فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

فقط با نگاه به درون و تزکیه‌ی حقیقی می‌توان بدنی واحد را شکل داد

26 سپتامبر 2013

(Minghui.org) برخی از تجربیات تزکیه‌ام را نوشته‌ام تا به این ترتیب آنها را با دیگران به اشتراک بگذارم و با احترام از هم‌تمرین‌کنندگان بخواهم که به اشتباهاتم اشاره و آنها را تصحیح کنند.

۱. رهائی از وابستگی به محق بودن و مقابله با دیگران

سابقاً درگیری‌های ذهنی زیادی داشتم و خیلی سرسخت و لجوج بودم. برای مثال، همیشه فکر می‌کردم حق با من است و بهتر از دیگران هستم. دوست داشتم به دیگران بگویم چه‌ کار‌ی انجام دهند. اگر کاری را که گفته بودم انجام نمی‌دادند یا عقایدشان با من متفاوت بود، نمی‌توانستم جلوی خودم را بگیرم و آن‌ها را ترغیب می‌کردم مطابق نظرم رفتار کنند. گاهی اوقات حتی بر سر فقط یک جمله بحث می‌کردم و آنقدر ادامه می‌دادم تا سرانجام برنده شوم. این ذهنیت‌ها و وابستگی‌های بشری باعث مداخله‌‌های بسیاری در کار‌هایم می‌شد. نمی‌توانستم هنگام مطالعه‌ی فا و فرستادن افکار درست تمرکز کنم. هنگام انجام تمرین‌ها، نمی‌توانستم وارد سکون شوم و این باعث سردرد‌های مکرر می‌شد. غالب اوقات با خواهرم و هم‌تمرین‌کنندگان تضاد داشتم.

یک بار با شخصی در مورد موضوعی بی‌اهمیت بحث ‌کردم و وقتی از او جدا شدم ناراحت و آشفته بودم. در مسیرم به منزل، با خود فکر می‌کردم، "دیگر هرگز نزد آنها نمی‌روم." وقتی به خانه رسیدم هنوز عصبانی بودم و خوابم نمی‌برد. صحبت‌های استاد را در سخنرانی فا در کنفرانس فلوریدا، ایالات متحده‌ی آمریکا به‌خاطر آوردم:

"مریدان دافا اغلب درباره‌ی کار‌های مربوط به اشاعه‌ی فا (هُنگ- فا) و اصلاح فا بحث‌هایی با یکدیگر دارند. فکر می‌کنم این طبیعی است. اما اگر به‌‌طور بی‌پایان بحث کنید، و از کوتاه آمدن اجتناب کنید، پس مشکلی وجود دارد. چرا این‌گونه است؟ تضمین می‌شود که خودتان را مورد بررسی قرار نداده‌اید."

کتاب نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر را برداشتم و صادقانه شروع به مطالعه‌ی فا کردم. هرچه بیشتر می‌خواندم بیشتر حس می‌کردم که رفتارم اشتباه بوده است. اما هنوز به بیرون نگاه می‌کردم و از نواقص دیگران برای تبرئه‌ی رفتارم استفاده می‌کردم. پس از آن مقاله‌ی فهم بیشتر را مطالعه کردم که در آن استاد بیان کردند:

"موضوع سرشت بودایی و سرشت اهریمنی را بیشتر از این نمی‌توانم به‌طور آشکار توضیح دهم. امتحان‌ها برای شما که در آنها قبول شوید درحقیقت برای از بین بردن سرشت اهریمنی شما است. با این وجود، گاه و بی‌گاه از بهانه‌های مختلف یا خود دافا برای پنهان کردن آن استفاده کرده‌اید و درحالی ‌که فرصت‌ها را مکرراً از دست می‌دهید، نتوانستید شین‌شینگ خود را رشد دهید.

"آیا پی می‌برید تا هنگامی ‌که یک تزکیه‌کننده هستید، در هر محیطی یا تحت هر شرایطی، از هر دشواری یا چیزهای ناخوشایند که با آن مواجه می‌شوید- حتی اگر شامل کار برای دافا باشد یا مهم نیست فکر می‌کنید چه‌قدر خوب و مقدس هستند- برای از بین بردن وابستگی‌های شما و نشان ‌دادن سرشت اهریمنی‌تان استفاده خواهم کرد به‌طوری‌ که آن بتواند از بین برده شود، برای این‌که پیشرفت و بهبود شما مهم‌ترین چیز است.

"اگر قادر باشید به این طریق در رشد خودتان موفق شوید، هر چیز که بعد از آن انجام می‌دهید، با قلبی خالص، بهترین و مقدس‌ترین خواهد بود."

این فا را چند بار خواندم و متوجه سرشت اهریمنی در وجود خودم شدم. افکارم در راستای فا نبود. چگونه می‌توانستم لایق عنوان "مرید دافا" باشم؟ چگونه می‌توانستم باشکوه و مقدس باشم، یا توانایی این را داشته باشم که سه کار را به‌خوبی انجام دهم و موجودات ذی‌شعور را نجات دهم. وقتی در افکارم عمیق‌تر کاوش کردم متوجه شدم که برای خواهر بزرگم احترامی قائل نبودم. فکر می‌کردم دانش و آگاهی زیادی ندارد و من بهتر از او مسائل را درک می‌کنم. وابستگی‌ام به جنگیدن، خودنمایی و محق بودن کاملاً آشکار بودند. حتی آنچه بیشتر آشکار شد، این بود که قلبم توسط افکار و وابستگی‌های شکل گرفته در زندگی روزمره، آلوده شده بود.

