(Minghui.org) در سال ۱۹۹۸ به ارتش پیوستم و به عنوان یک افسر پلیس مسلح به کار در زندانی گمارده شدم. وقتی حزب کمونیست چین (ح.‌ک.‌چ) آزار و شکنجه فالون‌گونگ را شروع کرد، ما در معرض انواع دروغ‌ها قرار گرفتیم. به تعداد زیادی از مأموران پلیس دستور داده شد که فالون گونگ را «سرکوب کنند». مقامات رده‌بالاتر به این مأموران گفته بودند که تمرین‌کنندگان «در حال ایجاد اغتشاش هستند، درحال خرابکاری در بخش‌های دولتی هستند و بسیاری از مردم به‌خاطر آنها آسیب دیده‌اند...»

من جزو کسانی بودم که به کار در آن زندان ادامه دادم. در آن زمان هیچ‌چیزی درباره فالون گونگ نمی‌دانستم.

طولی نکشید که زندانیان جدید بسیاری وارد زندان شدند. مسئولین زندان زندانیان قدیمی‌تر را ترغیب می‌‌کردند تا زندانیان جدید را مورد ضرب و شتم قرار دهند. یک روز وقتی درحال انجام وظیفه بودم، دیدم چند زندانی قدیمی درحال در آوردن لباس‌های یک زندانی جدید هستند. او آنقدر شدید کتک ‌خورده بود که تمام قفسه سینه‌اش کبود و زخمی شده و درحال مرگ بود. سر آنها فریاد زدم که به کتک زدن او خاتمه دهند.

یک روز متوجه شدم که پلیس دیگری درحال خواندن کتاب فالون گونگ است. از روی کنجکاوی به او ملحق شدم و کتاب را همراه  او خواندم و خیلی به آن علاقمند شدم. وقتی یکی از سرپرستان، ما را درحال خواندن کتاب دید، آن را از دستمان قاپید و به سمتی پرتاب کرد. این اولین باری بود که فهمیدم فالون گونگ چیست.

پس از اینکه از نیروی پلیس مسلح بازنشسته شدم، فهمیدم که آن زندانیان جدید درواقع تمرین‌کنندگان فالون گونگ بودند.

در سال ۲۰۰۶ شریک کاری‌ام به من کمک کرد که شروع به یادگیری فالون گونگ کنم. اما وابستگی‌های خیلی زیادی داشتم که باجدیت آنها را تزکیه نمی‌کردم. به این شکل عملاً تا تابستان ۲۰۰۸ تمرین را واقعاً شروع نکرده بودم.

تغییر دادن خلق و خوی بدم

قبلاً خیلی تندخو بودم. پیش از شروع تمرین با همسرم و دیگران رفتار خوبی نداشتم و در نتیجه خانواده‌ام درحال فروپاشی بود.

پس از شروع این تمرین به‌تدریج خلق و خویم تغییر کرد و یاد گرفتم که در برابر دیگران باملاحظه باشم. اعضای خانواده‌ام متوجه تغییراتم شدند و فضای خانه‌ام تغییر کرد و بهبود یافت. درابتدا خواهر بزرگترم دلیل تمرین کردنم را درک نمی‌کرد. ولی اکنون به پسرش می‌گوید که فالون گونگ را با من یاد بگیرد. او به پسرش گفت: «از وقتی دایی‌ات تمرین فالون گونگ را شروع کرده، ظاهر و خلق و خویش رشد و بهبود پیدا کرده است. باید از او یاد بگیری!»

پدرم عضو ح.ک.چ بود و خیلی سفت و سخت به موقعیت خودش چسبیده بود. در ابتدا وقتی سعی می‌کردم حقایق فالون گونگ را به او بگویم، در برابرم موضع می‌گرفت و بحث و جدل راه می‌انداخت. اصلاً به حرف‌هایم باور نداشت.

از طریق مطالعه فا پی بردم که با پدرم به‌عنوان یک عضو خانواده‌ رفتار کرده‌ام، نه به‌عنوان شخصی که باید نجات یابد. به فرستادن افکار درست برای ازبین بردن عوامل شیطانیِ پشت وی توجه نکرده بودم. به روشنگری حقیقت به او ادامه ‌دادم و همزمان خودم را رشد ‌دادم. من با پدرم زندگی می‌کردم و هر وقت فرصتی پیش می‌آمد در این خصوص با او صحبت می‌کردم. سرانجام او به ماهیت شریر ح.ک.چ پی برد و از طریق وب‌سایت اپک ‌تایمز، از عضویت در حزب کناره‌گیری کرد.

