فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

به‌عنوان یک تزکیه کننده رشد و بلوغ یافتن

27 آوریل 2015

(Minghui.org) استاد محترم! هم‌تمرین‌ کنندگان عزیز!

من یک تمرین‌کننده مجارستانی هستم. تزکیه فالون دافا را در سال ۲۰۰۸ شروع کردم، اما بنا به درکم در سال ۲۰۱۰  یک تمرین‌کننده واقعی شدم.

در سال ۲۰۰۸، زمانی که ۱۸ ساله بودم اولین بار با تمرین تزکیه آشنا شدم. یک جوان معمولی بودم و فکر می‌کردم احساسات بسیار مهم هستند و فقط به‌خاطر آنها زندگی می‌کردم. تا زمانی که متن سخنرانی ۴ جوآن فالون را خواندم که استاد بیان کردند:

«مردم فقط‌ به‌خاطر احساسات‌ زندگی‌ می‌کنند. علایق‌ بین اعضای‌ خانواده‌، عشق ‌بین‌ زن و مرد، عشق‌ به‌ والدین‌، احساس‌ها، دوستی‌ها، انجام‌ دادن‌ کارهایی‌ به‌خاطر دوستی‌- مهم نیست کجا می‌روید نمی‌توانید از احساسات خارج شوید.»

اولین باری که جوآن فالون را مطالعه کردم، فهمیدم که رها کردن احساسات مهم است، در غیر اینصورت قادر نخواهم بود تزکیه کنم. استاد بیان می‌کنند:

«اگر احساسات را قطع نکنید نمی‌توانید تزکیه کنید.»

در شش ماه اول تمرین تزکیه‌ام بسیار کوشا بودم و درک‌های بسیاری داشتم. قلباً متوجه شدم که دافا خوب است. احساس کردم فاشن استاد در کنارم هست و در مسیرم به من کمک می‌کند. اما نتوانستم آزمون شهوت را بگذرانم و طبق درک فعلی‌ام دلیل آن این بود که نتوانستم احساسات بشری را رها کنم. نتوانستم آنها را سبک بگیرم و نیروهای کهن از این نقطه ضعفم استفاده کردند و تقریباً مرا وادار کردند تمرین تزکیه‌ را کنار بگذارم.

هرچند صحبت کردن در این باره بسیار سخت است اما سال پیش به استاد قول دادم زمانی که واقعاً بتوانم وابستگی‌هایم را به احساسات رها کنم و آنها را سبک بگیرم و رابطه بین مرد و زن را به‌عنوان یک مرید دافا در نظر بگیرم، آن وقت سعی می‌کنم با به اشتراک گذاشتن تجربه شخصی‌ام به سایر مریدان جوان دافا کمک کنم.

«... چراکه همه‌ باید این‌ امتحان‌ را بگذرانند. ما به‌عنوان‌ فردی عادی‌ تزکیه‌ را شروع می‌کنیم‌. اولین‌ مرحله‌ این‌ امتحان‌ است‌ و همگی با آن‌ روبرو می‌شوید.» (جوآن فالون، سخنرانی ۶)

تمرین‌ کنندگان نمی‌توانند از این آزمون اجتناب کنند، اما من نتوانستم آن را بگذرانم. در خواب این آزمون را بسیار خوب گذراندم اما در این بعد، نتوانستم. من شیفته شخصی شدم که علاقه شدیدی به‌هم داشتیم. نتوانستم به‌طور قاطع دافا را در ابتدای همه امورم قرار دهم.

تقریباً یک سال با این شخص که تمرین‌کننده دافا نبود زندگی می‌کردم و به‌سختی تمرین می‌کردم. می‌دانستم که تمامی این کارهایم اشتباه بود و احساس خیلی بدی نسبت به آن داشتم.

اما هنوز هم نیک‌خواهی استاد را احساس می‌کردم. با ترغیب هم‌تمرین‌ کنندگان، مطالعه فا و انجام تمرینات را به‌طور کامل متوقف نکرده بودم. به‌موقع شروع کردم به مطالعه و انجام تمرینات بیشتر و پس از آن نقطه عطفی پدید آمد.

تمرین‌کننده دیگری آخرین سخنرانی استاد را به من داد و از من خواست تا آن را مطالعه کنم. بسیار به‌وضوح آن را به‌خاطر دارم. وقتی به این خطوط رسیدم به گریه افتادم:

« آن‌هایی که این‌جا آمدید تا مرید دافا باشید: عهدی که بستید چه بود؟ آیا آن عهد را محترم شمردید؟ خدای آفریدگار از شما چه چیزی می‌خواست؟ آیا شما بر طبق خواست خدای آفریدگار عمل کردید؟ اگر عهد اولیه‌تان را محترم نشمردید یا برطبق خواست خدای آفریدگار عمل نکردید، پس آن‌چه را که قرار بوده انجام دهید کامل نکرده بودید و درواقع خدا را فریب داده بودید. از آن‌جا که بدین صورت باعث صدماتی به وضعیت محیط محلی‌تان در آن زمان، به پیشرفت اصلاح- فا، و به موجودات ذی‌شعوری که درنتیجه نجات نیافتند شده بودید، و درنتیجه به سطوح مختلف کیهان آسیب رسانده یا نابود کرده بودید، شما پاسخ‌گو می‌بودید.»