خیلی شوکه شده بودم و احساس تأسف می‌کردم. درحالی که در مقابل تصویر استاد زانو زده بودم گریستم. از شدت گریه به سختی می‌توانستم صحبت کنم. رو به تصویر استاد گفتم: "اشتباه کردم. استاد، خواهش می‌کنم به من کمک کنید. از اینکه مطابق الزامات یک تمرین‌کننده‌ی دافا رفتار نکردم شرمنده‌ام. استاد بودند که مرا نجات دادند. هیچ عذری برای مأیوس کردن استاد یا موجودات ذی‌شعوری که برای نجات آنها اینجا هستم ندارم."

در حالت لوتوس نشستم، دستم را به‌‌طور عمودی جلوی سینه‌ام نگاه داشتم، محکم و استوار افکار درست فرستادم، "هر چیزی که نیروهای کهن برایم نظم و ترتیب داده‌اند قطعاً خنثی می‌شود، تمام عناصر و موجودات شیطانی درون میدان بُعدی‌ام که مطابق با فا نیستند پاکسازی می‌شوند." پس از فرستادن افکار درست در تمام بدنم احساس سبکی ‌کردم، مانند اینکه بار سنگینی برداشته شده باشد.

با نگاه به عقب، احساس کردم تمرین‌کنندگان دیگر بهتر از من تزکیه می‌کردند و از رفتار گذشته‌ام شرمنده شدم.

۲. فقط با انجام کار‌ها مطابق دافا می‌توانیم بدنی واحد را شکل دهیم

یک‌روز بعدازظهر، تمرین‌کننده‌ای حدوداً شصت ساله ظاهراً دچار سکته‌ی مغزی شد. هماهنگ‌کننده‌ی روستا به او پیشنهاد کرد که پیش من بیاید تا در فرستادن افکار درست به او کمک کنم. هنگامی که دیدم تلوتلو می‌خورد و به سختی صحبت می‌کند، گفتم: "امروز بعدازظهر به خانه برنگرد. برای شرکت در مطالعه‌ی گروهی فا، انجام تمرین‌ها و فرستادن افکار درست به ما ملحق شو."

در بعدازظهر تجربه‌های‌مان را به اشتراک گذاشتیم و به او کمک کردیم وابستگی‌هایش را پیدا کند. وابستگی‌های بسیاری کشف کردیم، اما واضح‌ترین و مشخص‌ترین آنها این بود که او در مطالعه‌ی فا و فرستادن افکار درست خوب عمل نمی‌کرد. نتوانسته بود کتاب جوآن فالون را به مدت یک ‌سال تمام مطالعه کند. در این مدت حتی یک بار هم کتاب را نخوانده بود و سه کار را انجام نداده بود. وقتی به این شکاف‌ها اشاره کردیم، مدام عذر و بهانه می‌آورد که سن بالا و دید ضعیفش مانع از این می‌شد که متن کتاب را به‌طور واضح ببیند و آن را مطالعه کند، به همین دلیل فقط وقتی دیگران فا را می‌خواندند می‌توانست گوش ‌کند، و غیره. درحالی که در مورد این مطالب با او بحث می‌کردیم، خواب‌آلود شده بود و به سختی چشمانش را باز نگه می‌داشت. تبادل تجربه کردیم، فا را مطالعه کردیم و تا نیمه‌شب افکار درست فرستادیم، اما وضعیتش بهبود نیافت. مادرش تماس گرفت و خواست که به منزل برود. تصمیم گرفتیم آن شب نزد ما بماند تا روز بعد به مطالعه و تبادل تجربه ادامه دهیم.

صبح روز بعد، سعی کردیم با مطالعه‌ی فا، تبادل تجربه و نگاه به درون علت به‌وجود آمدن این وضعیت را پیدا کنیم. متوجه شدیم که به مفهوم واقعی، بدنی واحد را شکل نداده و به تأثیر بدن واحد دست نیافته بودیم. ما با تمام قلبمان مسائل او را به‌عنوان مشکلات خودمان در نظر نگرفته بودیم. وقتی که دیدیم او خیلی کوشا نیست و وابستگی‌هایی دارد، بی‌میل و ناراحت شده و خودمان را بالا‌تر از او قرار داده بودیم. پس از دیدن وضعیت او، خودمان را بر اساس الزامات فا بررسی نکرده بودیم.

