(Minghui.org) از سال ۱۹۹۷، تمرین فالون گونگ را آغاز کرده‌ام و ۴۹ سال دارم. استاد در جوآن فالون درباره چشم آسمانی صحبت کرده‌اند. مایلم برخی از صحنه‌هایی را که با چشم آسمانی‌ام دیده‌ام، به‌اشتراک بگذارم.

شروع تزکیه

وقتی برای اولین بار تمرین‌ها را انجام دادم، علائم اسهال در من ظاهر شد و مرا عصبی ‌کرد، اما آن شب خوب خوابیدم و روز بعد، بسیار احساس راحتی داشتم. بعداً دریافتم که درواقع استاد درحال پاک کردن بدنم بودند.

روز بعد شروع به خواندن جوآن فالون کردم. درحالی‌که کتاب را در دست داشتم، جریانی گرم از سراسر بدنم عبور کرد. اصول عمیق کتاب آنقدر مرا تحت تأثیر قرار داد که به گریه افتادم؛ مدت‌ها بود به دنبال این بودم تا هدف از زندگی کردن در این جهان را بیابم و سرانجام آن را یافته بودم. با این فکر، خودم را راهبی دیدم که جامه بودا به‌تن کرده است. این موضوع مرا در تزکیه‌ام مصمم ساخت.

وقتی درباره بدن سفید خالص در جوآن فالون می‌خواندم، نگران بودم: با تعداد بسیار زیادی از عقاید و تصورات و وابستگی‌های بشری، چگونه می‌توانستم به این سطح از خلوص و پاکی برسم؟ همان‌طور که به خواندن تعالیم استاد ادامه می‌دادم و درحالی‌که ریشه عقاید و تصورات بشری و همین‌طور وابستگی‌ها را رها می‌کردم، سعی داشتم خودم را در فا جذب کنم. در‌مدت دو سال، بدنم را خالص و سفید یافتم.

در دوران سرکوب

در ژوئیه ۱۹۹۹، پس از آغاز آزار و شکنجه، به‌خاطر باورم تحت سوءرفتارهایی قرار گرفتم. مأموران پلیس بارها مرا تحت پیگرد قرار دادند و بازداشت کردند. درنتیجه، در تزکیه‌ام سست شدم.

یک روز، وقتی ویدئوی سخنرانی استاد را تماشا می‌کردم، با خودم فکر کردم که گرچه این سعادت را داشته‌ام که فالون دافا را تزکیه کنم، اما چون کوشا نیستم، آیا می‌توانم به اصل خود باز گردم یا خیر. به‌طور معجزه‌آسایی، استاد را دیدم که از صفحه تلویزیون بیرون آمدند و ‌گفتند: «لطفاً نگران نباش. ما می‌توانیم پس از اینکه اصلاح فا کامل شد، به خانه باز گردیم.»

عمیقاً تحت تأثیر قرار گرفتم و در قلبم، به استاد قول دادم که فرصت را غنیمت بشمرم و به‌خوبی تزکیه می‌کنم.

‌علاوه بر صحبت با مردم درباره فالون دافا و سرکوب آن در چین، درباره اعمال نادرستی که رژیم چین مرتکب شده است نیز برای مردم توضیح می‌دادیم، به این امید که بتوانند خودشان را از رژیم فاسد جدا کنند. یک‌ بار وقتی برای توزیع نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست، به دهکده دورافتاده‌ای رفته بودم، به‌محض اینکه سوار اتوبوس شدم تا بازگردم، احساس گرسنگی کردم. در آن لحظه دو ساک پر از نان باکیفیت دیدم. چون مسافری در اتوبوس نبود، می‌دانستم که آنها توسط مسافران قبلی دور انداخته شده بودند."

با خود اندیشیدم، فساد اخلاقی در چین، سبب مشکلات بیشتر و بیشتری برای جامعه ما می‌شود: «جای تأسف است که غذایی مانند آن را ازبین ببرند!» در همان موقع، صدای استاد را شنیدم: «این برای تو است. اگر غذا را آنجا جا بگذاری، تو هم آن را مانند مسافر قبلی هدر داده‌ای.» با شنیدن آن سخنان، متعجب، خوشحال و سپاسگزار شدم.

منظره‌ای کوهستانی

یک بار وقتی در بازداشتگاه افکار درست می‌فرستادم، تصویری مقابل چشمانم ظاهر شد که همان تصویر: «استاد لی پس از ترک کردن نیویورک بعد از ۲۰ ژوئیه ۱۹۹۹، از میان کوه‌ها به‌آرامی دنیا را نظاره می‌کند» بود، همان‌طور که در صفحه اول وب‌سایت مینگهویی منتشر شده است.

