(Minghui.org) در جامعه‌ای کشاورز زندگی می‌کنم و از سال ۲۰۰۳ تمرین در روش فالون دافا را آغاز کردم.

در آن زمان دخترم سال آخر دبیرستان بود و نیاز داشت تا درخصوص سپری کردن به‌خوبی آزمون ورودی دانشگاه در سال ۲۰۰۹،  او را مورد حمایت قرار دهیم. بنابراین، همسرم و من آپارتمانی در نزدیکی مدرسه‌اش اجاره کرده و به آنجا نقل‌ مکان کردیم.

پس از این نقل ‌مکان متوجه شدم که تقریباً یک ماهه باردار هستم. من ۴۲ ساله بودم و این رویداد کاملاً غیرمنتظره بود. دختر‌م به‌زودی وارد دانشگاه می‌شد و این دومین فرزندم به‌حساب می‌آمد که «سیاست تک‌فرزندی» حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) را نقض می‌کرد.

به‌عنوان یک تمرین‌کننده، نباید موجودات را بکشیم و بنابراین سقط جنین زیر سؤال بود.  

مواجهه با سختی‌ها

پنج ماه بعد قبل از تولد آزمایش دادم. پزشک گفت: «این جنین دچار مشکلات پزشکی جدی است. باید برای معاینه و بررسی دقیق‌تر به مرکز بهداشت کودکان و زنان در فوشون مراجعه کنید.»

پزشک به ما گفت که کلیه‌های جنین دچار تورم بوده و مقعد آن نیز بسته است.

پریشان شدیم و حیران از اینکه ممکن است پزشکان اشتباه کرده باشند. بنابراین، از چند متخصص دیگر نیز نظرخواهی کردیم و همه همان تشخیص را تأیید کردند.

آخرین متخصص، در دانشگاه علوم پزشکی شن‌یانگ، به ما گفت که سقط جنین را توصیه می‌کند به‌خاطر اینکه هیچ کاری نمی‌توان برای کودک انجام داد. او گفت: «کودک به پیوند کلیه و سپس عمل جراحی برای باز کردن مقعد نیاز دارد. به احتمال زیاد، عقب‌مانده ذهنی می‌شود و شانس اندکی برای زنده ماندن دارد.» و پیشنهاد کرد که اگر حرف‌هایش را باور نمی‌کنیم می‌توانیم کودک را از نظر ناهنجاری‌های کروموزومی مورد بررسی قرار دهیم.

در اتاق انتظار شوکه و آشفته شدیم. سپس ماجرایی را به یاد آوردم که در آن یک خانم جوان تمرین‌کننده دافا، پسر معلول ذهنی خود را برای استقبال از بنیانگذار دافا، استاد لی به فرودگاه برد. قبل از ترک خانه، نقطه‌ای به رنگ قرمز روی پیشانی او گذاشت. هنگامی که استاد از هواپیما بیرون آمدند، پسر خود را با یک دسته گل به استاد معرفی کرد. هنگامی که استاد به‌طور محبت‌آمیزی به سرش دست کشیدند، نقطه قرمزرنگ روی پیشانی پسر تبدیل به رنگ سفید شد. تمرین‌کنند‌گان شاهد این صحنه بودند و از آن عکس تهیه کردند. پس از این رویداد پسر بسیار هوشمند و با ذکاوت شد.

قلب من بلافاصله روشن شد و آگاه شدم که چه کاری باید انجام دهم. باید این کودک را نگه دارم و استاد قطعاً از آن مراقبت می‌کنند.

به مطالعه سخنرانی‌های استاد و انجام تمرین ادامه دادیم، درباره فالون گونگ به روشنگری حقیقت پرداختیم و مطالب اطلاع‌رسانی دافا را پخش کردیم.

