(Minghui.org) اخیراً خواب دیدم که استاد قلم بسیار بزرگی به من دادند. فهمیدم که استاد از من می‌خواهند مقاله‌ای از تجربه‌های تزکیه‌ام بنویسم.

معلم مدرسه ابتدایی هستم و تمرین فالون دافا را در سال ۱۹۹۶ شروع کردم. در طول تزکیه‌ام در ۱۷ سال گذشته محنت‌های بیشماری را پشت‌سر گذشته‌ام. با این حال توانستم برآنها غلبه کرده و به‌واسطۀ تعالیم استاد و حفاظت وی در تزکیه استوار باشم.

استاد به ما آموختند :

"این‌جا در بین این دنیای مادی، تماماً با شماست که این مسیر را به‌درستی بپیمایید و وقتی در این موقعیت پیچیده کاملاً فرورفته‌اید، ورای مردم عادی بروید. هر چیزی که مردم عادی به‌دنبال آن هستند؛ هر چیزی که مردم عادی می‌خواهند به‌دست بیاورند؛ هر چیزی که مردم عادی بر اساس آن رفتار می‌کنند،‌ می‌گویند و انجام می‌دهند-- تمامی این چیزها، برای شما، چیزی است که نیاز است تزکیه شود. " ("آموزش فا ارائه شده در منهتن" ۲۰۰۶)

پس از سال‌ها تزکیه، سرانجام درک کردم که وقتی در معرض از دست دادن احتمالی منافع مادی، شهرت و عزیزانمان قرار می‌گیریم، با وجود درد و سختی، باید همیشه به‌یاد داشته باشیم که باید مطابق الزامات یک تمرین‌کننده عمل کرده و از سرشت قلب و ذهن و یا شین‌شینگ خود محافظت کنیم. بسیار مهم است که در این مواقع تحت تأثیر احساسات و عواطف بشری قرار نگیریم.

در جریان تزکیه‌ام طی ده سال گذشته دفعات بسیاری توانستم خودم را مانند یک تمرین‌کننده‌ اداره کنم. چند نمونه‌ از عمل به عهد و پیمان‌هایم بر طبق شکوه دافا را با شما به اشتراک می‌گذارم.

مراقبت از شین‌شینگم در طول آزمون‌های شهرت، منفعت و احساسات

واقعاً سخت است که شخصی وابستگی به شهرت، منفعت و احساسات را در این جهان مادی رها کند. این را درک کردم که از آنجاکه قصدم تزکیه کردن است، باید به‌طور حقیقی خودم را تزکیه کنم. صرف‌نظر از اینکه چقدر سخت است، باید وابستگی‌هایم را رها می‌کردم. استاد بیان کردند: "وقتی تحمل آن سخت است، سعی کنید آن‌را تحمل کنید. وقتی به‌نظر می‌رسد انجام آن غیرممکن یا سخت باشد، امتحان کنید و ببینید می‌توانید چه‌کار کنید." ( سخنرانی نهم در جوآن فالون ) در جریان تزکیه‌ام، متوجه شدم که سخنان استاد به‌راستی درست است.

رها کردن منیت و درنظر گرفتن دیگران

طلب شهرت، شخص را مثل سایه دنبال می‌کند. این موضوع به‌ویژه در محیط کارم که یک مدرسه است، صدق می‌کند. در طول سال، مسابقات مختلفی برای ارزیابی عملکرد معلمان برگزار می‌شد. این موضوع ارتباط نزدیکی با شهرت و منافع شخصی معلمان دارد. در پی شهرت بودن برایم آنقدر طبیعی بود که نمی‌توانستم به‌راحتی آن را تشخیص دهم. هر بار که مسابقه‌ای برگزار می‌شد، به‌وجد می‌آمدم. اگر رتبه‌ام کم می‌شد، افسرده و پکر می‌شدم. بعد از اینکه تزکیه را شروع کردم، هنوز هم سخت کار می‌کردم، اما دیگر برای شناخته شدن و یا دستاوردهای مادی مبارزه نمی‌کردم. به‌تدریج، یاد گرفتم کسب شهرت و منفعت را سبک بگیرم، توانستم خودم را مطابق با الزامات یک تزکیه کننده اداره کنم.

