(Minghui.org) بعد از سال‌های بسیار زیاد که فالون گونگ را تمرین کرده‌ام، تا همین اواخر احساس نمی‌کردم که به حسادت وابستگی داشته باشم. در گذشته، فکر می‌کردم وقتی شخص دیگری تحسین و تمجید می‌شود، احساس حسادت به‌وجود می‌آید. من شخصی بودم که برتر از دیگران بودم، پس امکان نداشت نسبت به دیگران حسادت بورزم، درعوض این دیگران بودند که ممکن بود به من حسودی کنند. درحقیقت، به حسادت وابسته بودم، اما این وابستگی عمیقاً پنهان شده بود و تشخیص آن سخت و دشوار بود. با نظم و ترتیب استاد، وابستگی‌ام به حسادت آشکار شد و فرصتی برای رهایی از آن پیدا کردم.

 ظهور اولیه حسادت- حسادتم  به حقوق بالای تمرین‌کننده الف

هم‌تمرین‌کننده الف یکی از دوستان زمان کودکی‌ام بود که در مدرسه ابتدایی نیز هم‌کلاس بودیم. در اینجا او را الف می‌نامم. وقتی تمرین فالون دافا را شروع کردم، این تمرین را به او نیز معرفی کردم.

شوهر الف نیز هم‌کلاسی من بود، آنها هر دو از شرکتی دولتی بازنشسته شده بودند و حقوق بازنشستگی آنها دو برابر حقوق بازنشستگی من بود که سابقاً در یک شرکت خصوصی کار می‌کردم.

یک مکان تهیه مطالب در جمع خانوادگی دائر کردم که بخش عمده سرمایه‌اش را خودم تأمین کرده بودم. تمام مطالب چاپ را خریداری کردم. فکر می‌کردم احتمالاً الف می‌تواند هزینه برخی از سی‌دی‌ها یا دی‌‌وی‌‌دی‌ها را تأمین کند، طوری‌که سایر تمرین‌کنندگان از حومه شهر، متحمل بار مالی کمتری شوند.

اما شوهرش به‌شدت مخالف این بود که برای پروژه‌های دافا پولی خرج کنند و مخارج وی را به‌دقت زیرنظر داشت. به‌عنوان مثال، وقتی می‌خواست به جلسه مطالعه گروهی فا برود، برای هزینه اتوبوس‌ باید از همسرش پول می‌گرفت و همسر وی فقط مقدار پول لازم برای اتوبوس را به او می‌داد.

ظهور اولیه حسادت

تمرین‌کننده الف در پاییز ۲۰۱۴، در جلسه مطالعه گروهی فا، تجربه تزکیه‌اش را در این زمینه به‌اشتراک گذاشت که چگونه برای مخارج پروژه‌های دافا، از شوهرش پول گرفت. او گفت که شوهرش موافقت کرده بود هر ماه ۱۰۰ یوآن به وی بدهد، بنابراین او هر سال ۱۲۰۰ یوآن از  مخارج تهیه مطالب ما را به‌عهده می‌گرفت.

پس از شنیدن تبادل تجربه‌اش، با لحنی طعنه‌آمیز گفتم: «آن بیش‌ازحد کم است. چرا تقاضای پول بیشتری نمی‌کنی؟ یک‌صد یوآن در ماه بیش‌ازحد کم است و آنقدر شرم‌آور است که نمی‌توان حتی حرفش را زد.»

به‌محض اینکه حرفم تمام شد، هم‌تمرین‌کننده جوانی نتوانست جلوی خنده‌اش را بگیرد. تمرین‌کننده الف شرمنده شد، نتوانست آنچه را که گفتم تحمل کند، بلافاصله بلند شد و آنجا را ترک کرد.

او به جلسه بعدی مطالعه گروهی فا نیامد. سایر تمرین‌کنندگان به‌خاطر لحن طعنه‌آمیزم نسبت به او، مرا مورد انتقاد قرار دادند. متوجه مشکلم شدم و تصمیم گرفتم برای عذر‌خواهی به دیدنش بروم.

