(Minghui.org) در اردوگاه کار اجباری بد‌نام ماسانجیا زندانی شده و به‌شدت شکنجه شدم. این اردوگاه حالا تعطیل شده است. در روز آزادی‌ام، نگهبانان به خانواده‌ام گفتند که تا وقتی زنده هستم، فلج خواهم بود. با انجام هر روز تمرین‌ها و خواندن هر روز تعالیم فالون گونگ، مجدداً توان و سلامتی‌ام را در مدت بسیار کوتاهی به‌دست آوردم. بهبودی سریع من یک بار دیگر قدرت فالون گونگ را نمایان کرد. وقتی از اردوگاه کار اجباری به خانه برگشتم، درابتدا به‌نظر می‌رسید که فلج شده‌ام، زیرا وقتی سعی می‌کردم حرکت کنم، مجبور بودم پاهایم را به‌آرامی روی زمین بکشم. پشتم و پاهایم به‌شدت آسیب دیده بودند.

در اردوگاه کار اجباری به‌مدت ۶۰ روز تحت شکنجه کشش قرار گرفتم. دست‌ها و پاهایم را با طناب بسته بودند و تحت کشش به چهار گوشه تختی متصل کرده بودند. درد بسیار شدیدی داشتم. چند تمرین‌کننده پس از تحمل چنین شکنجه‌ای جان باختند، معلول شدند یا دچار اختلالات ذهنی شدند.

و تنها به این ختم نشد، سه تن از نگهبانان واقعاً مرا از پله‌ها به پایین انداختند.

اقوام و دوستانم بسیار نگرانم بودند. ازآنجاکه بسیار ضعیف شده بودم و نمی‌توانستم هیچ کاری انجام دهم، آنها نمی‌دانستند که آینده‌ام چه خواهد شد. حتی حرکات ابتدایی مانند بلند شدن یا دراز کشیدن برایم بسیار چالش‌برانگیز بود و برای مسواک زدن باید به سینک دستشویی تکیه می‌دادم. با این‌حال به آنها اطمینان خاطر دادم و گفتم: «محدودیت‌های فیزیکی که هم‌اکنون با آنها روبرو هستم، همگی موقتند. فالون گونگ به من کمک خواهد کرد تا به‌سرعت بهبود یابم.»

تمرین‌ها را هر روز انجام می‌دادم و تعالیم فالون گونگ را هر روز مطالعه می‌کردم. در ابتدا جراحاتی که روی پشت و پاهایم داشتم، باعث می‌شدند نتوانم برای انجام تمرین چهارم و پنجم، پاها و کمرم را خم کنم. مرتب به خودم می‌گفتم: «وقتی تحمل کردن آن سخت است، می‌توانی آن‌را تحمل کنی. وقتی انجام آن سخت است، می‌توانی آن‌را انجام دهی.» (سخنرانی نهم در جوآن فالون)

در‌حالی‌که به درد اعتنایی نمی‌کردم، هر روز پنج تمرین را به‌طور کامل انجام می‌دادم. چند روز بعد، اتفاق حیرت‌انگیزی روی داد: توانستم دوباره پاها و کمرم را خم کنم و همه دردهایم نیز کاملاً از‌بین رفتند. حتی بیش از ۵ کیلومتر راه رفتم تا درباره حقایق آزار و شکنجه به مردم بگویم و اینکه چگونه فالون گونگ واقعاً می‌تواند به آنها کمک کند.

یک روز، ناگهان توانستم سطل سنگین پر از آبی را به‌تنهایی حمل کنم. فهمیدم که کاملاً شفا یافته‌ام. مادربزرگم که حیرت‌زده شده بود، گفت: «حالا تو واقعاً درمان شده‌ای. جای تعجب نیست که تعداد بسیار زیادی از مردم به من می‌گویند فالون گونگ معجزه‌آسا است. تو ثابت کردی که آنها کاملاً درست می‌گویند. تنها چند روز طول کشید تا جراحاتت که گمان نمی‌رفت درمان شوند، شفا یابند.»

پاسخ دادم: «یک بار دیگر فالون گونگ بدنی سالم به من عطا کرده است.»