قبلاً خیلی نگران این موضوع بودم که دیگران چه فکری درباره‌‌ام می‌کنند و دوست نداشتم از من انتقاد کنند. پس از شروع به تزکیه، سخت تلاش کردم تا این وابستگی را رها کنم. گاهی اوقات به‌خوبی عمل نمی‌کردم و در مشکلات می‌لغزیدم. در آن زمان فا را از بر کردم. یاد گرفتم که این وابستگی را کم کم رها کنم. در حال حاضر، وقتی از من انتقاد می‌شود، می‌توانم با خوش‌قلبی با آن روبرو شوم.

یک‌بار یکی از هم‌تمرین‌کنندگان گفت شخصی مرا متهم کرده که ده هزار یوآن از محل تولید مطالب برداشته‌‌ام. پاسخی که فوراً دادم این بود: "چه کسی گفته؟ این دروغ است." متوجه شدم که این موضوع مرا ناراحت کرد. به‌عنوان یک تمرین‌کننده نمی‌بایست تحت تأثیر این نظرات قرار می‌گرفتم. آرام شدم و کاستی‌هایم را جستجو کردم. چرا این کلمات را شنیدم؟ ناگهان متوجه شدم که قلبم می‌بایست بخشنده‌تر می‌بود و باید شین‌شینگم را رشد می‌دادم. به آن تمرین‌کننده لبخندی زدم و گفتم: "خوب، اجازه دهید دربارۀ این موضوع بیشتر صحبت نکنیم. باید روی نجات افراد تمرکز کنیم." این اتهام دروغین را جدی نگرفتم.

به‌محض اینکه این را گفتم، احساس کردم که آسمان روشن شد. سرم را بلند کردم نورهای رنگارنگی را در میان ابرهای تیره دیدم. وقتی که با دقت بیشتری نگاه کردم، شگفت زده شدم، دختر آسمانی عظیمی به من لبخند می‌زد. لباس‌ او نورهای روشنی ساطع می‌کردند. این اولین بار بود که با چشم عادی خدایی آسمانی را در حال پرواز می‌دیدم.

می‌دانستم که استاد این‌گونه مرا تشویق کردند، چون وقتی به کاری که انجام نداده بودم متهم شدم، از شین‌شینگم محافظت کردم. از این تمرین‌کننده سپاسگزارم، چون این فرصت را در اختیارم قرار داد تا شین‌شینگم را ارتقا دهم و بیشتر از همه، از استاد به‌خاطر نیک‌خواهی و هدایت مستمرشان سپاسگزارم.

درطول سه سال گذشته، به بیش از ده هزار نفر کمک کردم تا ازحزب خارج شوند. معمولاً می‌توانم در مواجهه با اشخاص مختلف همانند یک تمرین‌کننده عمل کنم و آرام و خونسرد باقی بمانم. این به آسانی میسر نشده و برای این منظور روند تزکیه‌ طولانی را طی کرده‌ام.

وقتی برای اولین بار به صورت رو در رو شروع به روشنگری حقیقت کردم، با دو جوان برخورد کردم که سوار موتور سیکلت بودند. یکی از دی‌وی‌دی‌ها را که همراهم بود بیرون آوردم و پیش از آنکه دهانم را باز کنم، یکی از آنها با بی‌ادبی به من گفت:" برو کنار،" چون می خواستم دربارۀ دی‌وی‌دی با آنها صحبت کنم، از جایم تکان نخوردم. جوان دیگر گفت: "گم شو، این چیزها را به مردم نده" آنها چند متر جلوتر رفتند، می‌توانستم صدای‌شان را بشنوم که مرا دیوانه می‌نامیدند. سریع به داخل کوچه‌ باریکی که پیش رویم بود رفتم و در آن پنهان شدم. از فرط غم و ناراحتی شدید نمی‌توانستم جلوی گریه‌ام را بگیرم.

از خودم پرسیدم: "آیا کار اشتباهی انجام دادم؟ چرا این اتفاق افتاد؟" طوری با من رفتار کردند که گویی چیزی دزدیده‌ بودم. به درون نگاه کردم و مشکل را یافتم. می‌ترسیدم که وجهه و آبرویم را ازدست بدهم. دوست نداشتم دیگران مرا سرزنش کنند. به عبارت دیگر، به‌دنبال شهرت بودم. به‌منظور از بین بردن این وابستگی، افکار درست فرستادم. برای اینکه آن دو جوان مرا سرزنش کردند، ملامتشان نکردم. رفتار آنها نتیجه‌ای از تبلیغات گسترده رژیم کمونیستی بود. باید این دروغ‌ها را افشا کنم و آنهایی را که توسط این حزب فریب خورده‌اند، نجات دهم.

