(Minghui.org) در سال 1999 تمرین فالون دافا را آغاز کردم. اما به مدت ده سال در تزکیه راسخ نبوده و خیلی ضعیف عمل کردم. به خصوص در دوران دانشگاه، در شهوت غرق شده بودم و دائماً دچار اشتباه می‌شدم. در رؤیاهایم، خودم را می‌دیدم که درون گودال عمیقی می‌افتادم. ناامید بودم اما باز هم نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم.

اما استاد مرا رها نکردند. زمانی که «آموزش فا در کنفرانس فای 2013 غرب ایالات متحده» را می‌خواندم، عمیقاً تحت تأثیر قرار گرفته و تصمیم گرفتم بهتر عمل کنم. در ماه‌های بعد هر روز می‌توانستم احساس کنم که استاد در حال پاکسازی بدنم هستند و کمک می‌کنند تا مواد فاسد از بدنم پاک شود.

نمی‌دانستم استاد چقدر برای بازگرداندن من به مسیر، تحمل کردند یا اینکه چه اندازه تلاش کردند تا در راه تزکیه به خوبی گام بردارم. قدر‌دانی‌ام از استاد در کلام نمی‌گنجد. مایلم تجربه سه سال گذشته‌ام را با شما در میان بگذارم و امیدوارم همگی‌ در مسیر باقیمانده به خوبی عمل کنیم.

بازگشت به مسیر

در این سه سال پس از بازگشت به تمرین تزکیه، احساس کردم استاد همیشه مراقبم هستند و مرا راهنمایی می‌کنند. وقتی لازم بود که مسائل مهمی را حل ‌کنم، استاد همیشه نشانه‌های زیادی به من می‌دادند و برای مثال زمانی که وابستگی به راحت‌طلبی داشتم، رؤیایی دیدم که تنها راه بازگشتم به خانه از طریق عبور از کوهستانی برفی بود. زمانی که در جنبش شکایت علیه جیانگ زمین برای آزار و شکنجه فالون دافا شرکت نکردم، در رؤیا دیدم که در آزمونی، به سؤال مهمی پاسخ ندادم. وقتی دوباره تقریباً بخاطر شهوت سقوط کردم، در رؤیا از پرتگاهی آویزان بوده و زندگی‌ام در خطر بود.

استاد همچنین کمکم کردند تا درباره فالون دافا به دیگران بگویم. حتی برای اینکار دستگاه چاپی گرفتم تا مطالب روشنگری حقیقت را چاپ کنم یا برای هم‌کلاسی‌هایی که به‌ندرت می‌دیدم، نامه بنویسم. احساس می‌کردم استاد مسائل زیادی را نظم و ترتیب داده‌اند و ما فقط باید از فا پیروی کنیم. درست مانند آنچه استاد در جوآن فالون بیان کردند:

«برطبق علم فیزیک، حرکت ماده الگو و روال‌هایی را دنبال می‌کند، در مورد حرکت جهان نیز چنین چیزی صدقمی‌کند.» «به‌عنوان یک قیاس، موجودات انسانی را درنظر بگیرید. مدرسه‌ی دائو بدن انسان را به‌صورت جهانی کوچک درنظر می‌‌گیرد

محیط مطالعه فا یک نمونه است. از زمان دبیرستان تا فوق‌لیسانس، نُه سال در خوابگاه بودم و به همین دلیل مطالعه فا یا انجام تمرینات برایم بسیار سخت بود. همیشه امیدوار بودم زمانی که کارم را شروع کنم این وضعیت تغییر کند. همین طور هم شد. کارفرمایم کارمند تمام‌وقت لازم نداشت و من توانستم با همکارم خانه‌ای دو خوابه اجاره کنم. او فقط سه روز در هفته آنجا سکونت داشت. این فرصت به من اجازه داد تا در محیط آرامی فا را مطالعه کنم، تمرینات را انجام دهم و افکار درست بفرستم.

به این طریق بسیاری از وابستگی‌هایم پیش از اینکه آنها را تشخیص دهم، از بین رفتند. روزی در رؤیا، موجودی از خودم را به شکل فرد زشتی دیدم که برای آب فریاد می‌زد، چراکه هیچ‌یک از ظرف‌ها آب نداشت. وقتی متوجه شدم که مدت‌ها بود که بازی‌های کامپیوتری انجام نداده بودم و این تجلی وابستگی‌هایم بود، فوراً برای پاک کردن آن، افکار درست فرستادم.

از آن پس حواسم جمع‌تر و ذهنم بازتر شد.

نجات مردم

با ‌اینکه می‌دانستم گفتن حقایق فالون دافا و افشاء کردن تبلیغات منفی حزب برای مردم و آگاه کردن آنها چقدر اهمیت دارد اما زمانی که در مدرسه بودم، در انجام این کار ضعیف عمل کردم. از سال 2005 تا ژوئیه 2014 که کارم را آغاز کردم، فقط سه تن از هم‌کلاسی‌های دبیرستان بخاطر من موافقت کردند از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) خارج شوند.