مادرم به من گفت که هر روز این جملات را تکرار می‌کند: «فالون دافا خوب است. حقیقت- نیکخواهی- بردباری خوب است.». سه نفر از چهار خواهرم از حزب کناره‌گیری کردند، بنابراین سه خواهرزاده‌ام و همسر یکی از آنها نیز از حزب خارج شدند.

روشنگری حقایق فالون گونگ به ساکنین مناطق دوردست‌

من در منطقه‌ای دوردست زندگی می‌کنم. خیلی به‌ندرت تمرین‌کننده‌‌ای اینجا می‌آید و در منطقه ما مردم زیادی نیستند که حقایق فالون گونگ را شنیده باشند. در اماکن عمومی پیام‌هایی می‌چسباندم تا به مردم بگویم فالون گونگ خوب است. برخی از این پیام‌ها بیش از سه سال سر جای‌شان نصب بودند.

یک محل تولید مطالب در خانه‌ام راه‌اندازی کردم. مطالب مربوط به فالون گونگ را تهیه می‌کردم و سپس بین همه خانواده‌های ساکن در منطقه‌مان توزیع می‌کردم. در‌حالی‌که به فا اعتبار می‌بخشیدم، بسیاری از وابستگی‌هایم را از بین برده‌ام.

یک بار که از محلی رد می‌شدم، متوجه شدم که روی دیوارها شعارهای زیادی با مضامین افتراآمیز درباره فالون گونگ وجود داشت. حس خیلی بدی پیدا کردم و خواستم که آنها را از روی دیوار بکنم. با توجه به این که آنجا با خانه‌ام فاصله زیادی داشت، ابتدا فکر کردم که آن کار را به تمرین‌کنندگان محلیِ آنجا واگذار کنم. اما درنهایت فکر کردم که همۀ تمرین‌کنندگان، یک بدن واحد هستند و باید با هم همکاری کنیم.

تعداد زیادی بروشور چاپ کردم و چند قوطی رنگ تهیه کردم تا روی مطالب توهین‌آمیز را رنگ کنم و بپوشانم. تصمیم گرفتم روز بعد به آنجا بروم. اما آن‌ شب از طریق تلفن به همسرم اطلاع داده شد که برادرش فوت کرده و باید برای کمک کردن در مراسم تدفین به آنجا می‌رفتیم. این اتفاق مرا در وضعیت سختی قرار داد. از استاد خواستم افکار درستم را تقویت کند.

فکر کردم: من یک تمرین‌کننده دافا هستم. باید بروم و آن مطالب بد را پاک کنم. ضمن اینکه باید به خانواده همسرم نیز کمک کنم.

به خانه اقوام همسرم رسیدیم. به محض تاریک شدن هوا، سوار موتورسیکلتم شدم و به سمت آن شهر حرکت کردم.

به فرستادن افکار درست و نابود کردن اهریمن در همۀ بعدها ادامه دادم. وقتی به آنجا رسیدم، شب شده بود. سعی کردم با استفاده از رنگ اسپری، روی شعارها را بپوشانم، اما آنها خیلی بزرگ بودند و مقدار رنگی که به همراه داشتم برای محو کردن همه آنها کافی نبود. از آنجا که نمی‌توانستم همه شعارها را محو کنم، با رنگ اسپری برخی پیام‌های روشنگری حقیقت را در کنار آنها نوشتم. سپس مطالب چاپ شده‌ام را بین خانه‌‌های‌ آن منطقه پخش کردم.

نزدیک نیمه‌شب بود که به خانه اقوام همسرم بازگشتم. آن شب بیش از ۲۵۰ کیلومتر را در جاده‌های ناآشنا رانندگی کرده بودم. با کمک استاد این کار باسهولت انجام شد.

محافظت شدن در برابر خطر

سال گذشته، در یک روز توفانی که به شدت باران می‌بارید، درحال رانندگی بودم. کنترل ماشین را ازدست دادم و چرخ‌ها از سطح زمین بلند شد. محکم ترمز گرفتم و فریاد زدم: «استاد لطفاً کمکم کنید!»

ماشینم چند بار به دور خود چرخید و کنار جدول ایستاد. لحظه‌ای که ماشینم ایستاد، ماشین دیگری به سرعت از جلوی من عبور کرد، به‌طوری که به لبه جلویی ماشین من ساییده شد و رنگ جلوی ماشینم کنده شد. اگر استاد از من حفاظت نمی‌کردند، این حادثه می‌توانست به یک تصادف واقعاً بد منجر شود.

