(Minghui.org) تمرین‌کنندگان به روش‌های مختلفی با فالون گونگ آشنا شده‌اند. مرد لجباز و سرسختی بود که حاضر به قبول فالون گونگ نمی‌شد، حتی باوجود اینکه خانواده‌اش بارها آن را به او توصیه کرده بودند، اما او نمی‌پذیرفت تا اینکه ابتلا به سرطانی علاج‌ناپذیر، باعث شد در تصمیم خود تجدیدنظر کند.

«من اکنون ۶۰ ساله هستم و فالون گونگ را سه سال قبل یاد گرفتم. همسر، پسر و دخترم همگی این تمرین را در سال ۲۰۰۵ شروع کردند. اما من تحت تأثیر تبلیغات انزجارآمیز حزب کمونیست چین، اصلاً تمایلی به این تمرین نداشتم.»

«درعوض، اغلب سر همسرم فریاد می‌کشیدم: "با من درباره فالون گونگ صحبت نکن، درغیر‌این صورت، تو را طلاق خواهم داد!" به‌خاطر عصبانیت و بداخلاقی‌ من، خانواده‌ام مجبور بودند کتاب‌های فالون گونگ را در غیاب من بخوانند.»

«یک روز در ماه اوت ۲۰۰۱، نقطه عطفی برای من بود. در یک حادثه رانندگی، نه عدد از دنده‌هایم شکست. ازآنجایی‌که ظرف چند هفته توانستم به سر کارم برگردم، توجه زیادی به آن نکردم. اما طولی نکشید که توده کوچکی در قسمت تحتانی‌ام شروع به رشد کرد و به‌تدریج بزرگ‌تر و بزرگ‌تر شد. سرانجام وقتی هفت ماه بعد، برای معاینه نزد پزشک رفتم، آزمایشات نشان داد که آن توموری به بزرگی ۱۵ سانتی‌متر بود. در مارس ۲۰۱۲، آن را با جراحی خارج کردند.»

«در ادامه، آزمایشات آسیب‌شناختی نشان داد که جراحی موفقیت‌آمیز نبود. این تومور، فیبروتیک هیستیوسیتوما، نوعی سرطان نادر بود. عمل جراحی دیگری درظرف چند روز انجام شد. سه روز بعد، پزشک گفت که سرطانم غیرقابل‌درمان است و مرا به منزل فرستاد.»

«وضعیت جسمی‌ام رو به وخامت گذاشت. سه هفته بعد، در سراسر بدنم درد داشتم و قادر نبودم دست‌هایم را بلند یا از خودم مراقبت کنم. همسرم با پزشک در این باره صحبت کرد. پزشک گفت که نمی‌تواند کمکی کند: "کاری نیست که بتوانیم انجام دهیم. اگر بیش‌ازحد درد دارد، می‌توانید به او مسکن بدهید. براساس وضعیت فعلی‌اش، او حداکثر تا سه ماه دیگر زنده خواهد ماند."»

«برخلاف ایالات متحده و بسیاری از کشورهای دیگر، پزشکان در چین معمولاً وضعیت واقعی یک بیمارِ دارای شرایط بحرانی را  به خود بیمار نمی‌گویند، بلکه به خانواده‌اش می‌گویند. با شنیدن این خبر، همسر و خانواده‌ام تقریباً نابود شدند. همسرم با نتایج نمونه‌برداری از تومور، به بیمارستان سرطان پکن و بیمارستان عمومی ارتش شنیانگ رفت که باز به همان نتیجه رسید.»

«خانواده‌ام همه جا می‌رفتند تا راه درمانی بیابند، اما هیچ راهی پیدا نمی‌شد.»

«من هنوز وضعیت واقعی خودم را نمی‌دانستم و فکر می‌کردم شانس بهبود دارم. اما اوضاع روزبه‌روز بدتر می‌شد. نشسته یا دراز کشیده به‌طور پیوسته درد داشتم. نمی‌توانستم بخوابم.»