چون روشنگری حقیقت یکی از سه کاری است که باید انجام دهیم، تصمیم گرفتم آن را بهتر انجام دهم. از هم‌اتاقی‌ام شروع کردم و یک روز وقت ناهار را به توضیح دربارۀ کارهای بد حزب که چگونه به مردم آسیب رسانده است، اختصاص دادم و اینکه ترک کردن عضویت در حزب، مهم و سودمند است. سرانجام او قبول کرد و من اعتماد به نفس بیشتری پیدا کردم.

گفتن حقایق برای همکاران

برای مردم بیشتری حقایق درباره فالون دافا را گفتم و اینکه آزار و شکنجه چقدر شدید بوده است. بعضی از آنها به حرفم گوش ندادند و به من خندیدند. در ابتدا احساسات منفی در من ایجاد شد اما کمی بعد متوجه شدم که به دلیل افکار و عقاید بشری و قوی نبودن افکار درستم بود که این احساس به سراغم می‌آمد.

یک بار یکی از همکارانم در مقابل عده‌ای با من گستاخانه صحبت کرد. خیلی عصبانی بودم اما هیچ چیزی نگفتم. پس از چند روز، او را به پیاده‌روی دعوت کردم. در حدود نیم ساعت با او درباره فالون دافا صحبت کردم. به دقت گوش داد و موافقت کرد حزب را ترک کند.

وقتی به گذشته نگاه می‌کنم، خوشحالم که وقتی مرا تحقیر کرد، مقابله‌به‌مثل نکردم و این باعث شد که فرصت نجات دادن او را از دست ندهم.

ماه نوامبر گذشته، به دلیل نیاز کسب و کار، کارفرمایم از من خواست تا در شهر دیگری کار کنم. بدون فکر کردن پذیرفتم. می‌دانستم که استاد همیشه بهترین نظم و ترتیب را می‌دهند و هر جا که بروم مردمی را ملاقات می‌کنم که باید نجات داده شوند.

پس از اینکه به آنجا رسیدم، خانه‌ای اجاره کردم و برای خرید تخت‌خواب رفتم. برای صاحب فروشگاه و راننده تاکسی در مسیر بازگشت به آپارتمان، حقایق فالون دافا را گفتم و هر دوی آنها موافقت کردند تا از ح.ک.چ خارج شوند. اما به دلیل شوق و اشتیاق بیش از حد، با دو نفر بعدی که صحبت کردم نه تنها به حرف‌هایم گوش ندادند بلکه یکی از آنها به من دشنام داد.

آن شب در خواب احساس می‌کردم نمی‌توانم حرکت کنم و صدای زمزمه‌ای را می‌شنیدم. از استاد کمک خواستم و توانستم پس از چند ثانیه حرکت کنم. مشابه این موقعیت هرگز پیش از این رخ نداده بود. فوراً نشستم و افکار درست فرستادم. می‌دانستم که عواملی بد وقتی متوجه شدند که یک مرید دافا برای نجات مردم به آن منطقه آمده است، می‌خواستند به من آسیب برسانند. اما می‌دانستم که استاد به من کمک می‌کنند و چیزی برای ترسیدن وجود ندارد.

رانندگان تاکسی

چون معمولاً میان دو شهر در رفت و آمد بودم، در دو ماه گذشته تقریباً 200 مرتبه تاکسی سوار شده‌ام. من همیشه درباره فالون دافا با آنها صحبت می‌کنم و نکته جالب اینجاست که اکثر آنها پیش از این چیزی درباره حقایق نشنیده بودند. می‌دانستم استاد نظم و ترتیبی داده‌ بودند تا من آنها را نجات دهم.

یک راننده تاکسی را سه بار دیدم. اولین بار نه حاضر شد به حرف‌هایم گوش دهد و نه مطالب را قبول کند. دومین بار سعی کردم از روش دیگری استفاده کنم. با توجه به اینکه او حزب کمونیست را قبول نداشت و نمی‌دانست چگونه می‌تواند اوضاع را بهبود بخشد، با او درباره فرهنگ الهی و تاریخ با شکوه چین در گذشته صحبت کردم. او حرف‌هایم را قبول کرد و این بار مطالبی را که به او دادم پذیرفت.

سومین باری که او را دیدم، تازه موهایش را کوتاه کرده بود و من با روی باز با او احوالپرسی کردم. در ابتدا مرا به یاد نیاورد و زمانی که از او درباره مطالب پرسیدم گفت که وقت نکرده آنها را دقیق مطالعه کند. اما من برایش گفتم که چرا باید هر کسی برای داشتن آینده‌ای بهتر حزب را ترک کند. در انتها او سرش را به‌علامت تصدیق تکان داد و گفت: «(سازمان‌های کمونیستی را) ترک خواهم کرد!.»

با بیان این حرف، تبدیل به فرد دیگری شده و تمام وجودش سرشار از هیجان و انرژی شد. من برایش خوشحال بودم چراکه تصمیم خوبی برای خود و آینده‌اش گرفته بود.

استاد در جوآن فالون بیان کردند:

«فکر می‌کنم هر کسی که بتواند شخصاً در سخنرانی‌هایم شرکت کند واقعاً... بعداً در آینده پی خواهید برد که این دوره‌ی زمانی بسیار باارزش است

بیاید پشیمانی و ناامیدی را کنار بگذاریم و در مسیر باقی‌مانده نهایت تلاش‌مان را انجام دهیم. استاد در تمام مدت به ما کمک کرده‌اند و منتظر ما هستند.