(Minghui.org) من در یتیمی بزرگ شدم و دوران کودکی‌ام، پر از سختی بود. هرچند که سرشت مهربانم را از دست ندادم، اما شخصیتی منفی را رشد دادم و بدبین، بسیار حساس و حسود شدم. همیشه شاکی بودم و احساس می‌کردم قربانی سرنوشت و زندگی شده‌ام. 

بیماری‌های جدی در دورۀ جوانی

پس از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه و ازدواج با فرد مهمی، گمان می‌کردم سرانجام خوشبخت شده‌ام. اما وضعیت سلامتی‌ام درحال بدتر و بدتر شدن بود و از انواع بیماری‌ها در رنج و عذاب بودم. بیماری‌هایی نظیر رماتیسم، ورم مفاصل در شانه‌هایم، مشکلات معده، بیماری‌های پوستی، ورم نای، ورم بافت‌های اطراف دندان، بیماری‌های چشمی و بی‌خوابی. اما جدی‌ترین آنها ورم عضله‌ی قلب ناشی از عفونت ویروسی بود که مخصوصاً در خانم‌ها بسیار نادر است. به این شکل حتی احساس بدبختی بیشتری می‌کردم، چراکه این بیماری لاعلاج بود.  

نشانه‌های بیماری‌ام شدیدتر و شدیدتر می‌شد. در آن زمان فقط ۲۷ سال داشتم. شوهرم به‌طور پنهانی سراغ یک فالگیر رفته بود و آن فالگیر گفته بود که من فقط تا ۳۱ سالگی زنده می‌مانم. بااین‌حال هنوز پول زیادی قرض می‌کرد تا درمان پزشکی مناسبی را برای بیماری من بیابد. اغلب شب‌ها تا صبح کنارم می‌نشست و نگرانم بود. سپس به سر کارش می‌رفت.

آشنایی با فالون گونگ

اوایل سال ۱۹۹۸ بود که شنیدم تمرین فالون‌ گونگ می‌تواند بیماری‌ها را بدون هیچ دارویی شفا دهد. شوکه شدم و با شگفتی گفتم: «آیا واقعاً چنین معجزه‌ای می‌تواند اتفاق بیفتد؟» وقتی دانشگاه می‌رفتم همیشه طب غربی، طب سنتی چینی، فیزیوتراپی و چی‌گونگ را مطالعه می‌کردم. هر بار که چیز تازه‌ای را می‌خواندم شوق و امید در من زنده می‌شد، سپس این امید دوباره فروکش می‌کرد. 

وقتی دربارۀ فالون گونگ شنیدم، تصمیم گرفتم آن را امتحان کنم. نسخه‌ای از کتاب جوآن فالون را قرض گرفتم و آن شب شروع به خواندن آن کردم. همان‌طور که می‌خواندم، پی بردم که آن دقیقاً همان چیزی است که به دنبالش بودم. می‌دانستم که بایستی تمرین را شروع کنم، این درحالی بود که دیگر بیماری‌هایم انگیزه شروع این تمرین نبود.‌

پس از خواندن این کتاب، پاسخ بسیاری از سؤالاتی را که در طول زندگی‌ام مرا گیج کرده بودند، یافتم. قبلاً عادت داشتم کتاب‌های زیادی را بسیار سریع بخوانم. این بار متفاوت بود؛ هر شب فقط می‌توانستم حدود ۸۰ صفحه بخوانم. همچینین برخی از موضوعاتی را که در کتاب مطرح ‌شده بود، درک نمی‌کردم. اما علت واقعی بیمار بودنم را فهمیدم و به دلایل وجود سختی‌ها در زندگی‌ام پی بردم. همچنین فهمیدم که در ادامۀ زندگی‌ام، چطور باید با این سختی‌ها روبرو شوم.

