(Minghui.org) درود، استاد محترم! درود، هم‌تمرین‌کنندگان!

هرگاه با رنج و سختی‌های بزرگ برخورد می‌کنم یا مرتکب اشتباهی می‌شوم، این عبارت را در ذهنم تکرار می‌کنم: «استاد، واقعاً می‌خواهم مرید حقیقی شما باشم!» می‌توانم نیک‌خواهی استاد را احساس کنم که به من نیرو می‌بخشند و بدین ترتیب اندوهم از بین می‌رود. آنگاه دوباره آرام می‌شوم.

وقتی از استاد تشکر می‌کنم که مرا از دام و گرفتاری دیگری بیرون کشیدند و نجات دادند، همیشه اشک‌ بر صورتم جاری می‌شود. امسال به‌تدریج در مسیری از تزکیۀ حقیقی خودم، قدم گذاشتم. نیک‌خواهی و خرد دافا به من کمک کرده تا خودخواهی‌ سرسختانه‌ام را لایه‌ای پس از لایه‌ای دیگر، ازبین ببرم.

این بسیار مشکل است، اما می‌توانم خوبی و شگفت‌انگیزی دافا را نیز احساس ‌کنم. تغییرم به‌طور کامل، رها کردن وابستگی‌ام به منیت و باور به استاد و فا، بزرگ‌ترین پیشرفتم طی سال گذشته بوده است.  

ازبین بردن وابستگی‌های سرسختانه‌ام و مریدی واقعی شدن

من مرید جوانی هستم که تمرین فالون دافا را در سال ۲۰۱۰ شروع کردم. طی این سال‌ها مسیر تزکیه‌ام هموار نبوده است، گاهی خوب عمل کرده‌ام و گاهی بد. اغلب اوقات اراده‌ام قوی نبود. وقتی بسیاری از وابستگی‌ها را نادیده می‌گرفتم و به آنها اجازه می‌دادم رشد کنند، باعث سختی‌های بسیاری برایم می‌شدند. حتی در اواخر سال ۲۰۱۴، در تزکیه‌ام لغزیدم و از دیگران عقب ماندم.

به‌عنوان نمونه، زمانی که افکار درست می‌فرستادم، دست‌هایم می‌افتادند. وقتی مدیتیشن نشسته را انجام می‌دادم، احساس خواب‌آلودگی داشتم. هنگام مطالعه آموزه‌های استاد، نمی‌توانستم ذهنم را آرام کنم و تضادهایم با غیرتمرین‌کنندگان شروع شدند. مدام این رؤیا را می‌دیدم که در آسانسوری بودم. آسانسور در نیمه راه به سمت بالا متوقف می‌شد و شروع به لرزش می‌کرد.

می‌دانستم این درست نیست و نگران بودم. به‌شدت تلاش می‌کردم خودم را تزکیه کنم. هر روز باید کار می‌کردم، اما باز هم قبل از ساعت ۳:۴۰ صبح بیدار می‌شدم تا فا را حفظ کنم. هنگام قدم زدن نیز به آموزه‌های استاد گوش می‌دادم و غروب‌ها فا را مطالعه می‌کردم. تمام وقت اضافی‌ام را برای تزکیه استفاده می‌کردم و در کارهای مردم عادی درگیر نمی‌شدم. مطالب دافا را چاپ می‌کردم و آنها را به مردم می‌دادم. به همه درباره فالون دافا و آزار و شکنجه آن می‌گفتم.

تمام تلاشم را می‌کردم تا کوشا باشم، اما چرا در چنین وضعیتی بودم؟ افراد پیرامونم می‌گفتند من خیلی عصبی به‌نظر می‌رسم. همیشه اخم می‌کردم و به‌نظر می‌رسید درگیری‌های ذهنی بسیاری دارم. وقنی چنین چیزی را می‌شنیدم، ناراحت می‌شدم. فکر می‌کردم: «چطور می‌توانید درک کنید که مرید دافا بودن چقدر سخت است؛ کسی که چنین مسئولیت‌های عظیمی را به دوش می‌کشد؟ چطور می‌توانم وقتی با چنین چیزهای عظیمی در ارتباط هستم، آنها ‌را آسان بگیرم؟»

این وضعیت ضعیفم در تزکیه‌ ادامه داشت تا اینکه با غیرتمرین‌کنندگان درگیری‌های شدیدی پیدا کردم و پس از آن به درکی رسیدم.