«طی آن روزها، همسرم به توضیح درباره فالون گونگ ادامه می‌داد، به‌ویژه فواید سلامتی‌اش را برایم شرح می‌داد. طبق معمول سرش داد می‌کشیدم: "این چیز‌ها را به من نگو. اگر فالون گونگ می‌تواند تمام بیماری‌ها را درمان کند، چرا ما هنوز به پزشکان و بیمارستان‌ها نیاز داریم؟"»

«روزی او نشست و به‌طور جدی با من صحبت کرد: "ما درحال مذاکره با شرکت بیمه خودمان درباره بیمه عمرت هستیم." همسرم با دیدن سردرگمی من گفت سرطانم خیلی بدتر از آن چیزی است که من فکر می‌کردم و اینکه غیرقابل‌درمان است. سپس نتایج مفصل آزمایش‌های پزشکی از بیمارستان‌های مختلف را به من نشان داد.»

«اشک می‌ریختم. همان‌طور که درباره کار‌های نهایی که باید انجام می‌دادم، صحبت می‌کردم، همسرم صحبتم را قطع کرد: "در این شرایط، تنها فالون گونگ می‌تواند تو را نجات دهد." وقتی دید امتناع نمی‌کنم، گفت: "بیا اول شام بخوریم. پس از آن من جوآن فالون [تعالیم اصلی فالون گونگ] را برایت می‌خوانم. خوب؟"»

«تحت تأثیر صمیمیت و خلوصش قرار گرفتم و جواب دادم: "فکر خوبی است. بیا همین کار را انجام دهیم!"»

«با کمال تعجب، توانستم آن وعده غذایی را به‌طور عادی بخورم، درحالی‌که برای مدتی طولانی نتوانسته بودم چنین کاری را انجام دهم. وقتی همسرم جوآن فالون رابرایم می‌خواند، قبل از اینکه فصل اول را تمام کند، به خواب رفتم. برای اولین بار در طی ماه‌های بسیاری، توانستم در طول تمام شب بخوابم.»

«اما روز بعد هنوز هم تردیدهایی داشتم. "درحال‌حاضر داروهای بسیار زیادی در بیمارستان موجود است. چطور می‌دانی که هیچ‌کدام از آنها روی من تأثیر ندارند؟" ازآنجایی‌که متقاعد نشده بودم، من و همسرم دوباره به بیمارستان رفتیم. با نگاه به نتایج آزمایش‌ها و شنیدن نظرهای پزشک، دیگر حرفی برای گفتن نداشتم.»

«پس از برگشت به منزل به خواندن جوآن فالونادامه دادیم. آن را بسیار عمیق یافتم و بسیاری از قسمت‌ها در من طنین‌انداز شدند. "باید خواندن این کتاب را در زمان باقی‌مانده از عمرم به اتمام برسانم!"»

«دو روز بعد، شروع به انجام تمرین‌ها کردم. به‌طرز شگفت‌انگیزی، احساس کردم گویا جریان گرمی در داخل بدنم در گردش است، به‌خصوص در بازوهایم. بعد از مدت کوتاهی توانستم از دست‌هایم استفاده کنم و کمرم را مانند سابق حرکت دهم. سلامتی‌ام را به‌دست آوردم.»

«یک شب خوابی دیدم. در آن خواب، درحالی‌که با همسرم قدم می‌زدم، چمدانی در دست داشتم. او خیلی تند راه می‌رفت و من به‌سختی می‌توانستم با او هم‌پا باشم. سپس آن چمدان پاره شد و محتویاتش یکی یکی بیرون ریخت. مجبور بودم عجله کنم و به وسایل درون چمدان توجهی نکنم. وقتی به دروازه‌ای رسیدیم، اثر از چمدان نبود. ما از میان آن دروازه به درون دنیای جدید و زیبایی قدم گذشتیم.»

«بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم و از معلم سپاسگزار بودم که مرا آگاه کردند. باوجود وابستگی‌هایم به شهرت، منافع مادی و لجبازی ایشان مرا از این دنیای مادی نجات دادند.»

«درحال‌حاضر بسیار سالم و پرانرژی هستم. تغییرات مثبت در من باعث شد تا مردم نیز از دیدگاه دیگری به فالون گونگ نگاه کنند. برخی تصمیم گرفتند از حزب کمونیست و سازمان‌های وابسته به آن خارج شوند تا دیگر با سیاست آزار و شکنجه علیه فالون گونگ درارتباط نباشند. حتی برخی از آنها خواندن جوآن فالونو انجام تمرین‌هارا نیز شروع کردند.»