیس و بازداشتگاه فرستادم.

چند روز بعد، برادر آن تمرین‌کننده از زندان آزاد شد و حتی با من تماس گرفت و گفت که منطقه محلی نامه‌های روشنگری حقیقت را از راه دور دریافت کرده و به‌شدت شوکه شده‌اند. به این درک رسیدم که استاد درحال تشویق من بودند تا اعتمادبه‌نفس بیشتری داشته باشم. شروع به دانلود مقالات روزانه مینگهویی کردم و اخبار تمرین‌کنندگانی که بازداشت و آزار و شکنجه می‌شدند را می‌خواندم.

تنها ظرف مدت کوتاهی، توانستم نامه را ویرایش کنم و به آنهایی که در آزار و شکنجه شرکت کرده بودند، ایمیل بزنم. اگر آدرسی از محل سکونت تمرین‌کننده‌ای که در حال آزار و شکنجه است موجود باشد، نامه‌ای هم برای ترغیب و دلگرمی به خانوادۀ وی ارسال می‌کنم. نامه‌های روشنگری حقیقت، بسیاری از استان‌‌ها، مناطق خودمختار و شهرداری‌های سراسر کشور را تحت پوشش قرار می‌داد.

یک اردوگاه کار در فاصلۀ دو کیلومتری ما قرار دارد و آزار و شکنجه بطور جدی آنجا در جریان است. بسیاری از مسئولین اردوگاه در استان ما زندگی می‌کنند. با آگاهی عمیق از مسئولیت بزرگ‌مان و پس از بحث درباره آن، اطلاعات شکنجه‌گران را گردآوری کردیم و نامه‌های روشنگری حقیقت مختلفی را نوشتیم و به همسران، فرزندان، بستگان، همکاران، واحدی که در آن کار می‌کنند و به خود مأموران، ایمیل کردیم. حتی از طریق پست، این نامه‌ها را به فرمانداری و اداره پلیس محلی فرستادیم و این کار تا حد زیادی شدت عمل آنها را کاهش داد. برخی از آنجا به واحد دیگری منتقل شدند و برخی به ما گفتند که بی‌گناه هستند.

یکی از مأموران در اداره پلیس محلی ما شخص خیلی بدی بود. اگر تمرین‌کننده‌ای را‌ بازداشت می‌کرد، سعی می‌کرد از او پول اخاذی کند. وقتی موفق نمی‌شد، او را در بازداشتگاه زندانی می‌کرد.

با همکاری هم شبانه بنرهایی را تهیه ‌کردیم و آنها را در تمام جعبه‌های ابزار برق و تلفن در چندین روستا نصب ‌کردیم. حتی آنها را در نزدیکی تمام ادارات پلیس شهرستان و شهرک‌ها، روستای خود آن مأمور و همچنین خانه جدیدش در منطقه‌ای کوچک، توزیع ‌کردیم. در نتیجه وی بلافاصله منتقل شد. بعد از آن، هیچ یک از مأموران آن ادارۀ پلیس تمرین‌کنندگان را تحت آزار و شکنجه قرار ندادند.

بعداً متوجه شدم که باید ساکنان محلی را از ماهیت واقعی این افراد مطلع کنیم. نه تنها آن تمرین‌کنندگانی که به‌شدت تحت آزار و شکنجه بودند باید این شرارت را افشا کنند، بلکه تمام تمرین‌کنندگانی که متحمل آزار و شکنجه‌هایی شده‌اند نیز باید این کار را انجام دهند. شکنجه‌هایی مانند اعمال فشار برای نوشتن تعهدنامه‌ای که تمرین نکنند و یا بازداشت در یکی از تاریخ‌های حساس و یا وادار کردن به تحویل تشکچه مدیتیشن. زیرا همه اینها شکل‌هایی از آزار و شکنجه هستند.

کسانی که مطالب زیادی برای نوشتن دارند، باید بیشتر بنویسند و آنهایی که مطالب کمتری دارند، می‌توانند کمتر بنویسند. همه باید تجارب خود را بنویسند و کسانی که نمی‌دانند چگونه بنویسند باید کسی را پیدا کنند که به آنها کمک کند. پس از گفتگو با تمرین‌کنندگان، همه درک کردند که وقتی همگی تجارب‌مان را می‌نویسیم، ارتقا پیدا می‌کنیم، شیطان در بعدهای دیگر متلاشی می‌شود و محیط تغییر می‌کند.

شش ماه پیش، قیمت کارت‌های تلفن افزایش یافت. انواع کارت‌های مختلف با قیمت‌های متفاوت موجود بود. خرید کارت مناسب باعث می‌شود حداقل دو یا چند برابر در مصرف پول صرفه‌جویی شود. از آنجا که هیچ چیز تصادفی نیست، تصمیم گرفتم خودم کارت بخرم.

نمی‌دانستم از کجا باید کارت بخرم، اما شخصی به من گفت که از کدام خط اتوبوس بروم. کار آسانی بود. چند بار که خریدم، متوجه شدم در مقایسه با دیگران کارت‌های ارزان‌تری خریدم، بنابراین ذهنیت خودنمایی و شور و اشتیاق در من ظاهر شد. در نتیجه، یک سری اتفاقات رخ داد، از قبیل اینکه تنظیمات تلفن همراه و باتری مطابقت نداشت، کارت تلفن را وارد می‌کردم، اما کار انجام نشد. باید تمام کارت‌ها را برمی‌گرداندم. از آنجا که این کارت‌ها قبلاً پخش شده بودند، تمرین‌کنندگان مجبور بودند در طول زمستان سوار بر دوچرخه‌های‌شان کارت‌ها را از خانه‌های تمرین‌کنندگان در سراسر روستاها جمع‌آوری کنند و مجبور شدم آنها را به شهر بازگردانم. آیا این مشکل بزرگ تصادفی بود؟

زمانی که به درون خودم نگاه کردم، دیدم چقدر از قلب پاک و الهی که در آغاز داشتم، فاصله گرفته بودم. از آنجا که اجناس در بازار عمده‌فروشی ارزان هستند، برای تمرین‌کنندگان لباس و جوراب خریدم. پس از آن، وابستگی‌هایم ظاهر شدند و من لباس را در کیسه‌های بزرگی می‌گذاشتم. وقتی تمرین‌کنندگان از من تشکر می‌کردند، با چرب‌زبانی خودنمایی می‌کردم که آدم قابل و شایسته‌ای هستم. وقتی متوجه این موضوع شدم، دوباره همه چیز به خوبی پیش رفت.

