(Minghui.org) من در دسامبر سال ۲۰۱۰ تمرین فالون دافا را آغاز کردم، با نگاه به تزکیه­ام در چهار سال گذشته، مایلم از استاد برای نیکخواهی بی‌‌حد‌ومرزشان تشکر کنم. تزکیه کردن در دافا بسیار مقدس است.

۱. دافا برکت را برایم به‌ارمغان آورد

من خودم طب چینی را آموختم و یک کلینیک و داروخانه طب چینی دایر کردم. بیماران زیادی به کلینیک من می­آمدند. به یادگیری و به­روز کردن دانشم در زمینه سلامتی و دارو ادامه ­دادم و تناسب اندام، چی­گونگ، یوگا و تای­چی را یاد گرفتم، اما به‌واسطه کار سخت وضعیت جسمی‌ام بد شد و بیمار شدم. به‌تدریج سرفه­های خونی در من ظاهر شده و راه رفتن برایم مشکل شد.

متوجه شدم که علم پزشکیِ مدرن نمی­تواند به من کمک کند. یکی از دوستانم گفت شخصی در مرحله پیشرفته سیروز کبدی بود و بعد از اینکه فالون دافا را تمرین کرد، شفا یافت. وقتی کلمات «فالون دافا» و «حقیقت- نیکخواهی- بردباری» را شنیدم، شوکه شدم. فکر کردم: «آیا هنوز افرادی هستند که به حقیقت-­ نیکخواهی- بردباری باور داشته باشند؟ این چقدر خوب است؟!» عزمم را جزم کردم تا فالون دافا را یاد بگیرم. با شخصی که بیماری‌اش شفا یافته بود، ملاقات کردم و کتاب جوآن فالون و ویدئوی آموزش تمرینات را از او قرض گرفتم.  

در آغاز میل شدیدی داشتم که بیماری‌هایم را درمان کنم و تمرین­ها را زیاد انجام می­دادم. اما بعد از اینکه جوآن فالون را خواندم، دریافتم که برای رسیدن به سلامت و تندرستی، باید قلبی پاک داشته باشم و شخص خوبی باشم. استاد بدنم را پاک کردند و طولی نکشید که بیماری‌هایم درمان شدند.

مجدداْ ازدواج کردم، اما این بار با یک تمرین­کننده دافا و یک دختربچه زیبا دارم. او اکنون دو سال دارد و کاملاً سالم و تندرست است.

درست بعد از اینکه دخترم به دنیا آمد، دخترعمه­ام برای کمک به نزد من آمد. بدنش بوی به‌شدت بدی داشت. درباره شگفتی­های فالون دافا به او گفتم و کمکش کردم تا از ح.ک.چ کناره­گیری کند. به تدریج بوی بد بدنش ناپدید شد. او گفت سابقاً به راحتی بیمار می‌شد. اما بعد از اینکه به خانه­­ من آمد، این مسئله دیگر اتفاق نیفتاد. ما به خوبی با هم کنار می­آمدیم.

بعد از اینکه همسرم تمرین‌ کردن فالون دافا را آغاز کرد، عملکردش در کار بهتر شد و درآمدش افزایش یافت. کسب‌وکار من نیز بهتر و بهتر شد. دوستان و اقوامم مرا بخاطر داشتن خانواده­ی خوب تحسین می­کردند. آنها شاهد بودند که فالون دافا برکت و موهبت را برایمان به ارمغان آورده است.

ما متوجه شدیم که وقتی وابستگی­هایمان به شهرت و نفع شخصی را رها می­کنیم، همه چیز به خوبی پیش می­رود.

استاد بیان کردند:

«ما بر رشد و ارتقاء همه جانبه شما تأکید می­کنیم. اگر شین­شینگ بالا رود، هر چیز دیگر نیز همراه با آن صعود خواهد کرد.» (سخنرای دوم، جوآن فالون)

۲. شش بار غلبه بر محنت­ها

بعد از اینکه این تمرین را شروع کردم، قادر نبودم با هیچ تمرین­کننده­ دیگری در شهرم ارتباط داشته باشم و سخنرانی­های پس از سال ۱۹۹۹ استاد را نداشتم.