قبل از تاریخ زایمان آزمایش دیگری انجام دادم. پزشک گفت: «این کودک مشکلات پزشکی بسیاری دارد. چه چیزی باعث شد تصمیم بگیرید آن را نگه دارید؟ حتی من برای شما نگران هستم. متخصص سونوگرافی در این زمینه بیش از ۳۰ سال تجربه دارد و هرگز اشتباه نمی‌کند. بسیارخوب، ازآنجاکه تصمیم گرفتید آن را نگه دارید، امیدوارم بعد از زایمان بتوانید خبرهای خوبی به من بدهید.»

به او گفتم که کلمات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را خواندم بنابراین کودک در وضعیت خوبی خواهد بود.

بدنی سالم

یک هفته بعد پسرم را از طریق سزارین به دنیا آوردم. او حدود سه کیلو گرم وزن داشت و گریه‌اش قوی و با صدای بلند بود. برخلاف پیش‌بینی پزشکان، طی ۲۴ ساعت اول موفق به دفع ادرار و مدفوع شد و همانند همه نوزادان سالم و دوست‌داشتنی بود.

وقتی ما هر دو هنوز در بیمارستان بودیم، دو پزشک به دیدن ما آمدند و گفتند که این نوزاد واقعا یک برکت و رحمت آسمانی است. آنها او را «متبرک‌شده» نامیدند.

وقتی پسرم یک‌ماهه شد، سراغ پزشکی رفتم که نگران خانواده‌ام بود تا خبرهای جدید را به او مژده بدهم. عکسهای سونوگرافی را به او نشان دادم و او مبهوت مانده بود. عکس‌ها را به متخصص سونوگرافی هم نشان داد که او نیزهمانند پزشک متحیر شد. به او گفتم که هر روز کلمات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را خواندم، اما او چنان بیش از حد حیرت‌زده بود که قادر به درک حرف‌هایم نبود.

یک سال بعد دوباره به دیدن متخصص سونوگرافی رفتم و حقایق درباره فالون دافا را به‌طور کامل‌تر برایش روشن کردم. این بار، به صحبت‌هایم گوش داد و حتی از ح.ک.چ و سازمان‌های وابسته به آن کناره‌گیری کرد. به او گفتم که عضو ح.ک.چ نباشد، به‌خاطر اینکه هر زمان که ح.ک.چ سقوط کند، هر کس که عضوی از آن باشد، همراه با آن سقوط خواهد کرد.

سیاست تک‌فرزندی

شغل شوهرم چوب‌بری است. وقتی بعد از سه ماه به خانه برگشتم، رئیس مزرعه شوهرم را صدا زد و از او درباره نوزاد پرسید. سپس عصبی و برانگیخته شد و گفت: «تابه‌حال هیچ‌کس در مزرعه من سیاست تک‌فرزندی را نقض نکرده است. حالا که شما این قانون را زیر پا گذاشتید، مقامات بالاتر در جریان این موضوع قرار می‌گیرند و من هم دچار دردسر می‌شوم.»

اداره جنگل‌داری برای ما ۱۰۰۰۰ یوآن جریمه تعیین کرد. اگر شوهرم موفق به پرداخت آن نمی‌شد، شغل خود را از دست می‌داد.

هزینه بستری من و به‌دنیا آوردن نوزاد در بیمارستان حدود ۵۰۰۰ یوآن بود. همچنین هزینه مدرسه دخترم ۱۰۰۰۰ یوآن بود که باید پرداخت می‌شد. اما درنهایت، این استاد بودند که به ما کمک کردند بر این سختی و رنج غلبه کنیم. ما اجاره‌نامه‌ای ده‌ساله برای یک قطعه ازجنگل داشیم که طی ۵ سال اول ۵۰۰۰ یوآن برای ما سود داشته است. مردی ثروتمند تصمیم گرفت اجاره ۵ سال باقی‌مانده آن قطعه جنگل را به ارزش ۱۰۰۰۰ یوآن از ما بخرد. بنابراین، توانستیم جریمه را پرداخت کنیم و شوهرم شغلش را از دست نداد.

