(Minghui.org) پس از آغاز آزار و شکنجه سراسری فالون گونگ در چین، من و همسرم در سال ۲۰۰۰، برای دادخواست به حکومت مرکزی، به پکن رفتیم. در میدان تیان‌آن‌من بنری را در دست داشتیم که روی آن نوشته شده بود: «فالون دافا خوب است.»

پس از بازگشت به خانه، چون مأموران پلیس در جستجوی همسرم بودند، او منزل را ترک کرد تا بازداشت نشود. مدتی بعد، او را در شهری دیگر بازداشت کردند.

به علت تلاش برای نجات همسرم بازداشت شدم

به‌دلیل تلاش‌های من برای نجات همسرم، مأموران پلیس مرا در منزل بازداشت کردند. از رفتن با آنها خودداری ‌کردم و گفتم که به آزار و شکنجه فالون گونگ خاتمه دهند.

مأموران پلیس مرا به داخل حیاط کشیدند و کتک زدند. آنها وادارم کردند زانو بزنم، درحالی‌که مقاومت می‌کردم، بازوها و پاهایم را بی‌حرکت نگه‌ داشتند تا از من عکس بگیرند.

یکی از مأموران بدن مرا با آتش سیگارش می‌سوزاند تا اینکه مأمور دیگر گفت این کار آسیبی به من نمی‌رساند و از وی خواست که دیگر ادامه ندهد. این موضوع حقیقت داشت، زیرا هیچ دردی احساس نمی‌کردم. می‌دانستم که استاد درحال محافظت از من بودند.

پاک کردن و اصلاح محیط اطرافم در مرکز بازداشت

مرا به مرکز بازداشتی بردند که در آنجا از انجام دستورات آنها خودداری می‌کردم. در تمام طول روز، فا را ازبر می‌خواندم، افکار درست می‌فرستادم و با هم‌تمرین‌کنندگان تبادل تجربه می‌کردم.

نگهبانان مرا از سلولی به سلول دیگر می‌بردند تا از سایر تمرین‌کنندگان دور باشم. با نگهبانان درباره فالون گونگ صحبت می‌کردم و به آنها می‌گفتم که نامم را فاش نکرده‌ام، زیرا نمی‌خواهم آنها عمل بدی علیه فالون گونگ انجام دهند، چون فقط به خودشان صدمه می‌رساندند.

آنها سعی می‌کردند بگویند که تمرین‌کننده دیگری نامم را به آنها گفته است. آرام ماندم و پافشاری می‌کردم که کار اشتباهی انجام نداده‌ام. به آنها گفتم: «هم‌تمرین‌کنندگان می‌توانند نام مرا به شما بگویند. آنها را سرزنش نمی‌کنم، زیرا می‌ترسند که تحت شکنجه قرار گیرند.»

روز بعد، چند نگهبان تهدیدم کردند و گفتند که می‌خواهند به من آسیب برسانند. تصور نمی‌کردم که حقیقتاً کسی علیه تمرین‌کنندگان فالون گونگ باشد، بنابراین به آنها گفتم که می‌دانم واقعاً قصد ندارند به من صدمه بزنند. خصومت آنها ناپدید شد. نگهبانی که از همه شرورتر بود، نمی توانست جلوی خنده خود را بگیرد و به صحبت‌هایم گوش می‌داد.

نامه‌های بسیاری برای رؤسای زندان و نگهبانان مرکز بازداشت نوشتم و از آنها خواستم که تمرین‌کنندگان فالون گونگ را آزار و شکنجه نکنند. آنها حقیقتاً نامه‌ها را خواندند و بدرفتاری با تمرین‌کنندگان را متوقف کردند.

هنگامی‌که آخرین نامه را به رئیس زندان می‌دادم، به او گفتم که این آخرین نامه‌ای است که برایش می‌نویسم. باکمال تعجب شنیدم که گفت برادرم به دیدارم آمده است.

شب قبل از آزادی‌ام، درست در بالای مرکز بازداشت صاعقه‌ای زد. شیشه پنجره‌ها را شکست و همه لامپ‌ها خاموش شد. نگهبانان وحشت‌زده شده بودند.

شوهرم آزاد شد

پس از آزادی‌ام، چون مدتی بسیار طولانی از همسرم خبری نداشتم، بسیاری از دوستان و بستگانم گفتند که از او طلاق بگیرم. آنها فکر می‌کردند که به‌خاطر علاقه و احساساتم نسبت به او، هرکاری برایش انجام می‌دهم.

گفتم: «من یک تمرین‌کننده هستم. آنچه را که انجام می‌دهم، به‌خاطر علاقه و احساساتم نسبت به او نیست. هرگز او را ترک نمی‌کنم. مهم نیست چقدر زندگی سخت باشد، به عهد و پیمانم وفادارم و با او خواهم ماند.»

بعداً مطلع شدم که در کدام محل زندانی شده است. گزارشی درباره او نوشتم و به مینگهویی ارسال کردم و در مطالب روشنگری حقیقت  که توزیع می‌کردم نیز این مسئله را مستند کردم.

نامه‌هایی را برایش نوشتم که مسئولین زندان به او دادند. او شجاعتش را دوباره به‌دست آورد و طولی نکشید که آزاد شد.