ازطریق یکی از مقالات تبادل تجربه ماه مه ۲۰۱۱ متوجه شدم که تمرین­کنندگان باید حقایق را برای مردم روشن کنند و موجودات ذی­شعور را نجات دهند. یک دی­وی­دی‌رایتر خریدم تا دی­وی­دی­های نه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست و بگذار به آینده بگوییم را آماده کنم. آنها را توزیع می‌کردم و به مردم درباره فالون دافا می‌گفتم. هیچ ترسی نداشتم. مردم به من گوش می‌دادند و عبارات: «فالون دافا خوب است» و «حقیقت- نیکخواهی- بردباری خوب است» را تکرار می­کردند.

تصمیم گرفتم خانه و کسب‌وکار تجاری­ام را بفروشم تا پولی تهیه کنم و کارهای دافا را با تمام وجود انجام دهم. آگاه نبودم که شوق‌واشتیاق بیش‌ازحد و ذهنیتم برای انجام کارها منجر به این تصمیم‌گیری‌ام شده است. کسی گزارش مرا به پلیس داد و پلیس خانه­ام را در اکتبر ۲۰۱۱ غارت کرد. من بازداشت و به کار اجباری محکوم شدم.

در بازداشتگاه آرامشم را حفظ کردم. سخنان استاد را به‌خاطر آوردم: «.... به‌عنوان یک تمرین‌­کننده نباید وقتی مورد حمله قرار گرفتید تلافی کنید، یا وقتی توهین شدید جوابش را بدهید» (سخنرانی چهارم در جوآن فالون) وقتی به این فکر کردم که استاد همه چیز را برای ما تحمل کرده‌اند، به گریه افتادم. زمانی که فرصت داشتم هنگ یین را ازبر می­خواندم. به آن زندانی­ که سایر زندانیان را تحریک می­کرد تا مرا بزنند، دست‌بند و پا­بند زده شد، درحالی‌که سایرین همه به من احترام می­گذاشتند. به‌خاطر محفاظت و مراقبت ازسوی استاد، پس از ۱۵ روز آزاد شدم.

می‌توانستم با استفاده از نرم‌افزار غلبه بر فایروال اینترنتی حزب، به وب‌سایت مینگهویی بروم و مطالبش را بخوانم. تمام سخنرانی‌های استاد را خواندم. با کمک و حمایت فنی تمرین‌کنندگانِ محلی­مان، یک مکان تولید مطالب را در خانه­ام راه‌اندازی کردم.

در یک منطقه­ی خوب مسکونی زندگی می­کردم، اما دوربین‌های نظارتی زیادی آنجا وجود داشت. مطالب دافا را در خارج از هر خانه­ای می­گذاشتم.

یک روز دخترعمویم گفت که گزارش مرا به پلیس داده‌اند. خونسردی‌ام را حفظ کردم و نترسیدم. به درون نگاه کردم، همانطور که استاد از ما خواسته‌اند آن را انجام دهیم. قلبم برای انجام کارها، وابستگی شوق‌واشتیاق بیش‌ازحد و ترسم هنگام توزیع مطالب دافا را پیدا کردم. نیروهای کهن از شکاف­هایم سوءاستفاده کرده بودند.

می‌دانستم که استاد آنجا هستند و از من مراقبت می­کنند و از این رو نباید چیزها را از دیدگاه بشری بنگرم. به آرامی افکار درست فرستادم.

بعدها، پلیس گفت که آنها مرا از دوربین ­دیدند، اما به سراغم نیامدند تا چیزی بگویند.