آرام شدم و از کوچه بیرون آمدم. آن دو جوان رفته بودند. به راه افتادم و سه مرد را دیدم که در خیابان مشغول صحبت بودند. با خاطری آسوده به سمت‌شان رفتم و گفتگویی را با آنها آغاز کردم: "مایلم یک دی‌وی‌دی به شما بدهم که مربوط به اجرای رقصی شگفت انگیز است! آیا در خانه دستگاه پخش وی‌سی‌دی دارید؟" یکی از آنها پرسید:"چه اجرایی؟" به‌طور خلاصه شن یون را به آنها معرفی کردم.

به هر کدام یک دی‌وی‌دی دادم و یکی از آنها گفت: "حدس می‌زنم دربارۀ فالون گونگ باشد" به آنها گفتم بسیاری از هنرمندان در این نمایش از تمرین‌کنندگان فالون گونگ هستند و این برنامه‌ها فرهنگ الهیِ چین را به‌نمایش می‌گذارند. اینکه فالون گونگ چیست، چرا ح‌.ک‌.چ تمرین‌کنندگان را آزار و شکنجه می‌کند و نیز دلیل اینکه تمرین‌کنندگان زندگی خود را به‌خطر می‌اندازند تا حقیقت را دربارۀ آزار و شکنجه به مردم بگویند را، برای آنها توضیح دادم. پرسیدم که عضو حزب یا سازمان‌های وابسته به آن هستند یا نه. آنها را ترغیب کردم که برای داشتن آینده‌ای خوب و روشن عضویت‌شان را لغو کنند.

یکی از جوانان با اشاره به همراه خود گفت: "او مدیر کارخانه و عضو حزب است. لطفاً ابتدا به او کمک کنید." به مدیر کارخانه نگاه کردم و پرسیدم:"حقیقت دارد؟" پاسخ داد: "بله و مایل هستم که عضویتم را در حزب لغو کنم. دولت کارهای خوبی برای شهروندانش انجام نمی‌دهد و می‌خواهم همواره از آن دور باشم. کارخانه‌ام از اینجا فاصله زیادی ندارد. می‌توانید اطلاعاتی دربارۀ فالون گونگ برایم ارسال کنید. مایلم آنها را مطالعه کنم. اگر در کارخانه  نبودم، می‌توانید اطلاعات را به کارگرانم بدهید و به آنها بگویید که این مطالب متعلق به من هستند." دو مرد دیگر نیز مشتاقانه گفتند که آنها هم مایلند از حزب خارج شوند. به آنها نام مستعار دادم و کمک‌شان کردم تا از حزب کمونیست خارج شوند. همچنین از آنها خواستم به یاد داشته باشند که فالون دافا خوب است، حقیقت-نیک‌خواهی-بردباری خوب است.

آن مدیر کارخانه با اشارۀ دست به من نشان داد که حرفم را پذیرفته است و گفت: "شما عالی هستید. نمی‌ترسید که به مردم حقیقت را درباره آزار و شکنجه فالون گونگ بگویید." صادقانه پاسخ دادم:"من عالی نیستم. این فالون دافا و استادم هستند که فوق العاده‌اند."

می‌دانم که استاد به این شیوه مرا تشویق می‌کنند. ایشان راه را برای من هموار کرده‌اند. وقتی به‌صورت رودررو حقایق را برای مردم توضیح می‌دادم، به‌تدریج ‌توانستم بهتر عمل کنم. وقتی مرا مسخره می‌کردند، غرق دل‌سوزی نسبت به خودم نمی‌شدم. وقتی مرا زیر سؤال می‌بردند با آنها جر و بحث نمی‌کردم. اگر مرا سرزنش می‌کردند، ناراحت نمی‌شدم. وقتی مردم مرا تمجید می‌کردند، مشعوف نمی‌شدم. با مهربانی برای مردم حقیقت را روشن می‌کردم و با نیک‌خواهی موجودات ذی‌شعور را نجات می‌دادم.

عصر یک‌روز که از محل کارم به خانه بازمی‌گشتم، در مسیر به زوجی برخورد کردم که جلوی یک بیمارستان منتظر اتوبوس بودند. جلو رفتم و از آنها پرسیدم که آیا دستگاهی برای دیدن وی‌سی‌دی در منزل دارند. مرد شروع به فحاشی و پرخاشگری کرد. صدای او بسیار بلند بود و ناسزاگویی او تشدید می‌شد. همسرش نیز به او پیوست و بسیاری از رهگذران می‌ایستادند تا این هیاهو را تماشا کنند.