وقتی متوجه ذهنیت خودنمایی‌ام شدم، مراقب آن بودم، اما وابستگی‌ام به علایق شخصی ظاهر شد. سایر تمرین‌کنندگان کارت‌هایی را که خریداری کرده بودم، به‌سرعت بردند، بنابراین باید کارت بیشتری می‌خریدم. گاهی اوقات، بارها این اتفاق می‌افتاد. هزینه‌های سفرم ده‌ها یوان بود. وقتی که قلبم تکان می‌خورد، نمی‌توانستم در مدیتیشن آرام بمانم. به‌تدریج آگاه شدم و از خودم پرسیدم "تمرین‌کنندگان ده‌ها هزار یوان و آنهایی که فقیر هستند صدها یوآن هزینه می‌کنند، اما تو پس از اینکه قدری از هزینه‌های سفر را تحمل کردی تحت‌تأثیر قرار می‌گیری. چه تقوایی داری؟" زمانی‌که به این فکر کردم، قلبم بلافاصله آرام شد و حتی احساس خاصی را تجربه کردم.

۸. هماهنگی با الزامات استاد

هماهنگ‌کننده نه تنها باید بتواند سختی‌ها را تحمل و فداکاری کند، بلکه باید بردباری زیادی هم داشته باشد. اصول فا را درک کرده بودم، اما زمانی که در وضعیتی قرار می‌گرفتم که باید آن را به آزمایش می‌گذاشتم، بردباری نیک‌خواهانه نداشتم. ظاهراً به‌خوبی رفتار می‌کردم، اما نتوانستم آن را در قلبم رها کنم. آیا خودم را فریب نمی‌دادم؟

وقتی تمرین‌کننده‌ای اظهارات بی‌ادبانه‌ای در مورد من می‌گفت، با آرامش فکر می‌کردم که این چیز خوبی است. هر چند، آن چیز خوبی بود، اما وابستگی‌هایی که هنوز از بین نبرده بودم، به من اجازه می‌داد نواقص تمرین‌کنندگان را ببینم.

وقتی به‌طور واقعی به درون نگاه کردم، متوجه شدم مشکل اصلی این بود که نمی‌توانستم منیتم را رها کنم. تزکیه کردم و تزکیه کردم، اما پس از مدتی، تضادها به سطح آمدند و حتی از قبل شدیدتر بودند.

در طول تبادل تجربه، مطلبی که یکی از تمرین‌کنندگان گفت به من کمک کرد. اصل مطلب این بود، "در حالی که به فا اعتبار می‌بخشیم، اگر واقعاً بتوانیم با الزامات استاد هماهنگ شویم سریع ارتقاء پیدا خواهیم کرد و تزکیه آسان خواهد بود."

هنگامی‌که، با هماهنگ‌کنندگان از مکان‌های دیگر تبادل تجربه می‌کردیم، یکی از هماهنگ‌کنندگان انتقاد کرد و به ما اتهام زد و حتی تحقیرمان کرد. یک فکر درست قوی بیرون فرستادم، "باید با الزامات استاد هماهنگ باشم. ما و تمرین‌کنندگانِ مناطق دیگر بدنی واحد هستیم. نیروهای کهن نمی‌توانند تمرین‌کنندگان را آزار و شکنجه کنند. این تمرین‌کننده وجهه‌ای بسیار عالی و قابل توجه دارد. او وابستگی‌هایی دارد که هنوز از بین نبرده. اما شما [نیروهای کهن] نباید آن را تقویت کنید. وابستگی‌هایی داشته‌ام که آنها را از بین نبرده‌ام، اما آنها هیچ ربطی به شما ندارند. ما بدنی واحد هستیم و استادی داریم که از ما مراقبت می‌کند."

از آنجا که این فکر کاملاً در راستای فا و عاری از خودخواهی بود، می‌توانستم احساس کنم که در یک حوزۀ انرژی نیک‌خواهانه جذب شدم و بسیار آسوده بودم. وقتی خودم را تزکیه کردم، در قلبم هیچ حس درد و رنجی نداشتم. در عوض برای آن تمرین‌کننده متأسف شدم و می‌ترسیدم که چیز اشتباهی بگوید و کارما تولید کند و پیشرفت نکند.

به‌طور خلاصه، آن کار را برای ‌خاطر دیگران انجام دادم. از زمانی که شروع به تزکیه کردم، هرگز قبلاً این ذهنیت را تجربه نکرده بودم. احساس می‌کردم تازه درِ ورودی تزکیه را یافته‌ام. ازاین‌رو آگاه شدم که هماهنگی با الزامات استاد بهترین فکر است و نیروهای کهن را نیز نفی می‌کند.

مطالب زیادی است که مایلم بگویم، اما دیگر ادامه نمی‌دهم. اگر چیزی بر طبق فا نیست، لطفاً به آن اشاره کنید.

استاد سپاسگزارم! هم‌تمرین‌کنندگان سپاسگزارم!