یکی از کارمندانم حدود نیمی از روزهای کاری، از ۱۰ دقیقه تا بیش از نیم ساعت دیر به محل کار می‌رسید. حداقل یک ساعت جلوتر از زمان پایان کار نیز محل کار را ترک می‌کرد. بنابراین، خیلی کمتر از حدی که باید، کار می‌کرد و کیفیت کارش نیز ضعیف بود. در انجام وظایفش همواره تأخیر داشت و کارهایش را از روی سایرین کپی می‌کرد.

تنبلی و خودخواهی‌اش تقریباً همانقدر ادامه داشت که موقعیت تزکیه بد من طول کشید؛ حدود ۴ الی ۵ ماه. با مهربانی با او صحبت کرده و سعی کردم شور و اشتیاقش را تحریک کرده و او را به کار علاقه‌مند کنم.  چند هفته‌ای بهتر می‌شد و سپس دوباره در کارش ضعیف می‌شد. چاره‌ای نداشتم جز اینکه کارش را تکمیل کرده و اطمینان حاصل کنم که کیفیت کار تحویلی خوب است. امیدوار بودم او به‌تدریج تغییر کند و بهتر ‌شود.

پس از اینکه یکی از مشتریانمان از او شکایت کرد، مدیریت شرکتمان با من صحبت کرد. شخصی گفت که من برای کارمندانم به‌اندازه کافی کار درنظر نمی‌گیرم، از این رو تنبلی آنها تقصیر من است.

احساس می‌کردم خیلی مورد بی‌انصافی قرار گرفته‌ام. آنقدر کار می‌کردم که وقت نداشتم ناهار بخورم. هر کاری به‌خاطر کارمندان و شرکت انجام می‌دادم، اما درنهایت همه مرا مورد انتقاد قرار می‌‌دادند.

هنگامی که با این کارمند صحبتی کردم، حتی به من دروغ گفت. آنقدر عصبانی شدم که سرش فریاد کشیدم. به او گفتم درباره کارهای اشتباهی که انجام داده، به‌طور جدی فکر کند. آنقدر عصبانی بودم که صورتم برافروخته شده بود.

بعداً متوجه شدم که بازهم مرتکب کار اشتباهی شده‌ام، بنابراین از او عذرخواهی کردم. او گفت می‌داند که باید درباره رفتارش در محل کار، به‌طور جدی فکر کند، همچنین از من تشکر کرد. من از تغییر ناگهانی‌ نگرشش شوکه شدم. ناگهان متوجه شدم این من هستم که باید به‌طور جدی درباره اعمال نادرستم فکر کنم.

به درون نگاه کردم و متوجه شدم که وضعیت همکارم بازتابی از وضعیت تزکیه من است. هر روز فا را مطالعه می‌کردم و تمرین‌ها را انجام می‌دادم، اما افکارم هم‌راستا با فا نبود. همچنین وقتی فا را مطالعه می‌کردم، تمرکز نداشتم و به چیزهای دیگر فکر می‌کردم.

متوجه این نیتم شدم که می‌خواستم از فا استفاده کنم تا از من محفاظت کند، به من خرد، ارزش‌های اخلاقی بالا و بدنی سالم ببخشد، مرا به بهشت برگرداند و اجازه دهد تا به سایر اهدافم برسم. اما خودم را از هسته تغییر نمی‌دادم. نمی‌دانستم درحال انجام چه کاری هستم. فالون دافا را تمرین می‌کردم، اما به‌طور واقعی خودم را تزکیه نمی‌کردم.