من همیشه مطالب دافا را در کیفم دارم. یک روز کیفم را گم کردم که داخلش کارت شناسایی‌ام و یک گوشی موبایل بود. آن را به بخش امنیت فرمانداری منطقه برده بودند. از آنجا به من زنگ زدند و خواستند که برای گرفتنش بروم. نترسیدم. به استاد فکر کردم که نیکخواهی‌شان می­تواند تمامی شیاطین را منحل کند و ازبین ببرد. سعی کردم ذره­ای از دافا باشم و از خودم رها شوم. می‌توانستم احساس کنم که مقدس و روحانی بودم. نگهبان شخص خوبی بود و به گونه­ای با من حرف زد که گویا همدیگر را می‌شناختیم. به این طریق، استاد رنج و محنت دیگری را برایم حل‌وفصل کردند.

زمانی که مطالب دافا را به مأموران لباس‌شخصی و مأموران اماکن که خارج از محدوده مسکونی مستقر شده بودند، دادم برای دومین بار بازداشت شدم و خانه­ام غارت شد. وقتی از من بازجویی می­کردند، نترسیدم. به درون نگاه کردم و پنج روز بعد آزاد شدم.

زمانی که مطالب دافا را به مردم می­دادم، می­گفتم: «فالون دافا». بعضی از مردم مایل نبودند آنها را بگیرند و من به هیچ کسی فشار نمی آوردم تا مطالب دافا را بگیرد، زیرا نمی‌خواستم آن مطالب را دور بیندازند.

یک روز بروشورهای اطلاع‌رسانی را به دو مرد مسن که در حاشیه رودخانه نشسته بودند، دادم. یکی از آنها دو بار از من پرسید که چه چیزی گفتم. پاسخ دادم: «فالون دافا». او عصبانی شد و با حالتی آمرانه گفت که همه مطالب را به او بدهم. نگاهی کردم و در قلبم به او گفتم: «دینگ» (بی‌حرکت). او می­خواست بلند شود اما مجدداْ نشست و نتوانست حرکت کند. من هم بدون خطر آنجا را ترک کردم.

در ژوئن ۲۰۱۴، هنگامی که در داروخانه­ام حقایق را برای یک مأمور جوان ارتش روشن می­کردم، گزارشم را به پلیس دادند. در آن زمان رسانه‌ها تبلیغ می‌کردند که اگر کسی گزارش تمرین­کنندگان را به پلیس بدهد، جایزه دریافت می‌کند. هنگامی که پلیس به داخل داروخانه آمد، مستقیم به آنها نگاه کردم، درحالی‌که در قلبم افکار درست می­فرستادم. آنها گفتند که من اجازه ندارم درباره فالون دافا به مردم بگویم و پرسیدند رئیس اینجا چه کسی است. گفتم خودم هستم و آنها رفتند، اما من حقایق را برایشان روشن نکردم. از کمبود نیکخواهی­ام افسوس خوردم. استاد مرا کمک کردند تا بر این رنج و محنت غلبه کنم.

وقتی به دلایلی که باعث بازداشت و آزار و شکنجه‌ام شده بودند، فکر کردم، متوجه شدم که آنها وابستگی­هایم بودند: ­ذهنیتم برای انجام کارها، خودنمایی، شوق‌واشتیاق بیش‌ازحد، ترس و تزکیه نکردن خودم و جذب نشدن در فا.

دریافتم که استاد همه چیز را کنترل می­کنند و چیزها به نحوی اتفاق می­افتند که ما بتوانیم از وابستگی­ها و کارمایمان رها شده و پاک شویم. تا زمانی که در فا هستیم، هیچ‌کسی نمی­تواند ما را تحت آزار و اذیت قرار دهد، چراکه استاد مراقب ما هستند.