بیماری‌ها ناپدید شدند

آن شب خیلی راحت خوابیدم. سال‌های زیادی بود که اینطور نخوابیده بودم. قبلاً عادت داشتم که روی سمت چپ بدنم بخوابم و سرم را روی یک بالش بزرگ بگذارم. در طول خواب کابوس‌های زیادی داشتم. پس از تمرین فالون گونگ ورم عضلۀ قلبم ازبین رفت و سپس سایر بیماری‌هایم نیز بهبود یافتند. یک شب در رویایی دیدم که مارهایی را یکی پس از دیگری از درونم بیرون می‌کشم و آنقدر فشارشان می‌دهم تا بمیرند. سپس دیدم که به همراه شوهرم از پلکان مارپیچی که در دو طرف، مزین به گل‌هایی شاداب بود، بالا می‌رفتم.

خانواده و دوستان از مزایای فالون گونگ بهره می‌برند و تمرین را شروع می‌کنند

مانند این جمله استاد: «وقتی شخصی فا را کسب می‌کند، تمام خانوادۀ او نفع می‌برند.» (آموزش فا و پرسش و پاسخ در جینان، از جوآن فالون فا جیه) پس از شروع تمرین فالون گونگ، کسب و کار همسرم رونق گرفت و ما صاحب یک فرزند شدیم. در گذشته، با آن وضعیت بد بیماری‌هایم، هرگز حتی تصورش را هم نمی‌کردیم که بتوانیم بچه‌دار شویم. به‌تدریج بدهی‌هایمان را پرداخت کردیم و یک خانه و یک ماشین خریدیم.  

پس از اینکه زندگی‌ام را دوباره بازیافتم، شروع کردم تا خودم را با استاندارد حقیقت- نیکخواهی و بردباری تطبیق دهم و نسبت به همکارانم با بردباری، ملاحظه و محبت رفتار کنم. ازآنجایی که شوهرم کارمند دولت بود، او را ترغیب کردم که هیچ هدیه یا رشوه‌ای را دریافت نکند. گاهی اوقات مردم هدایایی را به خانۀ ما می‌آوردند، اما سعی می‌کردم آنها را نپذیرم. گاهی اوقات امتناع از پذیرش هدایا بیش‌ازحد سخت و یا کاری زشت بود. در این صورت در فرصت یا به بهانه‌ای مناسب با دادن هدیه‌ای دیگر به آن فرد، هدیه دریافتی را جبران می‌کردم.

تولد مادرشوهرم را بی‌سروصدا در خانه جشن گرفتیم، چراکه نمی‌خواستیم همکاران از آن مطلع شوند، پولی خرج کنند و هدیه‌ای بخرند. همکارانم تصدیق می‌کردند که چقدر تغییر کرده‌ام.

وقتی اعضای خانوادۀ یکی از همکارانم بیمار می‌شد، آنها از من می‌خواستند که اعضای خانواده شان را ترغیب‌ کنم تا فالون گونگ را تمرین کنند. پس از اینکه تمرین فالون گونگ را به بعضی از همکارانم معرفی کردم و آنها تمرین را شروع کردند، بیماریشان شفا پیدا ‌کرد.

شوهرم، خواهر و برادرهای زیادی داشت. وقتی ازدواج کردیم، والدینش برخلاف آنچه که مرسوم است، هیچ پولی به ما ندادند. مادرشوهرم رفتار خوبی نیز با من نداشت و من هم از او بیزار بودم. پس از اینکه تمرین فالون گونگ را شروع کردم، وابستگی‌ام به رنجش را رها کردم و رفتار خوبی را با او درپیش گرفتم، به‌طوری که در جشن سال نو و سایر جشن‌ها، برایش هدایایی را می‌فرستادم. او زن ریزاندامی است و همیشه برای یافتن لباس یا کفشی که اندازه‌اش باشد، مشکل دارد. به همین خاطر فروشگاه‌های زیادی را برای یافتن پوشاکی که مناسب او باشد جستجو می‌کردم. درست قبل از همین سال نو، برایش یک کت زیبای سنتی خریدم که شیک و مناسب سال نو نیز بود. او اغلب اوقات کت را می‌پوشید و با خوشحالی آن را به همسایگانش نشان می‌داد.  