کارهای بسیاری برای اعتباربخشی به فا انجام داده بودم و شرایطی را فراهم می‌آوردم تا مردم درباره آزار و شکنجه آگاه شوند، اما این کارها را برای خودم انجام می‌دادم، درحالی که انگیزه‌هایم عمیقاً پنهان بودند. هر زمان که به دیگران کمک می‌کردم، اگر تشکر نمی‌کردند، راضی نبودم. این درواقع وابستگی‌ام به کسب شهرت و اعتبار را نشان می‌داد. همیشه با سایرین سخت‌گیر بودم و آنها را با استانداردهای فا می‌سنجیدم. درباره کوتاهی‌هایشان صحبت می‌کردم. فکر می‌کردم به آنها کمک می‌کنم تا شین‌شینگ‌شان را رشد دهند، اما درواقع، آن حسادت خودم بود.

از دافا برای مخفی کردن اهدافم استفاده می‌کردم. به‌خاطر تنبلی‌ام و برای جلوگیری از مواجهه با سختی و مداخله، تزکیه را از زندگی روزمره‌ام جدا می‌کردم. فعالیت‌هایی را انجام می‌دادم که همه مریدان دافا باید انجام دهند، اما آنها را به‌گونه‌ای انجام می‌دادم که قلمروی خودم ترفیع یابد.

زمانی که درباره تمام وابستگی‌های پنهانم فکر ‌کردم، آنها یکی یکی جلوی ذهنم ظاهر ‌شدند، درست مثل صحنه‌های یک فیلم. درنهایت خود واقعیِ خودخواهم را پیدا کردم. فکر ‌‌کردم درگذشته کاملاً خوب تزکیه ‌کردم، اما درحال‌حاضر اعتمادبه‌‌نفسم از دست رفته است.

با این درک، ناگهان بیدار شدم و احساس کردم لایه‌های ضخیمی از خودخواهی و سایر موادی که ذهن و قلبم را پوشانده بودند، از بین رفتند. وقتی از استانداردهای دافا برای سنجیدن خودم استفاده کردم، متوجه شدم که هنوز در مرحله ابتدایی تزکیه‌ام قرار دارم. خودم را از بنیان، از عمق وجودم، تغییر نداده بودم. سرشت اهریمنی‌ام از بین نرفته بود، بلکه بزرگ‌تر شده و عمیقاً در درونم پنهان شده بود.

هنگامی که این کارمند درخواستِ ترک کار داد، شوکه شدم و تصمیم گرفتم واقعاً خودم را تغییر دهم. باید کوشا می‌شدم و وابستگی‌ام به خودخواهی را ازبین می‌بردم، مردم را نجات می‌دادم و نسبت به نظم و ترتیب‌های استاد حساس‌تر می‌بودم. به استاد قول دادم که مرید حقیقی ایشان باشم.

گفتگویی طولانی با آن کارمند داشتم و به او گفتم که به تصمیمش احترام می‌گذارم. به بسیاری از کیفیت‌های خوبش و نیز به برخی از کاستی‌هایش اشاره کردم. برایش آینده خوبی را آرزو کردم. محاوره‌ دلپذیری داشتیم.

به او گفتم که چرا ح.ک.چ فالون گونگ را تحت آزار و شکنجه قرار می‌دهد و دی‌وی‌دی نه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست را به او دادم. آنچه را که گفتم، قبول ‌کرده و موافقت کرد تا از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) کناره‌گیری کند و دی‌وی‌دی را پذیرفت.

در آخرین روز کاری‌اش، از همکارانش دعوت کردم تا در میهمانی خداحافظی وی شرکت کنند. یک دی‌وی‌دی شن یون به وی دادم و او آن‌ را پذیرفت. در غروب برای تشکر از من پیام صمیمانه‌ای فرستاد. می‌دانستم که درحقیقت از دافا تشکر می‌کرد که او را نجات داده است. استاد با نیک‌خواهی این چیز بد را به چیزی خوب تبدیل کردند.

استاد نیک‌خواه مدت‌ها انتظار کشیدند تا من بیدار شوم. پس از این حادثه، وقتی مقالات هفته‌نامه مینگهویی را می‌خواندم، عمیقاً تحت تأثیر قرار می‌گرفتم. با پشتکار فا را مطالعه می‌کردم. استاد نیز به من نشان ‌دادند که به محافظت از خودم وابسته هستم که به ذهنیت خودنمایی و حسادت منجر می‌شد.