با مطالعه‌ی فا و تبادل تجربه به مشکلات بسیاری واقف شدیم. ما از قالبی پیروی می‌کردیم که نیرو‌های کهن ساخته بودند. در واقع به جای کمک به این هم‌تمرین‌کننده، درحال کمک به نیرو‌های کهن بودیم. پس از آن که به‌‌طور روشن و واضح به مشکلاتمان پی ‌بردیم طرز تفکرمان را اصلاح کردیم، افکار درست‌مان را تقویت کردیم و به مطالعه‌ی فا با این تمرین‌کننده ادامه دادیم. اما هنوز خودآگاه اصلی خیلی قوی نداشت. با لکنت می‌خواند و پس از خواندن یک جمله بلافاصله آن‌ را فراموش می‌کرد. تحت تأثیر قرار نگرفتیم، زیرا می‌دانستیم که مداخله‌ی نیرو‌های کهن است. صبورانه این تمرین‌کننده را راهنمایی می‌کردیم تا جمله‌ به جمله‌ بخواند. در واقع طی این روند هر یک از ما نیز خود را تزکیه می‌کردیم. هر کسی افکار بدی را در خودش پیدا می‌کرد. افکاری مانند، "این گونه خواندن خیلی کند است. در نصف روز فقط می‌توانیم ۲ یا ۳ صفحه را مطالعه ‌کنیم." همچنین، چون این تمرین‌کننده هنگام خواندن لکنت زبان داشت، برای عده‌ای به‌طور خاصی آزاردهنده بود.

مادر این تمرین‌کننده مجدداً تماس گرفت و از او خواست به منزل برود. ما در مقابل هر نوع مداخله‌ای محکم و استوار مقاومت کردیم و آن موجودات فاسد و پوسیده را متلاشی کردیم. بدن واحد خدشه‌ناپذیری را شکل دادیم و فرصتی را برای بهره‌برداری توسط شیطان باقی نگذاشتیم. او هنگام مطالعه‌ی فا دیگر خیلی لکنت نداشت و خودآگاه اصلی‌اش قوی‌تر شده بود. پس از خواندن یک پاراگراف معین صمیمانه گفت: "به نظرم مطلبی را که اکنون از فای استاد خواندم، خطاب به من بود. حالا هشیار‌تر هستم و از این به بعد باید سه کار را بهتر انجام دهم."

هنگام فرستادن افکار درست، بدن این تمرین‌کننده همیشه به یک طرف خم می‎‌شد و کف دستش هم به همان جهت متمایل می‌شد. در طول ۵ دقیقه‌ی اول فرستادن افکار درست، این را مرتب به او گوشزد می‌کردم. اما پس از مدتی به او گفتم: "این درست نیست. نیرو‌های کهن مرا فریب داده‌اند. این مشکل شما نیست، هنگامی که برای از بین بردن شیطان افکار درست می‌فرستیم، این نیروهای پلید پشت شما است که با ما مداخله می‌کند." بی‌درنگ برای از بین بردن شیطان پشت سر او افکار درستی قوی فرستادم. گفتم: "همه‌ی شیاطینی که با تمرین‌کنندگان دافا در کمک به استاد برای اصلاح فا و نجات موجودات ذی‌شعور، مداخله می‌کنند، کاملاً متلاشی می‌شوند." پس از این، دیگر بدن آن تمرین‌کننده به این طرف و آن طرف خم نشد و کف دستش را مستقیم نگه می‌داشت.

او پس از فرستادن افکار درست بلند شد و ایستاد و به‌طور عادی راه رفت. علائم سکته مغزی ناپدید شده بودند و او به حال عادی بازگشته بود. یکی از تمرین‌کنندگانی که در فرستادن افکار درست شرکت کرده بود و چشم آسمانی‌اش باز بود گفت: "هنگامی که افکار درست می‌فرستادیم، دیدم ابری تیره از او خارج شد و ماده‌ی سیاه‌رنگی متلاشی شد."

ما با همکاری در مطالعه‌ی فا و فرستادن افکار درست به‌صورت گروهی، به‌عنوان یک کل رشد کردیم. درک کردیم که عمل کردن به‌عنوان یک بدن واحد به این مفهوم نیست که دقیقاً مانند یکدیگر عمل کنیم. یا لزومی ندارد که همه روی یک پروژه با یکدیگر کار کنیم. اگر در تزکیه‌مان به‌طور جدی و استوار مطابق فا عمل کنیم، آنچه را که استاد از ما خواسته‌اند به انجام می‌رسانیم: "مریدان دافا یک [بدن] هستند" [۱] و "با هم یک شکل وجود دارد، و جدا از هم ذرات وجود دارند" [۲].

استاد در 'نصیحت هشدارآمیز' از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر بیان کردند:

"اگر هر یک از شما بتوانید فا را از اعماق ذهن‌تان درک کنید، آن به‌طور واقعی تجلی فا، که قدرتش هیچ حد و مرزی نمی‌شناسد خواهد بود- ظهور مجدد فای عظیم بودا در دنیای بشری!"

یک بار دیگر از استاد به‌‌‌خاطر نیک‌خواهی عظیم‌شان متشکرم!

هم‌تمرین‌کنندگان، لطفاً به هر درک نادرستی اشاره کنید.

[۱] آموزش فا در کنفرانس فای ۲۰۰۴ در غرب ایالات متحده
[۲] تشریح فا هنگام جشن فانوس سال ۲۰۰۳ در کنفرانس فای غرب ایالات متحده