نمی‌توانستم کلمه‌ای بگویم. برای از بین بردن عوامل شیطانی که مانع نجات آنها می‌شدند، افکار درست فرستادم. هم‌زمان وقتی روی افکارم تمرکز کردم، متوجه شدم که دلیل آن، شور و اشتیاقم به‌خاطر موفقیت در تلاش‌های قبلی‌ام بوده. بعد از مدتی، آرام‌تر صحبت کردند و فرصتی بدست‌ آوردم تا حقیقت را برای آنها روشن کنم. همه بی‌سروصدا به من گوش دادند.

اتوبوس آمد و با گفتن این مطلب صحبتم را تمام کردم: "لطفاً همگی سریعاً بروشورهای فالون گونگ را مطالعه کنید. سریعاً از حزب کمونیست خارج شوید." معمولاً مردم هنگام سوار شدن به اتوبوس همدیگر را هل می‌دهند، اما این بار هیچ‌کس به دیگری تنه نزد و بدون سروصدا سوار شدند. همه عمیقاً در فکر بودند، می‌دانستم که حرف‌هایم آنها را تحت تأثیر قرار داده بود.

اتوبوس آنجا را ترک کرد و من افکار درست فرستادم تا آن عناصر شیطانی که مانع نجات مسافران آن اتوبوس می‌شدند را به‌طور کامل از بین ببرم. گرچه این افراد برای خروج از حزب در آن زمان فرصتی نداشتند، اما برخورد کوتاه‌مان بنیانی را بنا گذاشت تا بتوانند در آینده از آن خارج شوند.

وقتی آن شب مدیتیشن نشسته را انجام دادم، چند شیطان را مشاهده کردم که با گستاخی به سوی من هجوم آوردند. فریاد کشیدم و با صدای بلند عبارات اصلاح فا را تکرار کردم. تعداد بی‌شماری چرخ فالون ظاهر شدند و این شیاطین را نابود کردند. بعد از آن، تعدادی شیطان بزرگ ظاهر شدند. آنها حمله نکردند اما در عوض با خشم و نفرت به من خیره شدند. یک به یک، عقب‌نشینی کردند. با خودم فکر کردم، "شیاطین عصبانی هستند. این باید چیز خوبی باشد." استاد را دیدم که با شادی می‌خندیدند و این به من اعتماد‌به‌نفس فوق‌العاده‌ای داد.

رها کردن وابستگی نفع شخصی

قبل از اینکه تزکیه را شروع کنم وابستگی شدیدی به نفع شخصی داشتم. با این حال در مقام یک تزکیه‌کننده، باید از الزامات دافا پیروی می‌کردم. از میان روند تزکیه دشواری گذشتم تا این وابستگی را از بین ببرم.

شوهرم کارمند قطار بود. بنابراین پیش از اینکه تمرین دافا را شروع کنم، هرگز برای بلیط قطار وجهی پرداخت نمی‌کردیم. با این حال پس از شروع تمرین، می‌بایست طبق الزامات یک تزکیه‌کننده عمل می‌کردم، به همین دلیل هرگاه سوار قطار می‌شدم وجه آن را پرداخت می‌کردم. در ابتدا تمایل چندانی به انجام این کار نداشتم. استاد به من تذکر دادند. در خواب دیدم برای نیمی از سفر بلیط‌هایی را خریداری کردم تا به این شکل صرفه جویی کنم. وقتی که سوار قطار شدم، بلیط را در یک دستم نگه داشتم و در دست دیگرم یادداشتی داشتم که سند بدهکاری‌ام بود، مبلغ بدهی که نوشته شده بود به اندازه مبلغ نیم دیگر سفر بود. بیدار شدم و متوجه شدم استاد به من می‌گفتند که مابقی مبلغی را که پرداخت نکرده بودم، در بعدهای دیگر ثبت شده. پس از آن، هر وقت باید برای خرید بلیط قطار پول می‌پرداختم ، اصلاً احساس بدی نداشتم.