تزکیه‌ام به قلمروی دیگری ارتقاء یافت. به آسانی سختی‌های بسیاری را پشت سر گذاشتم و از منیت رها شدم. درنهایت شگفتی‌های تزکیه واقعی را تجربه کردم.

به این درک رسیدم که وقتی فرد به‌طور واقعی تزکیه می‌کند، نسبت به سایرین باملاحظه و نسبت به تمام موجودات ذی‌شعور نیک‌خواه است.

توزیع مطالب دافا با نیک‌خواهی

من در شهری زندگی می‌کنم که شدیداً تحت کنترل ح.ک.چ است. غیرتمرین‌کنندگان نیز به‌شدت کنترل می‌شوند و از آشنایی‌شان با حقایق آزار و شکنجه جلوگیری می‌شود. بنابراین طی استراحت‌های کاری‌ام، مطالب اطلاع‌رسانی را پخش می‌کنم. اما مدتی پس از انجام این کار، شروع کردم تا به آسمانخراش‌های شهرم بروم و در آنجا مطالب را پخش کنم.

من تنها تمرین‌کننده در منطقه‌ام هستم و تنها منبع اطلاعاتم، خواندن مطالب وب‌سایت مینگهویی است. استاد تمام مدت به من اشاراتی کرده‌اند. برای موفقیت در چنین محیط دشواری، باید به‌طور محکم به استاد و فا باور داشته باشم. اگر ذهنم حتی یک ذره منحرف شود، حتی برداشتن قدم‌های کوچک سخت خواهد بود. وقتی افکارم درست است، احساس می‌کنم استاد نزدیک من هستند. وقتی مطالب را هر روز توزیع می‌کنم، افتخار می‌کنم که استاد از من مراقبت می‌کنند. به‌نظر کار خطرناکی می‌آید، اما تنها مریدان دافا افتخار انجام این کار را دارند. چنین فکری، همیشه ترسم را کاهش می‌دهد.

یک روز درحالی‌که در کوله‌پشتی‌ام مطالب فالون دافا را داشتم، در راه‌پله‌ای تاریک گیر کرده بودم. آنجا در تاریکی تنها ایستاده بودم و می‌ترسیدم. دو انتخاب پیش رویم بود: یکی اینکه برگردم و بدون توزیع هیچ کدام از آن مطالب بیرون بروم، دیگر اینکه به بالا رفتن ادامه دهم و کاری که به‌خاطرش رفته بودم را به انجام برسانم.

چشمانم را بستم و در سکوت از استاد خواستم: «لطفاً مرا از اینجا خارج کنید. همه تصمیمات را شما می‌گیرید.» درحالی‌که با لمس کردن دیوار مسیرم را پیدا می‌کردم، دو یا سه پله بالا ‌رفتم. هر قدمی که برمی‌داشتم، خیلی محکم بود و نلغزیدم. زمانی که دیگر ترسم را کنار گذاشتم، روشنایی را دیدم. می‌دانستم استاد در هر قدم از تزکیه‌ از مریدانشان مراقبت می‌کنند. تنها کاری که باید انجام دهیم، این است که به جلو پیش برویم.

هر فلایری را با نیک‌خواهی توزیع ‌کرده و منیت را رها کردم. استاد این امکان را فراهم آوردند تا شگفت‌انگیزی تزکیه را احساس کنم.

یک بار دیگر، بالغ بر ۲۰ دی‌وی‌دی شن یون مهیا کردم و در یک روز بسیار سرد آماده شدم تا آنها را در یک منطقه مسکونی توزیع کنم. این منطقه از شرکتم بسیار دور بود.

از خوردن ناهار صرف‌نظر کردم و برای پاک کردن محیط ساختمان افکار درست فرستاد تا تمام اهریمنانی که مانع نجات موجودات ذی‌شعور می‌شوند را نابود کنم: «افراد با رابطه تقدیری مطالب را بگیرند و کسانی که برای مداخله می‌آیند، از من دور شوند.» با چنین افکاری، آنها را در آن سرما توزیع کردم.