در موقعیتی دیگر، یک پریز برق را تعمیر می‌کردم. فکر می‌کردم که جریان برق را قطع کرده‌ام و با دستم مشغول باز کردن یک پیچ بودم. چون نتوانستم پیچ را شل کنم، از همسرم خواستم که یک پیچ‌گوشتی برایم بیاورد. وقتی پیچ‌گوشتی با پیچ تماس پیدا کرد با صدای بلندی جرقه زد.

معجزات زیادی برایم اتفاق افتاده است. برای مثال گاهی که ذهنی پاک و آرام دارم و درحال چاپ بروشور هستم، تعداد کاغذی را که برای گذاشتن در پرینتر برمی‌دارم، دقیقاً همان تعدادی است که قصد چاپ آن را دارم.

رشد و ارتقای خودم در حین روشنگری حقیقت

امسال اغلب بروشور توزیع می‌کردم یا پوسترهایی را درخصوص حقیقت فالون گونگ در اطراف محل سکونتم نصب می‌کردم. همچنین پیام‌هایی درباره فالون گونگ و آزار و شکنجه روی تعداد زیادی اسکناس چاپ کردم. در ابتدا فقط من بودم که از این پول‌ها استفاده می‌کردم. اما بعداً تمام اعضای خانواده‌ام شروع به استفاده از آنها کردند. در شرکتم نیز از آن پول‌ها استفاده کردم. از چند صد یوآن شروع کردم و سرانجام ده‌ها هزار یوآن از این «پول‌های روشنگری حقیقت» را استفاده می‌کردم.

در طی روند روشنگری حقیقت و نجات مردم، وابستگی‌هایی نظیر ترس، شور و شوق بیش‌ازحد، ذهنیت انجام دادن کارها و تنبلی را ازبین برده‌ام.

اولین باری که مطالب را پخش می‌کردم، غروب بود. پس از اینکه یک پوستر نصب کردم، دیدم که شخصی به سمت من می‌آید. با اینکه فاصله زیادی با من داشت، به‌قدری ترسیده بودم که در یک کانال آب پنهان شدم. در آن زمان از اینکه افراد آشنا مرا ببینند می‌ترسیدم و فکر می‌کردم که خجالت‌زده می‌شوم. اما اکنون می‌توانم خیلی راحت و به‌صورت رودررو با مردم روستایی منطقه‌مان درباره خارج شدن از ح.ک.چ صحبت کنم.

در گذشته یک بار، تعداد زیادی پوستر تبلیغاتی که حاوی مطالب توهین‌آمیز درباره فالون گونگ بود، در یکی از مناطق مجاور نصب شده بود. این پوسترها داخل یک محفظۀ شیشه‌ای به ارتفاع ۲ متر قرار داشتند. احساس می‌کردم که باید خیلی فوری اقدامی کرد. پس از صحبت با تمرین‌کنندۀ دیگری، یک اسپری رنگ خریدم و روی آن شیشه، پیام‌های روشنگری حقیقت نوشتم. صبح روز بعد هر چه نوشته بودم پاک شده بود و پوسترها هنوز دیده می‌شدند.

آرام شدم و به درون‌ نگاه کردم. متوجه شدم از اینکه شیطان به فالون گونگ افترا زده بود،‌ عصبانی بودم. به نابود کردن شیطان، حفاظت از دافا و نجات موجودات ذی‌شعور فکر نمی‌کردم. وقتی به این موضوع آگاه شدم، با آن تمرین‌کننده دراین خصوص صحبت کردم. بعداً تعداد زیادی پوستر تهیه کردم و آنها را روی تیر برق‌های اطراف محفظه شیشه‌ای چسباندم.

آن تمرین‌کننده پیشنهاد کرد که قفل محفظه را بشکنیم و پوسترهای داخل آن را ازبین ببریم. برای این کار یک شب بارانی را انتخاب کردیم. تعدادی از مردم در اطراف محفظه بودند و شخصی از پنجره طبقه دوم یکی از ساختمان‌های اطراف ما را نگاه می‌کرد. به آن تمرین‌کننده گفتم که افکار درست بفرستد، سپس قفل را شکستیم. به داخل محفظه شیشه‌ای رفتم و با چاقویی پوسترها را پاره کردم. صبح روز بعد دیدم که همه پوسترهای شیطان برداشته شده بودند.

می‌دانستم که این کار را درست و بدون نقص انجام دادیم. استاد به ما کمک کردند تا شیطان را در سایر بعدها ازبین ببریم، بنابراین شیطان در سطح ظاهری نیز از بین رفت.

این درک من در سطح محدود تزکیه‌ام است. لطفاً هر گونه اشتباهی را متذکر شوید.