او پس از ترک جلسه قبلی مطالعه فا، به منزل رفته و گریه کرده بود. به‌ دنبال آن به‌مدت چندروز،  به‌طور پیوسته تب بالایی داشت. در انتها برای کنترل تبش، مجبور شد سرم وصل کند.

پس از اینکه عذرخواهی کردم، احساس بهبود کرد و به گروه مطالعه فا برگشت.

دومین ظهور حسادت

تمرین‌کننده الف پس از سال نوی چینی ۲۰۱۲، به جلسه مطالعه فا آمد و دی‌وی‌دی‌های شن‌یون را گرفت تا توزیع کند. گفتم: «دی‌وی‌دی‌های شن‌یون کیفیت بسیار بالایی دارند و هزینه زیادی صرف آنها شده است. لطفاً درحالی‌که با مردم رودررو صحبت می‌کنی، آنها را توزیع کن.»

پس از چند روز، شوهرش با من تماس گرفت و گفت: «الف به‌خاطر تو نزدیک بود جانش را ازدست بدهد!» درواقع، او ناگهان غش کرد و دچار حمله قلبی شد. به بیمارستانی منتقل شد و سپس در منزل بستری بود.

من و دو هم‌تمرین‌کننده دیگر با ماشین به خانه‌اش رفتیم تا او را ببینیم، اما شوهرش اجازه نداد وارد منزلشان شویم. مجبور شدیم آنجا را ترک کنیم. چند روز بعد، تنها رفتم و وقتی شوهرش در منزل نبود موفق شدم با وی ملاقات و صحبت کنم.

ظاهراً الف پس از مطالعه فا به منزل برگشته و دوباره گریه کرده بود، زیرا فکر می‌کرد یادآوری‌ام مستقیماً به او نشانه می‌رفت. فکر می‌کرد منظورم این بوده که او باید برای تهیه دی‌وی‌دی‌ها و مکان تهیه مطالب، پول بیشتری اهدا کند. دوباره مضطرب شده و سپس دچار حمله قلبی شده بود.

در آن زمان، توضیح نداده بودم که منظورم، فقط یک یادآوری بود و هیچ‌ قصدی برای درخواست حمایت مالی نداشتم.

در این حین، شوهرش به خانه برگشت. وقتی مرا دید که روی کاناپه نشسته‌ام، شروع کرد به ناسزا گفتن، به بازوهایم چنگ انداخت، مرا کشید و از خانه بیرون کرد. از خانه‌اش تا درب ورودی سه پله وجود داشت. قوزک پایم به یکی از پله‌ها گیر کرد، اما او همچنان به کشیدنم ادامه داد. سرانجام مرا تا بیرون در، روی زمین کشید و تمام وسایلم را از پنجره به بیرون انداخت.

آنجا نشستم و پاهایم درد می‌کرد. سرانجام به آرامی ایستادم و قدم‌زنان رفتم. مردمی را دیدم که در طبقه اول، درحال صحبت بودند. جلو رفتم تا چند کلمه‌ای با آنها صحبت کنم، اما شنیدم که شوهرش از پشت سرم، داد می‌زد: «از اینجا دور شو.» به آنها لبخند زدم، لنگ‌لنگان به سمت در رفتم و یک تاکسی گرفتم.

آگاهی‌ام از وابستگی به حسادت

وقتی به منزل رسیدم، متوجه شدم که قوزک راستم ورم کرده و کبود شده بود. آنقدر درد می‌کرد که آن شب نتوانستم بخوابم.