ساختمان حدود ۱۹ طبقه داشت. به‌منظور اینکه در معرض دوربین نظارتی آسانسور قرار نگیرم، از راه‌پله تا طبقه آخر رفتم و سپس قدم‌زنان پایین آمدم. یک یا دو دی‌وی‌دی در هر طبقه می‌گذاشتم. در تمام بدنم احساس گرما می‌کردم و از پله‌ها به‌آسانی بالا می‌رفتم. فقط امیدوار بودم مردم بتوانند برای اولین بار شن یون را ببینند.

همان‌طور که مطالب را توزیع می‌کردم، به‌آرامی به ساکنان می‌گفتم: «شاد و سالم باشید!» اگر صدای کسی را می‌شنیدم، فرار نمی‌کردم، درعوض فقط مطالب را به آنها می‌دادم. چون افکار درست می‌فرستادم تا افراد با رابطه تقدیری مطالب را بگیرند، آنها منتظرم بودند. به خانواده‌ای که با کالسکه بچه بیرون واحدشان ایستاده بودند، یک دی‌وی‌دی دادم، زیرا فکر می‌کردم این بچه شن یون را دوست دارد. آن روز خیلی خوب گذشت و هیچ مداخله‌ای پیش نیامد. مردم صرفاً در انتظار حقیقت بودند.

وقتی به اتاق ناهارخوری برگشتم، خدمتکار استقبال گرمی از من کرد. اشک‌هایم سرازیر شدند: «چنین فرد دوست‌داشتنی‌ای نمی‌داند که فاجعه ممکن است به‌زودی فرا برسد و بسیاری از افراد مهربان هنوز نجات داده نشدند. برای آنها احساس اندوه می‌کنم. آنها پس از بازپیدایی در تعداد زیادی از دوره‌های زندگی‌ منتظر امروز بودند، اما برخی از مردم احتمال دارد شانس نجات را برای همیشه از دست بدهند.»

متوجه شدم آن شخص همسو با دافا که نسبت به دیگران نیک‌خواه است، خود واقعی من است.

آموزش کارکنان، روشنگری حقایق آزار و شکنجه برای آنها

تمرین فالون دافا به من ذهنی تیز، پاک و منطقی عطا کرده است. به همین دلیل، در شرکتم توانمندترین هستم و همیشه در بالاترین رتبه قرار می‌گیرم. چیزهایی که اختراع کرده‌ام، اغلب بهترین محصولات هستند. بی‌سر و صدا و آرام هستم و ارزش‌های اخلاقی بالا را حفظ می‌کنم که به من کمک می‌کند با همکارانم همراهی کنم.

پایان سال گذشته، یکی از همکارانم توصیه کرد به کارمندانم آموزش دهم که چگونه وضعیت اقتصادی در چین را تجزیه و تحلیل کنند. متوجه شدم این اشاره‌ای از سوی استاد است: باید از مدرک اقتصادم استفاده کنم تا با مردم درباره دافا صحبت کنم.

اما، تصورات و عقاید بشری‌ام ظاهر شدند. حدود ۲۰ نفر در یک بخش بودند و من اعتمادبه‌نفس نداشتم تا به‌طور عمومی با آنها درباره آزار و شکنجه صحبت کنم. نگران بودم که شاید کسی به رئیسم شکایت کند یا دیگران ممکن است حقیقت را قبول نکنند. اگر موقعیت را به‌خوبی اداره نمی‌کردم، احتمال داشت آبرو و اعتبارم را از دست بدهم.

این احساس مانند سنگی بر قلبم فشار می‌آورد و نمی‌توانستم نفس بکشم. می‌دانستم که باید آن کار را انجام دهم، اما عقاید و تصورات بشری‌ام مانعم می‌شدند.

استاد بیان کردند:

«فا می‌تواند تمام وابستگی‌ها را درهم شکند، فا می‌تواند تمام شیطان‌ها را منهدم کند، فا می‌تواند تمام دروغ‌ها را متلاشی کند، و فا می‌تواند افکار درست را نیرومند کند.» (مداخله را دور کنید از «نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر ۲»)

استاد همچنین بیان کردند:

«بنابراین برای موجودات کیهان قدیم، و این تمام عناصر موجودات را شامل می‌شود، وقتی که به اصلاح فا و چیزی که من انتخاب می‌کنم می‌رسد، اینکه تمام موجودات مسائل را بر طبق انتخاب‌های من موزون و کامل کنند و بهترین ایده‌ها و رویکردهایشان را ارائه دهند، تغییر ندادن چیزی که من می‌خواهم، بلکه موزون و کامل کردن امور مطابق چیزی که گفته‌ام، بهترین فکری است که یک موجود در کیهان می‌تواند داشته باشد.» («تشریح فا هنگام جشن فانوس سال ۲۰۰۳ در کنفرانس فای غرب ایالات متحده»)

متوجه شدم که از عقاید و تصورات بشری برای سنجیدن نظم و ترتیب‌های استاد استفاده می‌کردم. درباره خودم فکر می‌کردم به جای اینکه به افرادی که در انتظار حقیقت بودند، فکر کنم. چنین افکاری مخالف الزامات استاد هستند، اما وقتی آنچه را که استاد آموزش دادند به یاد آوردم، نگرانی‌هایم از بین رفتند و تصمیم گرفتم تمام تلاشم را به کار گیرم تا به‌خوبی عمل کنم.

قصد داشتم مشکلات اقتصادی رایجی را که چین امروز با آن روبرو است فهرست کنم، آنها را تجزیه و تحلیل کنم و دلایلش را ارائه دهم: ح.ک.چ سیستم عقیدتی چین، اخلاقیات و فرهنگ چین را برای چندین دهه نابود کرده است. سپس دلیل واقعی اینکه فالون دافا تحت آزار و شکنجه قرار می‌گیرد را به آنها ‌بگویم. تصمیم گرفتم دو جلسه آموزشی بگذارم، اولی با تمرکز بر مشکلات اقتصادی و دومی با تمرکز بر فالون دافا و آزار و شکنجه آن. اولین جلسه آموزشی کارمندان را قبل از سال نو چینی برگزار کردم.

همکارانم گفتند جلسه بسیار خوب برگزار شد. آنها شوکه شده بودند، اما اکنون می‌دانستند به چه دلیل چین در سراشیبی اخلاقی است. خوشحال بودم و فکر می‌کردم دومین جلسه آموزش پس از سال نوی چینی، موفقیت بزرگ دیگری خواهد بود.

اما پس از آن بدنم درگیر پالایش و زدودن کارما شد و احساس خیلی بدی داشتم. همچنین خانواده‌ام مداخلات زیادی برایم ایجاد کردند. شین‌شینگم را ارتقاء ندادم و درنتیجه هیچ ایده‌ای برای نوشتن دومین متن آموزشی نداشتم. از نظر ذهنی خسته بودم و فقط توانستم چند خط بنویسم.

هنگامی که درحال مطالعه فا بودم، استاد به من اشاره‌ای کردند: از نه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست برای روشنگری حقیقت استفاده کنم. به این طریق، بر ترسم غلبه کردم و از قسمت‌هایی از دی‌وی‌دی نه شرح و تفسیر برای برنامه آموزشی‌ام استفاده کردم.

آموزش قرار بود بعدازظهر برگزار شود. صبح آن روز را صرف بازنگری تمام مطالب کردم و سپس افکار درست فرستادم. از طریق چشم سومم، روشنایی و نور را در بُعدی دیگر دیدم. بدنم گرم بود و دیگر نه هیچ فکری داشتم و نه هیچ عقیده و تصوری. هرگز چنین حالت شگرفی را در زمان فرستادن افکار درست تجربه نکرده بودم. می‌دانستم استاد به من نیرو می‌بخشند تا بتوانم به‌خوبی عمل کنم.

در طول آموزش، بخش‌هایی از نه شرح و تفسیر را پخش ‌کرده و تحلیل ‌کردم که چگونه ح.ک.چ اقتصاد را ویران، اذهان مردم را کنترل و عقاید و باورهایشان را نابود کرد- به‌عنوان مثال، با آزار و شکنجه فالون گونگ.

عکس‌های بسیاری مربوط به قبل از ۱۹۹۹ که فالون دافا در سراسر چین درحال گسترش بود، همین‌طور گزارش‌های مثبت رسانه‌ای درباره دافا ‌را به آنها نشان دادم. همچنین عکس‌ها و گزارش‌هایی را نشان دادم حاکی از اینکه چگونه پس از شروع آزار و شکنجه، فالون دافا در سراسر جهان منتشر شد. سپس رویداد خودسوزی صحنه‌سازی شده در میدان تیان‌آن‌من را به تفصیل تجزیه و تحلیل کردم. 