استاد بیان کردند:

«اگر به‌طور واقعی در مسیری حقیقی تزکیه کنید، هیچ کسی جرأت نمی­کند به میل خود به شما کاری داشته باشد. به‌علاوه شما فاشن مرا دارید که از شما محافظت می­کند و با هیچ خطری روبرو نخواهید شد.» (سخنرانی سوم در جوآن فالون)

۳. ارتقاء خودم درحین روشنگری حقیقت

خودم را ملزم کردم که هر زمان امکان دارد حقایق را برای مردم روشن کنم، زیرا این مأموریت من است. اما احساس می­کردم که انجام آن مشکل است. بعد از اینکه فا را بسیار مطالعه کردم، توانستم از این مانع بگذرم. درکم این بود که تعداد زیادی شیطان در این دنیا هستند و بسیاری از تصورات و عقاید بد آنها را کنترل می­کنند. مریدان دافا به این دنیا آمدند تا با استفاده از توانایی­هایی که استاد به ما عطا کرده‌اند، شیاطین را بزدایند. «در سختی­هاست که بدن طلایی آبدیده می­شود» (مسیر دشوار به سوی الوهیت از هنگ یین ۲)

وقتی متوجه این موضوع شدم، احساس کردم شیطان کوچک شده است. خودم را به عنوان پادشاهی در نظر گرفتم که به استاد کمک می­کند تا فا را اصلاح کنند و حقایق را روشن می­کند تا موجودات ذی‌شعور را نجات دهد. هنگامی که ذهنیتم تغییر کرد، مردم تمایل پیدا کردند به صحبت‌هایم گوش دهند.

من با تاکسی به سر کار می‌رفتم و برمی‌گشتم. این کار فرصتی به من می­داد تا درباره فالون دافا به راننده­ها بگویم. معمولاً به محض اینکه در تاکسی می­نشستم، برای یک دقیقه افکار درست می­فرستادم و بعد با راننده صحبت می­کردم. بیشتر راننده­ها مؤدب بودند و به آرامی به حرف­هایم گوش می­دادند و بعد از اینکه حقیقت را می­فهمیدند­ از ح.ک.چ کناره­گیری می­کردند. برخی حتی بعد از اینکه مرا به خانه می­رساندند، تاکسی خود را متوقف می‌کردند و همچنان مشتاق بودند به صحبت‌هایم گوش دهند. برخی می‌گفتند که واقعاً از آشنایی با من خوشحال شده‌اند و سایرین بروشورهای اطلاع‌رسانی بیشتری تقاضا می­کردند.

وقتی روشنگری حقیقت برای مشتریانم در داروخانه را شروع کردم، هر چیزی را که می­دانستم به آنها می­گفتم، خواه آنها قبول می‌کردند یا خیر. برخی، دیگر به داروخانه‌ام نمی­آمدند. برخی با من بی­ادبانه برخورد می­کردند. من به درون نگاه می­کردم تا ببینم آیا از خردم استفاده کرده­ام، منطقی بوده­ام یا نیکخواه بوده­ام.

به‌خاطر اینکه مشتری­هایی که به داروخانه­‌ام می­آمدند، برای زمان کوتاهی در آنجا بودند، معمولاً بار اول سعی می‌کردم حس خوبی به آنها منتقل کنم و وقتی برای دومین بار به آنجا می­آمدند، حقایق را برایشان روشن می­کردم. آنها مایل بودند به حرف­هایم گوش دهند. اگر از راه دور می­آمدند و احتمال نداشت که مجدداً بیایند، حقایق را براساس اینکه چقدر خوب می­توانستند درک کنند، به آنها می­گفتم.

با نگاه به تزکیه‌ام در چهار سال گذشته، دریافتم که به‌خاطر قلب بشری‌ام با سختی‌ها و رنج‌ها مواجه شدم. اگر استاد از من محافظت نمی­کردند، با خطر از دست دادن زندگی­ام مواجه می‌بودم.

استاد بیان کردند: 

«خود انجام تمرین‌ها سخت نیست و ترفیع سطح­تان نیز به خودی خود سخت نیست. آنها می­گویند سخت است زیرا نمی‌توانند افکار انسانی خود را رها کنند.» (سخنرانی نهم در جوآن فالون)

ما باید این فرصت را که یک بار در هر یک میلیون سال اتفاق می‌افتد، گرامی بداریم، وابستگی­هایمان را رها کنیم و در فا جذب شویم تا لایق رحمت نجات‌بخش استاد باشیم و مأموریتمان را به تکمیل کنیم.

لطفاً به هر چیز نادرستی اشاره کنید.