همچنان که دراز کشیده بودم و درد می‌کشیدم، متوجه شدم احتمالاً رنج من در برخی از وابستگی‌های بشری‌ام ریشه دارد. با نگاه به درون، متوجه شدم که نگاه تحقیر‌آمیزی به این زن و شوهر داشتم. قبول می‌کردم که در صحبت با او از لحن درستی استفاده نکرده بودم که تقصیر و مشکل من بود، اما درواقع تصور می‌کردم که استاد از دهان من برای اشاره به او استفاده کرده بودند. احساس می‌کردم که آن برای کمک به وی بود تا شین‌شینگ‌اش را ارتقا دهد.

در آن زمان تمایلی نداشتم عمیق‌تر به درون نگاه کنم. درحقیقت، با تمام وجودم، به دیده تحقیر به شوهرش نگاه می‌کردم. او هیچ مهارتی نداشت، اما از آنجایی که عمیقاً تحت تأثیر حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) بود، خیلی متوقع بود.

متوجه این مسئله شدم که رنج و محنت خودم، ناشی از کمبود نیک‌خواهی‌ام نسبت به دیگران و افکاری بود که دیگران را عصبانی می‌کرد.

روز بعد، تمریناتم را انجام ندادم، زیرا نمی‌توانستم پای راستم را در حالت لوتوس بگذارم. درعوض، بر مطالعه فا تمرکز کردم. این مقاله استاد را مطالعه کردم: «مریدان دافا باید فا را مطالعه کنند {آموزش فای ارائه شده در کنفرانس فای منطقه شهری واشنگتن دی‌سی ۲۰۱۱}.»

پی بردم که علاوه بر تحقیر کردن هم‌تمرین‌کنندگان، به حسادت نیز وابستگی داشتم. مستمری بازنشستگی آن زن و شوهر دو برابر مستمری من بود و من به آن حسودی می‌کردم که سبب ‌می‌شد حرف‌های طعنه‌آمیزی به او بزنم. کاملاً از اصول دافا حقیقت- نیک‌خواهی- بردباری سرپیچی کرده بودم.

به‌یاد آوردم که سایر هم‌تمرین‌کنندگان به این مسئله اشاره کرده بودند: «اهمیتی ندارد که یک شخص چقدر اهدا و کمک می‌کند، آن از قلب فرد می‌آید و هیچ کسی لایق نیست که درباره آن نظر بدهد. چنین چیزی وجود ندارد که اگر شخص درآمد بیشتری دارد، باید بیشتر کمک و اهد کند.»

به این درک رسیدم که نمی‌توانیم در تزکیه مسائل را بر دیگران تحمیل کنیم. نمی‌توانیم وقتی تمرین‌کننده‌ای از بیماری در رنج است، مجبورش کنیم دارو مصرف نکند و همچنین نمی‌توانیم تمرین‌کنندگان را مجبور کنیم سه کار را انجام دهند. مجبور کردن دیگران به‌منزله تضعیف کردن فا است. چیزی به او گفته بودم که او را مجبور به انجام کاری کنم که همان تضعیف کردن فا بود.

پس از کشف وابستگی‌ام به حسادت، درحالی‌که فکر می‌کردم آن حسادت بخشی از من نیست، شروع کردم به پرسیدن این سؤالات از خودم: «به خودت نگاه کن. چقدر احمقی! چرا درباره مستمری آنها اینقدر حسادت می‌کنی؟ اگر مستمری تو هم به اندازه مستمری آنها بود، آن‌گاه شانس کسب فا را نداشتی. آن پول با تقوای آنها عوض شده است. آیا فکر نمی‌کنی اینکه پول کمتر، اما به‌اندازه کافی داشته باشی و تقوای بیشتری را حفظ کنی، بهتر است؟ باید حسادت را رها کنی.»

وقتی حسادتم را رها کردم، خوشحالی‌ام خارج از وصف بود. در عرض زمانی کمتر از یک هفته، توانستم انجام تمرین‌ها را ازسر بگیرم. حالا می‌توانم درحین مطالعه فا، به‌مدت دو ساعت، پاهایم را در حالت لوتوس قرار دهم و دردی هم ندارم.