زمانی که مادرشوهرم ۷۸ ساله بود، دیگر قادر نبود بازوانش را بالا بیاورد و پاهایش هم رو به ناتوانی گذاشته بود. یک زمستان کامل را در خانۀ ما ماند و این‌گونه هر روز از او مراقبت می‌کردیم. طی این مدت کم‌کم شروع کردم تا دربارۀ فالون گونگ به او بگویم. پس از گوش دادن به سخنرانی‌های استاد، توانست بازوهایش را بالا بیاورد و موهایش را خودش شانه کند. پاهایش نیز قوی‌تر شد. وقتی کودک بود یکی از گوش‌هایش ناشنوا شده بود، اما حالا می‌توانست بشنود. موهای بالای سرش، شروع کرد که از خاکستری به رنگ مشکی درآید. پس از اینکه به خانه بازگشت، از داشتن روحیه‌ای جوان و شاداب لذت می‌برد و برای چیدن قارچ به تپه‌ها می‌رفت. خانواده‌اش از اینکه او در سنین بالا، جوانی‌اش را بازیافته بود، شگفت‌زده بودند.

یکی از خواهرزاده‌های شوهرم همیشه با همسایه‌ها دعوا می‌کرد. همیشه دربارۀ آنچه از فالون گونگ آموخته‌ام و اصول حقیقت- نیکخواهی- بردباری، با او صحبت می‌کردم. یک روز به من گفت: «اکنون یاد گرفته‌ام که بردبار باشم و با هیچ کس دعوا نمی‌کنم.»

برادر بزرگتر شوهرم روزی به من گفت: «من رفتارت را در گذشته نمی‌پسندیم، اما حالا همه می‌گویند که تو شخص دیگری شده‌ای.»

در جشن تولد مادرشوهرم، موردی پیش آمد که او از دست همسر بزرگ‌ترین پسرش و سومین پسر بزرگش ناراحت شد. چراکه آنها درفیلمبرداری جشن تولد به او کمک نکردند. من با گفتن این جملات او را دلداری دادم: «مادر، به این فکر کن. در جشن تولدت، آنها بخش عمده کارها را انجام داده‌اند. ما حالا فالون گونگ را یاد گرفته‌ایم و باید به توانایی‌ها و شایستگی‌های دیگران نگاه کنیم. دفعه بعد که تولدت را جشن گرفتیم، من فیلمبرداری را انجام می‌دهم.» او لبخند زد و گفت: «حقیقتاً حق با تو است. بیشتر کارهای سخت را آنها انجام داده‌اند، با اینکه جوان نیستند.» از آن زمان، مادرشوهرم احساس می‌کرد که همیشه می‌تواند دربارۀ نگرانی‌ها و دلواپسی‌هایش با من صحبت کند. او همیشه درباره تزکیه‌اش از من مشورت می‌خواست و سؤالاتی می‌کرد.

زمانی که خواهر بزرگ شوهرم و جاری‌ام، هر دو دچار بیماری قلبی، تومورهای هیپوفیز و علایم پیشروندۀ استوک شدند، یک‌بار آنها را دعوت کردم تا در خانه‌ام بمانند. من برایشان غذا پختم و فالون گونگ را به آنها معرفی کردم. هر دوی آنها از مزایای این تمرین بهره زیادی بردند. دو خواهر دیگر شوهرم نیز از مادرشوهرهایشان خواستند تا جملۀ "فالون دافا خوب است، حقیقت- نیکخواهی- بردباری خوب است" را ازبر بخوانند. به این شکل هر دوی آنها از مزایای فالون گونگ بهره‌مند شدند. یکی از آنها در سن ۸۰ سالگی، دو بار زمین خورده بود، اما بدون هیچ مشکلی بهبود یافته بود. در میان دوستان، بستگان و خانواده‌ام نمونه‌های زیادی وجود دارند که آنان از مزایای تمرین فالون گونگ بهره برده‌اند.

به عنوان مرید دافا، امیدوارم واقعاً بتوانم زیبایی و هماهنگی حقیقت- نیکخواهی- بردباری را به همۀ کسانی که با دافا رابطۀ تقدیری دارند، عرضه کنم.