(Minghui.org)  برای بیش از ۲۰ سال در ارتش بوده‌ام. به واحدی محلی انتقال یافتم، اما سِمت مدیریتی در کادرم را حفظ کردم.

از هپاتیت ب، فتق دیسک، نشانگان منییر (بیماری گوش داخلی)، برونشیت، گاستروآنتریت (بیماری التهاب معده‌ای روده‌ای) و غیره رنج می‌بردم. سال‌های سال، به‌ درمان‌های پزشکی پناه بردم و داروهای بی‌شماری را مصرف کردم. ازنظر جسمی و روحی در درد و رنج بودم.

سال ۱۹۹۶ بود که همکاری توصیه کرد تمرین فالون دافا را آغاز کنم. فقط بعد از حدود سه ماه، انگار دوباره متولد شده بودم. بیماری‌هایم کاملاً ناپدید شدند و پر از انرژی بودم.

بعد از آن شوک اولیه، همسر و دخترم نیز سریعاً این تمرین‌ را آغاز کردند. برای بیش از یک دهه، هر سه نفر ما دیگر بیاد نداریم که بیمار بودن چه حسی دارد و خانواده و دوستان‌مان همگی از شگفت‌انگیز بودن و زیبایی فالون دافا شگفت‌زده‌اند!

پادرمیانی موجودات الهی هنگام مورد آزار و شکنجه قرار گرفتن

زمانی که حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) سلسله مبارزات شرارت‌بارش را در ژوئیه ۱۹۹۹ راه‌اندازی کرد تا فالون دافا را سرکوب کند، بر باورم پابرجا باقی ماندم، نترسیدم و به صحبت با دیگران درباره دافا و این آزار و شکنجه ادامه دادم.

چند بار تحت آزار و شکنجه قرار گرفته‌ام، اما متوجه شده‌ام که اگر باور صالحم را حفظ کنم، می‌توانم قدرت دافا را درک کنم و نیروهای کهن متوقف خواهند شد.

در سال ۲۰۰۳ مرا به مرکز شستشوی مغزی شهر بردند. مأمور مسئول "تبدیل" من سعی کرد مرا مجبور به خواندن مطالب تبلیغاتی با مضامین افتراآمیز درباره دافا کند. خودداری کردم. او نمی‌دانست چگونه مرا مهار کند، بنابراین مطالب را برداشت و خودش آنها را با صدای بلند خواند.

قاطعانه به او گفتم: "آنها همه دروغ هستند. فالون دافا راه صالحی است. حقیقت- نیکخواهی- بردباری به مردم می‌‎آموزد که خوب باشند. صمیمانه توصیه می‌کنم که آن را نخوانی. خواندن آن یاوه‌ها برایت بد است."

او حرف‌هایم را باور نکرد و به یک کلمه از چیزهایی که گفتم گوش نکرد. او همچنان ساعت‌ها با صدای بلند آنها را خواند.

روز بعد وقتی او را دیدم، متوجه شدم که نمی‌تواند به‌خوبی صحبت کند. پرسیدم چه مشکلی پیش آمده است.

خجالت زده پاسخ داد: "داخل دهانم زخم شده است. واقعاً درد می‌کند. من در صحبت کردن و خوردن مشکل دارم."

فوراً فهمیدم که آن "عقوبت در این دوره زندگی" است، بنابراین گفتم: "می‌بینی، نباید آن یاوه‌ها را می‌خواندی. آیا دچار واکنشی فوری نشدی؟ توصیه می‌کنم که آن مطالب را دیگر نخوانی."

او دیگر هرگز آنها را برام نخواند. بعد از اینکه حقایق را درک کرد، زمانی که مدیتیشن می‌کردم یا تمرین‌ها را انجام می‌دادم، با «کشیک دادن» به من کمک می‌کرد.

زمانی که از آن مرکز شستشوی مغزی آزاد شدم، پلیس امنیت داخلی همچنان به نظارت بر محل اقامتم ادامه داد. یک بار، زمانی که خارج از خانه درحال انجام مأموریتی بودم، متوجه مردی شدم که یواشکی مرا تعقیب می‌کرد.

با خودم فکر کردم: «آنچه مریدان دافا انجام می‌دهند، افتخارآمیز و درست است. اگر این فرد واقعاً یکی از مأموران ح.ک.چ باشد که در حال اجرای دستور شیطانی‌اش است، بگذار درستی بر بدخواهی‌اش پیروز شود.»

به محض اینکه این فکر در من شکل گرفت، به عقب نگاه کردم و دیدم که آن مرد به نرده‌ای تکیه کرده و معده‌اش را محکم گرفته و از شدت درد کج و معوج شده است. چطور می‌توانست در این وضعیت با من همگام شود؟ سرعتم را بالا بردم و به راهم ادامه دادم.

مردم اغلب می‌گویند خوبی و پلیدی عقوبت خودشان را دارند و اینکه موجودات الهی از درستی محافظت خواهند کرد. از طریق این تجربیات، بارها و بارها شاهد شگفت‌انگیز بودن دافا بوده‌ام.

کسب فا حتی در بدترین شرایط

یک بار مرا بازداشت کردند و به بازداشتگاهی بردند. در سلول سردی بودم که قبلاً با دزدها، راهزنان، فروشندگان مواد مخدر و قاتلین پر شده بود. همگی مجبور بودیم روی زمین مرطوب بخوابیم. همه وحشت داشتند و از چنین مکانی اجتناب می‌کردند. هرگز نمی‌توانستم چنان مکانی را تصور کنم.

