فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

ازبین بردن حسادت و ناشکیبایی

15 سپتامبر 2014

(Minghui.org) در طول کنفرانس تبادل تجربه تزکیۀ فالون دافا که اخیراً برگزار شد، یکی از جملات‌ اثر عمیقی روی من گذاشت: «تمرین‌کننده الف یک بار به من گفت، هر زمان که فلان تمرین‌کننده به غرفه فروش بلیت شن یون می‌آمد، فروش بلیت رونق می‌گرفت و کار خوب پیش می‌رفت و تعداد زیادی بلیت فروخته می‌شد. با وجود آنکه به او گفتم: "چه عالی!" در عمق وجودم واقعاً برای آن تمرین‌کننده یا برای آن تعداد زیاد از موجودات ذی‌شعور که نجات یافته بودند، خوشحال نبودم.»

از خودم پرسیدم: «زمانی که دیگران بلیت شن یون را با موفقیت به‌فروش می‌رسانند، آیا می‌توانم واقعاً برایشان خوشحال باشم؟» فکر می‌کنم کمابیش خوشحال می‌شوم اما نه به‌اندازۀ زمانی که خودم بلیت‌ها را فروخته باشم. این بی‌معنی است: زیرا بدون درنظر گرفتن اینکه چه کسی بلیت‌ها را فروخته است، مردم نجات داده می‌شوند. چرا برایم فرق دارد که من این کار را انجام دهم یا شخص دیگری باعث شود این اتفاق رخ دهد؟

سپس به‌یاد آوردم که یک بار شنیدم تمرین‌کننده‌ای با خوشحالی می‌گفت: «بالاخره انجام شد!» او پس از چند روز بالاخره اولین بلیت شن یون را فروخته بود. از شنیدن آن خوشحال شدم. اما پس از آن فکر دیگری به ذهنم آمد: «من هم بلیت‌هایم را فروخته‌ام.»

ذهنیتم دقیقاً مانند همان مثالی بود که استاد در جوآن فالون بیان کرده بودند؛ زمانی که دیگران نمرۀ ۱۰۰ درامتحان می‌گیرند، شخص به‌جای اینکه برای آنها خوشحال باشد، ادعا می‌کند: «من هم نمرۀ صد گرفته‌ام.» این حسادت سبب می‌شد که نتوانم حقیقتاً برای دیگران خوشحال باشم.

به مسئله حسادت توجه زیادی نمی‌کردم، چراکه فکر نمی‌کردم آن مشکل بزرگی برایم ایجاد کند. اکنون متوجه شدم که حتی ذره‌ای کوچک از حسادت ممکن است مانع مؤثر بودنم در نجات مردم شود.

استاد در جوآن فالون بیان می‌کنند:

«این قانون وجود دارد: اگر در مسیر تزکیه، حسادت ازبین نرود، فرد نمی‌تواند به ثمره‌ی حقیقی نائل شود، مطلقاً نمی‌تواند به ثمرۀ حقیقی نائل شود.»

باید حسادت را ازبین می‌بردم.

ناشکیبایی

زمانی که مطالب مربوط به ترویج و تبلیغ شن یون را درمنطقه‌ای مسکونی، خانه به خانه تحویل می‌دادم، به مشکل دیگری در خودم پی بردم: ناشکیبایی.

خودم، دو فرزندم و یکی از هم‌تمرین‌کنندگان برای قرار دادن مطالب در صندوق‌های پستی‌ با هم همکاری می‌کردیم؛ البته در صندوق‌هایی که اجازه قرار دادن مطالب را در آنجا داشتیم، نه در صندوق‌‌هایی که علامت «لطفاً چیزی نگذارید»، رویشان چسبیده بود. کم‌کم هوا تاریک می‌شد و متوجه شدم از سرعت کار بچه‌هایم کاسته شده است. بی‌تاب شده بودم، هر چند با صدای بلند چیزی نمی‌گفتم.

وقتی به‌طرف ماشین رفتم تا مطالب بیشتری بیاورم، کلید را در ماشین جا گذاشتم. وقتی در را با دست‌های پر از فلایر می‌بستم، متوجه شدم کلید در داخل ماشین جا مانده است. مجبور بودم با همسرم تماس بگیرم تا سوئیچ یدکی را برایم بیاورد و آن یک ساعت طول می‌کشید.

آرام شدم و به دورن نگاه کردم. متوجه شدم به‌شدت ناشکیبا هستم. حالا ازآنجایی‌که باید منتظر رسیدن سوئیچ ماشین می‌ماندیم، می‌توانستیم این زمان را صرف توزیع مطالب کنیم.

بلافاصله آزمونی دیگر پیش آمد. من و دخترم به منطقه‌ای ویلایی رفتیم و نتوانستیم صندوق پستی برخی خانه‌ها را پیدا کنیم. همه اطراف را نگاه کردیم. به خودم یادآوری کردم که دیگر نباید مضطرب شوم. این صرفاً آزمونی برای سنجش صبرم بود.

بادقت نگاه کردم و متوجه شدم راه باریکی در کنار در ورودی آن خانه وجود دارد. به‌طور معمول فکر می‌کردم که آن مسیر به زیرزمین راه دارد، اما صندوق پستی را در آنجا دیدم، درست در کنار جاده بود.

به ساختمان دیگری نزدیک شدیم که به‌نظر می‌رسید فقط یک خانه باشد. پس از بررسی دقیق‌تر پی بردم که در واقع دو خانه است. اگر عجله کرده بودم و ناشکیبا بودم، یکی از خانه‌ها را ازدست می‌دادم.

آنچه در روز بعد اتفاق افتاد، باعث شد در این‌باره بیشتر تأمل کنم. پسرم پیانو می‌زد و موسیقی‌اش مطبوع و زیبا بود. او سابقاً بی‌حوصله و عصبی بود و این در نوازندگی‌اش نمایان می‌شد. همیشه فکر می‌کردم که شخصیتش باعث ایجاد این مشکل در نوازندگی‌اش شده است.

اما آن روز، آهنگی که می‌نواخت ملایم و روان بود و‌ هیچ نشانه‌ی از ناشکیبایی در آن نبود. ناگهان درک کردم که بی‌صبری او انعکاسی از مشکل من بود. آن صرفاً به این دلیل بود که هرگز به این آینه، به‌عنوان انعکاسی از رفتار خودم  نگاه نکرده بودم. هرگز درونم را جستجو نکرده بودم و همیشه فکر می‌کردم این مشکل اوست. حالا که دیگر بی‌حوصله و ناشکیبا نبودم، آهنگی که او می‌نواخت نیز روان و مطبوع بود.

استاد در «آموزش فا در کنفرانس غرب امریکا در لس‌آنجلس ۱۹۹۹» بیان کردند:

«اگر فرد سومی درگیری دو نفر را مشاهده می‌کند، می‌گویم که برای شخص سوم دیدن آن تصادفی نیست، و او هم باید درباره آن فکر کند: "چرا من درگیری آنها را دیدم؟ آیا به‌خاطر این است که من هنوز قصورهایی دارم؟" فقط به این طریق می‌تواند خوب باشد.»

مهم نیست که با چه چیزی مواجه می‌شویم، باید به درون نگاه کنیم. تا زمانی که این کار را انجام می‌دهیم، می‌توانیم مشکلات‌مان را پیدا کنیم و رشد کرده و ارتقاء پیدا کنیم. تجربه‌ام به من می‌گوید که این موضوع بسیار درست است.