(Minghui.org) پدرم افسر بازنشسته ارتش است و به مدت هفتاد سال عضو حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) بوده است. اخیراً سر میز شام به طور ناگهانی گفت: «(ح.ک.چ) واقعاً گروهی از تبه‌کاران است!»

پدرم در سال ۱۹۳۹ وارد ارتش و در سال ۱۹۴۴ عضو (ح.ک.چ) شد. از میان جنگ‌های ضد ژاپنی و جنگ‌های داخلی چین در حالی گذشت که دچار عارضه قلبی، فشار خون بالا و بی‌خوابی بود. برای انجام آزمایشات و درمان‌های متعدد بارها به بیمارستان رفته بود.

من و شوهرم هر دو تمرین‌کنندگان فالون گونگ (فالون دافا) هستیم. شوهرم در جوانی از چندین بیماری در رنج بود. اما پس از شروع تمرین تزکیه، سلامتی‌اش را بازیافت.

من نیز با شروع تمرین فالون گونگ از سلامتی خوبی بهره‌مند شده و خصوصیات اخلاقی‌ام ارتقاء یافت.

پرستاری استخدام کردیم تا به‌طور دائمی از پدرم نگهداری کند. هر روز به دیدینش رفته و برایش غذا می‌بردیم. او تمام زندگی‌اش تحت فرهنگ حزب بود و هرگز دوست نداشت چیز بدی درباره (ح.ک.چ) بشنود.

بنابراین اغلب در میان برگه‌های روزنامه‌اش بروشور اطلاعات را قرار می‌دادیم. در ابتدا آنها را نمی‌خواند و دوست نداشت حقایق درباره فالون گونگ را بشنود. همچنین متقاعد نشده بود که فالون گونگ می‌تواند در سلامتی شخص بهبود ایجاد کند. وقتی می‌گفتیم که (ح.ک.چ) چه کاری انجام داده است، به تندی آن را تکذیب می‌کرد.

روزی وقتی بروشور را درمیان روزنامه دید، عصبانی شد و فریاد زود: «مادر شوهرت را مجبور به خواندن آنها نکردی؟» متأسفانه آن روز دچار سردرد بدی بود که بعد از ظهر نتوانسته بود بخوابد.

روز بعد آزمایشات سی‌تی اسکن چیزی نشان ندادند اما او در حالی که درد شدیدی داشت گفت: «سردرد خیلی بدی دارم.»

او را تسلی دادم: «دکتر گفته که درد مربوط به مهره گردن است. سعی کنید آرام باشید.»

اما او گفت: «در حال حاضر درد درداخل مغزم است. درد شدید و فشار خونم نیز بالاست.»

سعی کردم راه حلی پیدا کنم و گفتم: «پس باید ببینیم نظر دکتر چیست؟» او نگران بود و من ترغیبش کردم: «چرا سعی نمی‌کنید این ۹ کلمه را بیان کنید. فالون دافا خوب است. حقیقیت‌ـ نیک‌خواهی‌ـ بردباری خوب است؟ تا جایی که من می‌دانم ده‌ها هزار نفر این کار را انجام داده‌اند و ثابت شده که مؤثر بوده است. من دخترتان هستم. هرگز فریبتان نمی‌دهم!»

بعد از ظهر آمدم تا ببینم حالش چطور است. گفت: «فعلاً خوبم. سردردم تقریباً از بین رفته است و فشار خونم نیز به حالت عادی بازگشته است.»

روز بعد مقاله‌ای با چنین سرمقاله‌ای به او نشان دادم: «پدر پزشک متقاعد شد.» بعد از خواندن مقاله اعلام کرد: «می‌فهمم!» سپس هر روز به او کمک کردم تا دروناً آن ۹ کلمه را چندین بار بیان کند.

با اینکه  قدرت شفادهنده فالون گونگ را تجربه کرده بود باز با این وجود بهبودی‌اش را به مصرف داروهایش نسبت می‌داد.

به تندی به او هشدار می‌دادم: «اگر مزایایی را که دریافت کرده‌اید تشخیص ندهید، مدت زیادی دوام نخواهند یافت.»

یک بار به او گفتم: «حقه خود‌سوزی میدان تیآن‌من، از طرف (ح.ک.چ) سازمان داده شده بود تا به فالون گونگ افترا بزنند.»

او در جواب گفت: «هیج نظری درباره اینکه چه اتفاقی افتاد ندارم و هیچ چیزی نمی‌دانم. من آنجا نبودم.»

به اعتراض گفتم: «آیا نمی‌توانید خوبی را از پلیدی تشخیص دهید؟ این واقعه را می‌توان به‌وضوح با عقل سلیم و منطق و وجدان قضاوت کرد.» اما بعداً متوجه شدم که با او مهربان نبوده‌ام که باعث مقاومتش در مقابل آموختن حقیقت شده بود.

روزی به من گفت: «دیروز آن ۹ کلمه را پنجاه بار بیان کردم و دو قرص خواب نیز خوردم اما نتوانستم بخوابم.» پاسخ دادم: «آیا به دلیل آن فکر کردید؟»

استاد بیان کردند:

«تا وقتی مهربانی و وجدان را حفظ کنیم، موجود خدایی ما را فراموش نخواهد کرد.» («جستجو» از هنگ‌یین ۳)

یک ماه بعد دچار تشنج شد که تأثیرات جانبی قرص‌های خواب بود. دوباره به بیمارستان برده شد تا بتوانند تشنج‌هایش را کنترل کنند. اما باطری قلبش که بیش از ده سال پیش نصب شده بود، از کار افتاد.

خیلی افسرده بود و گفت: «من می‌میرم. نه پزشکان و نه استاد نمی‌توانند مرا نجات دهند.» به دلیل اینکه معتقد به علم بود، با معضلی واقعی مواجه بود.

پس از سه شب و سه روز بی‌خوابی، بعد از صبحانه به طور محکم گفت: «تصمیم گرفتم دیگر داروهایم را مصرف نکنم.»

من و شوهرم متعجب شده بودیم.

پدرم سر حرفش باقی ماند. فا را مطالعه کرد. تمرینات را فرا گرفت و با ما در طول روز افکار درست می‌فرستاد. بعد از ظهر‌ها وقتی نمی‌توانست بخوابد، تمام شب را بیدار می‌ماند و جوآن فالون را مطالعه می‌کرد و سخنرانی‌های تصویری استاد را نگاه می‌کرد.

همچنین نه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست را خواند و ناگهان از این طریق متوجه ذات حقیقی (ح.ک.چ) شد. سپس با دستان خودش اظهاریه‌ای مبنی بر خروج از (ج.ک.چ) و سازمان‌های وابسته به آن نوشت.

پس از چهل و شش روز تمرین فالون گونگ، سرانجام بی‌خوابی‌اش از بین رفت!

پدرم از آن زمان قادر بوده است بخوابد و شاد باشد. در حال حاضر کاملاً خشنود است.

ما از فا و استاد سپاسگزاریم!

http://en.minghui.org/html/articles/2016/10/8/159463.html