آن همچنین اولین باری بود که واقعاً درک کردم آنچه استاد درباره قدرت نیک‌خواهی بودا بیان می‌کنند، به چه معنی است: "نور بودا همه جا می‌درخشد، درستی و پسندیدگی همه چیز را هماهنگ می‌کند." (جوآن فالون)

زمانی که مرا به بازداشتگاه بردند، مرا به یک دزد حرفه‌ای دست‌بند زدند. با او درباره فالون دافا صحبت کردم و به او توصیه کردم که توبه کند و فرد خوبی باشد. او موافقت کرد!

برای چند روز ما را در یک محل بسته بودند، او بسیار مراقبت‌ من بود. قبل از اینکه آزاد شود گفت تصمیم دارد که بعد از برگشت به خانه، نه تنها سعی کند زندگی جدیدی را شروع کند، بلکه همچنین تصمیم دارد کتاب جوآن فالون را پیدا کند و شاید حتی فالون دافا را تمرین کند!

سپس مرا به سلول دیگری انتقال دادند. چند مرد قوی‌هیکل ظاهر شدند که مرا بترسانند و از هرگونه سرپیچی ممکنی جلوگیری کنند. آنها قبل از اینکه اجازه دهند وارد سلول شوم، دستور دادند که «گزارش افکارم» را با صدای بلند بگویم.

مستقیم ایستادم و به آنها گفتم: «من یک تمرین‌کننده فالون دافا هستم. من هیچ جرمی را مرتکب نشده‌ام.»

درباره آزار و شکنجه برایشان توضیح دادم. وقتی فردی چارپایه کوچکی به من داد تا روی آن بنشینم، شگفت‌زده شدم. در همین حال، آن مردان قوی‌هیکل همگی در کناری ایستادند.

متوجه شدم که آن مرد رئیس سلول بود. او تا زمانی که صحبت‌هایم تمام شد، به حرف‌هایم گوش داد و به‌نظر می‌رسید که خیلی تحت تأثیر قرار گرفته است.

در روزهای بعدی همه افراد در آن بازداشتگاه با من بسیار مؤدبانه رفتار می‌کردند. اغلب با آنها درباره زیبایی و خوبی دافا صحبت می‌کردم. بسیاری از زندانیان درباره دافا آگاهی یافتند.

زمانی که آزاد شدم، رئیس سلولم به من گفت که یکی از دوستانش قبلاً نسخه‌ای ازجوآن فالون را به او داده است و او از خانواده‌اش خواسته‌ بود که از آن به‌خوبی مراقبت کنند. و همچنین گفت به همه چیزهایی که گفته‌ام، گوش داده و تصمیم دارد زمانی که به خانه برگردد، آن کتاب را به‌دقت بخواند.

این تجربیات مرا به‌یاد این سخنان استاد می‌اندازند:

«وقتی افراد بدفکر درباره چیزهای نادرست فکر می‌کنند، تحت تأثیر قوی میدان شما ممکن است فکر خود را عوض کنند، ممکن است بعد از آن، داشتن افکار بد را متوقف کنند. شاید شخصی بخواهد به کسی ناسزا بگوید، اما ناگهان فکرش را عوض کند و دیگر نخواهد درباره او به‌طور بدی صحبت کند.» ( جوآن فالون )

استاد همچنین بیان می‌کنند:

«چند روز پیش گفتم که "نور بودا همه جا می‌درخشد، پسندیدگی و درستی همه چیز را هماهنگ می‌کند." به این معنی است که انرژی ساطع شده از بدن ما می‌تواند تمام حالت‌های اشتباه را اصلاح کند.» ( جوآن فالون )

در چنین مکان وحشتناکی، دافا نه تنها قادر بود الهام‌بخش افکار خوب مردم باشد، بلکه همچنین واقعاً فرصت کسب دافا را به آنها عطا کرد. این حقیقتاً قدرت فالون دافا است!

بعد از درک حقیقت با برکات پاداش داده می‌شوند

برادرزاده‌ام یک تاجر است. هر روز سرش شلوغ است و با مشتریانش مراوده دارد و با آنها به‌خوبی برخورد می‌کند. با او درباره دافا و این آزار و شکنجه صحبت کردم، به او سی‌دی‌های اطلاع‌رسانی را دادم و کمک کردم که از عضویتش در حزب کمونیست کناره‌گیری کند. او به نوبه خود، اغلب از ارتباطاتش استفاده می‌کرد و به من در تحویل مطالب اطلاع‌رسانی به تمرین‌کنندگان دافا در شهرم کمک می‌کرد.

یک بار شرکتش یک تمرین‌کننده دافا را استخدام کرد که بعداً توسط پلیس محلی بازداشت شد. زمانی که برادرزاده‌ام از این موضوع آگاه شد، از ارتباطات و نفوذش استفاده کرد تا او را نجات دهد. به‌دلیل پادرمیانی او آن تمرین‌کننده آزاد شد.

کمی پس از آن، برادرزاده‌ام و شوهرش دچار یک حادثه رانندگی شدند. ماشین‌شان از پلی سقوط کرد، درحالی‌که هر دو نفرشان داخل ماشین گیر افتادند، اما آسیبی ندیدند. همه فکر کردند که آن یک معجزه بود.

افرادی که درک می‌کنند، می‌دانند که آن بدین دلیل بود که او از دافا حمایت می‌کند و همیشه مشتاق کمک برای نجات مردم است، او و شوهرش بزرگ‌ترین برکت نصیبشان شد: اعطای زندگی.