بهره‌مندی دوباره از تمرین دافا

پسرمان وقتی چهار ماهه بود دچار تب و قطع ادرار شد و معده‌اش مانند یک طبل ورم کرد. او را به بیمارستان محلی بردیم تحت درمان با سه نوع مختلف از داروهای تزریقی قرار گرفت. اما نسبت به همه این داروها حساسیت نشان داد و تیم درمانی بیمارستان به ما گفتند که او را به خانه ببریم.

در ذهنم به استاد گفتم: «فردا جشن ورود به دانشگاه دخترم و نیز جشن ۱۰۰ روزه شدن پسرم است. بسیاری از بستگان و دوستان برای دیدن فرزندم به اینجا خواهند آمد. لطفاً کمک کنید حالش به‌زودی بهتر شود!» آن شب، پس از حمام دادن پسرم با آب گرم، تب او فروکش کرد و توانست دوباره ادرار کند. تا صبح روز بعد پسرم به هشیاری سابقش برگشت و چهره‌اش باطراوت شد.

بسیاری از دوستان به دیدن ما آمدند و من با آنها درباره بهبودی دوباره پسرم صحبت کردم و اینکه به‌خاطر همه مزایایی که از فالون دافا دریافت کردم باید سپاسگزار آن باشم. با آنها درباره جزئیات دافا و اهمیت کناره‌گیری از ح.ک.چ صحبت کردم. همه آنها حزب را ترک کردند.

بااین‌حال، درد و رنج ما به پایان نرسید. پسر کوچک ما به مدت چند ماه دچار بسیاری از علائم بیماری شد و شوهرم حیران بود که باید به یک پزشک مراجعه کنیم.

گفتم: «فرزند ما از آزمایش‌های بزرگ‌تر از این گذر کرده و دچار آسیب نشده است. استاد از او مراقبت می‌کنند، بنابراین حالش خوب خواهد شد.» تقریباً هفت ماه دیگر طول کشید تا پسر کوچک ما به وضعیت سلامتی خوبی بازگردد.

هر زمان که در مقابل تصویر ستاد ادای احترام می‌کنم، این عبارت به‌وضوح در ذهنم پدیدار می‌شود: «هنگامی که مریدان افکار درست بسیاری دارند، استاد قدرت برگرداندن وضعیت را دارد» («پیوند استاد و شاگرد» از مجموعه اشعار هنگ یین، جلد دوم)

این شعر به من کمک کرد به آرامش برسم و دوره یک‌ساله بیماری پسرم را صبورانه سپری کنم.

در‌حال‌حاضر پسرم در سلامت کامل است. هر وقت درخصوص فالون گونگ به روشنگری حقیقت می‌پردازم، همواره با مردم از ماجرای پسرم صحبت می‌کنم. هنوز کسی را ندیده‌ام که با‌ علاقه به صحبت‌ها گوش نکند و تقریباً همه کسانی که ماجرای مرا می‌شنوند آن را داستانی باورنکردنی در دنیای مدرن می‌نامند. همچنین با چند نفر درباره کناره‌گیری از ح.ک.چ صحبت کرده و در خروج از آن به آنها کمک کردم.

پسرم درحال‌حاضر پنج سال دارد و دوره مهد کودک را سپری می‌کند. هر زمان که احساس ناخوشی می‌کند با صدای بلند می‌خواند: «فالون دافا خوب است.» یک روز گفت که وقتی همکلاسی‌هایش بیمار می‌شوند، مجبور به خوردن دارو‌های تلخ  یا انجام تزریقات دردناک هستند، در‌حالی‌که خودش تمام کاری که باید انجام دهد این است که تکرار کند: «فالون دافا خوب است.»

جواب دادم: «پسرم، این استاد و دافا بودند که تو را نجات دادند.»

او در پاسخ، کف با حالتی حاکی از احترام گفت: «باید از استاد به‌خاطر نجات نیک‌خواهانه‌ای که به من عطا کردند تشکر کنم.»