(آموزش فا در کنفرانس فای بین المللی نیویورک بزرگ ۲۰۰۹»)

من آن خطوط و کل سخنرانی را بارها و بارها خواندم. می‌دانستم که باید به جلو پیش بروم و واقعاً به تزکیه بازگردم و مرید دافای حقیقی شوم. این کار سخت بود، چون می‌دانستم چه چیزی درست است، اما مملو از ترس بودم. از تنها بودن می‌ترسیدم و از اینکه تمام زندگی‌ام تنها بمانم. می‌ترسیدم هرگز نتوانم بر آزمون شهوت غلبه کنم.

تا حدی که در توانم بود این سلسله ترس‌ها را رها کردم و به آپارتمانی که با هم‌تمرین‌کنندگان اجاره کرده بودیم، نقل مکان کردم. این که آنها در طول این زمان در کنارم بودند، واقعاً کمکم کرد. از استاد نیز خواستم در صورت امکان به من کمک کنند، چون احساس می‌کردم نمی‌توانم احساساتم را رها کنم. در آن زمان بود که این جملۀ لون‌یو را درک کردم:

«برای کاوش و پژوهش در این زمینه، مردم باید به‌طور اساسی روش فکر کردن‌ خود را عوض کنند.»

« به‌طور اساسی روش فکر کردنم را عوض کنم.» این گام اول بود. تغییر دادن فکرم از ریشه‌. گام به گام، پیشرفت می‌کردم. در آن زمان برای اولین بار احساس می‌کردم که تمرین‌کننده واقعی شده‌ام و اینکه مسئولیت و وظیفه‌ام را به‌عنوان یک مرید دافا می‌دانم.

از آن پس، انجام سه کار و تلاش برای نجات موجودات ذی‌شعور را شروع کردم. چندی پس از آن، گروه مارش سرزمین الهی به مجارستان آمد. این اولین رویداد بزرگ ما بود. این واقعاً برای تمرین‌ کنندگان مجارستانی یک نقطه عطف بود. بنا به درکم، نقطه عطفی برای موجودات ذی‌شعور در مجارستان نیز بود.

تا به امروز هم وقتی به یاد توزیع فلایرها می‌افتم با دستان بسیاری که به سمت ما دراز شده بود و چهره‌های درخشان مردم، قلبم تحت تأثیر آن قرار می‌گیرد. قلباً درک کردم که منظور استاد از اینکه بیان کردند همه برای فا و نجات همه موجودات ذی‌شعور آمدند، چیست.

اگر چه حتی در این زمان نیز احساساتم بسیار قوی بودند، اما نمی‌توانستند سبب گمراهی‌ام شوند. می‌دانستم که هرچقدر هم سخت باشد، واقعاً در مسیر تزکیه دافا سفر خواهم کرد یا همانطور که در سخنرانی ۶ جوآن فالون بیان شده است: «یک زندگی برای تزکیه.»

زمان کوتاهی پس از آن، فرد جدیدی که به فالون دافا علاقه‌مند شده بود به گروه ما پیوست. در طول دیدار از گروه مارش، فلایری را بدست آورده بود و سریعاً متوجه عظمت دافا شده بود. وی طی چند ماه مرید دافای کوشایی شد.

سریعاً رابطه دوستانه‌ای بین ما شکل گرفت و سعی کردیم با همکاری بیشتر به استاد در اصلاح فا کمک کنیم. هرچند هر دوی ما بسیار جوان بودیم اما احساس می‌کردیم اگر ازدواج کنیم می‌توانیم کارهای بیشتری برای دافا انجام دهیم. تصمیم گرفتیم و طولی نکشید که ازدواج کردیم. سه سال پیش بود. تصمیم ما به ازدواج بر پایه احساسات نبود، بلکه براساس چیزی عالی‌تر بود.

در طول ۳ سالی که از ازدواج ما می‌گذرد نهایت تلاش‌مان را کرده‌ایم تا موجودات ذی‌شعور را نجات دهیم. به‌منظور ارتقاء آگاهی از دافا و آزار و شکنجه، بین خانواده و دوستان و افرادی که سالهای زیادی بخش جدایی ناپذیرِ زندگی‌‌ام بوده‌اند، ابتدا شروع به کار در یک پروژه کردیم. درکم این است که آنها یک رابطه تقدیری قوی با دافا دارند، اما در گذشته، احساس می‌کردم گرچه آنها به حرف‌هایم گوش می‌دادند و فکر می‌کردند که آزار و شکنجه اشتباه است اما باز هم نمی‌توانستم به قلب‌شان راه یابم. بارها در قلبم از استاد تشکر کردم چون اکنون می‌توانستم با این پروژه به قلب این افراد راه یابم.

سپس یک تغییر اساسی ایجاد شد. وقتی به درونم نگاه کردم، متوجه تفاوتی شدم. اکنون برای اولین بار نگران نبودم که آیا من می‌بایست آنها را نجات دهم یا خیر. بلکه صرفاً آرام بودم و قلبی پاک داشتم. این بار، آنها گفتند که بی‌تردید از پروژه حمایت می‌کنند، درحالیکه به جهان اعلام می‌کنند که از فالون گونگ پشتیبانی می‌کنند و می‌خواهند که آزار و شکنجه متوقف شود.

من به‌خاطر این نظم و ترتیب استاد بسیار سپاسگزارم و تلاش می‌کنم تا خودم را به‌خوبی تزکیه کنم و تا حد ممکن موجودات ذی‌شعور را نجات دهم.

مطالب فوق فقط درک محدود کنونی‌ام است. لطفاً اگر مطلب نامناسبی وجود دارد تذکر دهید.