یک بار، مبلغ ۵۰ یوان میوه‌ خریدم. به فروشنده یک اسکناس پنج دلاری دادم که پیام روشنگری حقیقت بر روی آن نوشته شده بود. فکر کرد به او یک اسکناس ۱۰ دلاری دادم و پنجاه و هشت یوان به من برگرداند. پول اضافی را به او برگرداندم. او بسیار تشکر کرد و اصرار داشت که به من میوه‌های بیشتری بدهد. این لطف او را مؤدبانه رد کردم و حقیقت را برای او روشن کردم. او مدام تکرار می‌کرد "فالون دافا خوب است!" چنین حوادثی بارها اتفاق افتاد.

استاد بیان کردند:

" کمترین اهمیتی به هیچ‌یک از مسائل مردم عادی نمی‌دهد و همیشه لبخند می‌زند و سرزنده است. اهمیتی ندارد که چه اندازه ضرر و زیان را تحمل می‌کند، هنوز هم لبخند زده و روحیه‌ی خوبی خواهد داشت و به آن اهمیتی نمی‌دهد." ( سخنرانی نهم در جوآن فالون)

همسایه‌ام قطعه زمینی را که در پشت انبارم قرار داشت، تصرف کرده بود. در ابتدا، متوجه آن نشده بودم. وقتی بعداً کسی دربارۀ آن به من گفت، کمی ناراحت شدم. اما به یاد آوردم هرچیزی که برای یک تمرین‌کننده رخ می‌دهد، دلیلی دارد.

در "آموزش فا ارائه شده در منهتن" استاد بیان کردند:

" ... وقتی یک تزکیه‌کننده واقعاً شکل‌هایی از ضرر و زیان را تجربه می‌کند به‌سادگی با خنده آن را پشت سر می‌گذارد. این حالتی است که باید داشته باشید و این چیزی است که باید به آن برسید، چراکه شما افراد عادی نیستید و به‌دنبال این هستید که از وضعیت آن‌ها بالاتر بروید."

با یادآوری تعالیم استاد، به‌وضوح در قلبم می‌دانستم که چگونه باید این وضعیت را اداره کنم. آیا اینطور نیست که یک تمرین‌کننده نباید نفع شخصی را جدی بگیرد؟ این از دست دادن اموال شخصی‌ام را از سرم بیرون کردم، گویی چیزی اتفاق نیفتاده و با آرامش و به شکلی مسالمت‌آمیز آن را رها کردم.

از زمانی که شروع به تزکیه کردم، هدایای مختلفی را که والدین دانش‌آموزان برایم می‌آوردند، محترمانه به آنها برمی‌گرداندم و از این فرصت استفاده می‌کردم تا حقیقت را برای آنها روشن کنم و اغلب نتایج بسیار مثبت بودند. در روز معلم یکی از والدین برایم یک لباس ابریشمی خرید. از دانش‌آموزم خواستم آن را بازگرداند و صبح روز بعد وی لباس را دوباره برایم آورد. او را متقاعد کردم تا آن را به خانه ببرد. صبح روز بعد مادرش به مدرسه آمد ولی باز هم مؤدبانه آن هدیه را قبول نکردم. حقایق فالون گونگ را به وی گفتم و او پذیرفت از حزب کمونیست خارج شود.

برخی از معلمان برای کمک به کسب و کار [مدرسه]، در ازای شهریه، محصولات‌شان را به دانش آموزان تبلیغ می‌کردند. من چنین پیشنهاداتی را رد می‌کردم و همه همکارانم اظهار می‌کردند که واقعاً تغییر کرده‌ام.

در مقام یک تمرین‌کننده، هنگامی که با منفعت و سود شخصی وسوسه می‌شوید اینکه قادر باشید شین‌شینگ خود را حفظ کنید و با میل و رغبت ضررها را رها کنید، در تمام جنبه‌ها منعکس می‌شود. پدر شوهرم امسال در گذشت. در محل کار بین همکاران مرسوم است که با شراکت هم هدیه‌ای را برای تسلیت تهیه می‌کنند. سرپرستم هدیه‌ای به من داد ولی آن را بازگرداندم. آن شب خوابی دیدم. از یک مسیر کوچک بر روی جاده‌ای رنگی به عرض ۲۰۰ متر قدم گذاشتم. مشغول نجات مردم بودم و باعجله در طول مسیر پیش می‌رفتم.

پس از اینکه وابستگی به نفع شخصی را رها کردم، در بدن و ذهنم احساس آرامش و راحتی می‌کردم.

ادامه دارد...