در این صحنه من شش دندان بد داشتم و داخل هر یک از دندان‌ها یک افعی بزرگ وجود داشت. استاد مارها را به‌وسیله یک ریسمان به‌طرف کوهستان پشت سر خود حرکت دادند که آنها بلافاصله کل کوهستان را پوشاندند. پس از نابود کردن کل آنها، ایشان حرکت کردند و در سطحی بسیار ریزتر کل مارها را ازبین بردند. قبل از آنکه آنها کاملاً نابود شوند، این کار چند بار تکرار شد. در آن موقع درد دندانم متوقف شد و مانند معمول دندان‌هایم مستحکم شدند.

همان‌طور که به فرستادن افکار درست ادامه ‌می‌دادم، جیانگ زمین و پیروانش را که مریدان فالون دافا را تحت آزار و شکنجه قرار می‌دهند، همچنین افرادی که هنوز از سازمان حزب کمونیست چین خارج نشدند را دیدم که همه برای پاکسازی شدن به‌طرف کوه پشت سر استاد می‌رفتند تا نابود شوند. این جریان روزهای بسیاری ادامه داشت و برای افرادی که دنباله‌روی رژیم فاسد بودند تا کارهای بد انجام دهند، احساس ترحم می‌کردم.

درمیان آنها سه نگهبان بازداشتگاهی را دیدم که در آن حبس بودم. در دوره حبسم در آنجا همگی آنها در مرخصی استعلاجی بودند و جزئیات ماجرا را به تفصیل نمی‌دانستم.

حالا بهتر می‌توانستم درک کنم که چرا استاد پس از آنکه آزار و شکنجه آغاز شد، در مقابل کوه نشستند، چرا ما می‌توانستیم از میان این سرکوب بی‌سابقه عبور کنیم، چرا آن تصویر در صفحه اول مینگهویی قرار دارد و چرا همیشه تلاش شیطان برای آسیب رساندن به مینگهویی به نتیجه نرسیده است.

قفل‌ و زنجیرها

درحالی‌که به فرستادن افکار درست ادامه می‌دادم، دیدم که به دست‌هایم دست‌بند زده شده و دورکمر و پاهایم نیز زنجیر شده است. با فرستادن افکار درست، زنجیرها و دست‌بندها یکی پس از دیگری باز شدند؛ ابتدا زنجیرهای سیاه و بعد زنجیرهای سفید.

تمام آنها مربوط به بدهی‌هایی بودند که در سطوح گوناگون در زندگی‌های گذشته باید پرداخت می‌کردم.

قفل‌های سیاه را استاد می‌توانستند به‌راحتی باز کنند. اما درخصوص قفل‌های سفید، برای بازکردن آخرین قفل در هرسطح، استاد باید مرا نزد طلبکاران می‌بردند تا قفل‌ها را با کلید باز کنند. در تمام سطوح به‌همین‌ترتیب انجام می‌شد، این وضعیت از جهنم تا بالاترین سطح ادامه داشت. آن طلبکاران همچنین به من نشان دادند که چگونه با آنها بدرفتاری کرده‌ام؛ در هر سطحی پادشاه بودم و اینکه آنها را با روش‌هایی بسیار ظالمانه شکنجه می‌کردم.

آن بدهی‌‌ها تقریباً بی‌حدوحساب بودند و استاد برای اینکه مرا آزاد کنند، درد را بجای من تحمل می‌کردند.

با دیدن این صحنه، قلبم شکست، زیرا نمی‌دانستم که چگونه از استاد نیک‌خواه‌مان تشکر کنم. درحالی‌که پشیمان بودم، می‌گریستم: «استاد برای تمام این مشکلات متأسفم. علاوه‌براین، تعالیم شما را دنبال نکردم تا کوشا باشم. به همین دلیل مکان تهیه مطالب فالون دافایم غارت شد و همه چیز را مصادره کردند.»

در همان زمان صدای استاد را به‌صورت استریو شنیدم: «تمام این کارها [علیه دافا] گناهانی است که آنها مرتکب شده‌اند و جزای آنها را خواهند دید.»

آنگاه صحنه‌هایی را از آخرین برنامۀ نمایش شن‌یون دیدم. وقتی چند ماه بعد ‌توانستم نمایش شن‌یون را تماشا کنم، همانی بود که قبلاً دیده بودم.

طولی نکشید که با کمک استاد توانستم بدون اینکه تسلیم شرارت شوم، از بازداشتگاه بیرون بیایم. می‌دانم که استاد تمام مدت از تمرین‌کنندگان ازجمله خودم، مراقبت کرده‌اند.