کارآموزان در سکوت گوش می‌دادند، سپس وقتی بخش‌هایی از شرارت ح.ک.چ را تماشا می‌کردند، آه می‌کشیدند و سرشان را تکان می‌دادند. آنها درباره اینکه دافا در سراسر جهان گسترش یافته، کنجکاو بودند. حتی به قسمت‌های جعل شده در مورد خودسوزی خندیدند.

ح.ک.چ را با فرقه‌های شرور دیگر مقایسه کردم. یک نفر با صدایی ضعیف موافقت کرد: «آن یک فرقه است!»

از نرم‌افزار ارتباطی شرکت استفاده کردم و از حضار پرسیدم آیا می‌خواهند به عضویت‌شان در ح.ک.چ خاتمه دهند.

یک نفر گفت: «بیشتر از آنچه گفتید، قبلاً خوانده‌ بودم. ما همیشه به وب‌سایت‌هایت خارج از کشور نگاه می‌کنیم.»

شخص دیگری گفت: «برخی از اینها را می‌دانستم، اما این آموزش کمکم کرد تا آنها را واضح‌تر درک کنم. ح.ک.چ به‌راستی یک فرقه است. من به بودا اعتقاد دارم نه به چیزهایی که ح.ک.چ آموزش داده است. می‌خواهم از آن کناره‌گیری کنم.»

یکی از همکاران که فکر می‌کردم مخالف من باشد، گفت: «من اکنون و در همین جا کناره‌گیری می‌کنم. پدربزرگم به دست ح.ک.چ شکنجه شد و او قویاً اعتقاد داشت که فالون دافا خوب است، او همچنین می‌دانست که دافا اعتبارش را دوباره اعاده می‌کند.»

از این پاسخ‌های شگفت‌انگیز شوکه شدم و اشک‌هایم واقعاً جاری شدند.

درواقع، از طریق این آموزش، همه آنهایی که در بخش من کار می‌کردند، تصمیم گرفتند به عضویت‌شان در ح.ک.چ و سازمان‌های وابسته به آن پایان دهند.

بدن ترتیب درک جدیدی از بزرگ‌ترین نیک‌خواهی به‌دست آوردم. به‌عنوان یک مرید، آنچه را که استاد لازم می‌دانند، باید انجام دهم و منیت را رها کنم که می‌تواند بزرگ‌ترین پاداش‌ها را برای مردم به ارمغان بیاورد. آن بزرگ‌ترین فرصت برای ارتقاء سطحم نیز بود، اما همۀ اینها تقوای عظیمِ استاد بود. استاد برای نجات مردم کارهای بسیار زیادی انجام داده‌اند. اگر مریدان دافا از عقاید و تصورات بشری‌شان برای قضاوت نظم و ترتیب‌های استاد استفاده کنند، تعداد زیادی از مردم نمی‌توانند نجات یابند.

رها شدن از خود

پیش از این، از الزامات دافا بیش‌ازحد دور بودم. وابستگی قوی‌ای به منیت داشتم، خودآگاه اصلی‌ام قوی نبود و نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم. وابستگی‌ها و کارمای فکری خیلی آزارم می‌دادند، بنابراین این مقاله را نوشتم تا آنها را افشاء کنم. همانگونه که می‌بینید، سعی کردم این مقاله را با قلبی خالص بنویسم تا سفر یک ساله‌ام را خلاصه کنم و نقطه آغازی برای مسیر جدیدم آماده کنم.

می‌خواهم به‌طور واقعی کوشا باشم، وابستگی‌های قوی‌ام به منیت را رها کرده و حقیقتاً خودم را عوض کنم. باید لیاقت نجات استاد را داشته باشم و نیز لیاقت آنهایی که مشتاقانه امیدوارند آنها را نجات دهم.

با تمام وجود از نجات نیک‌خواهانه استاد قدردانی می‌کنم!

http://en.minghui.org/html/articles/2015/11/10/153603.html