فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

همسر یک تمرین‌کننده فالون گونگ تجربه‌هایش را به اشتراک می‌گذارد

25 نوامبر 2016 |   همسر یک تمرین‌کننده فالون گونگ در چین

(Minghui.org) من شوهر یک تمرین‌کننده فالون گونگ هستم. گرچه من فالون گونگ را تمرین نمی‌کنم، اما از زمانی که حزب کمونیست آزار و شکنجه را در سال ۱۹۹۹ آغاز کرد، مورد آزار و اذیت پلیس قرار گرفتم. حتی مجبور شدم برای یک دوره زمانی طولانی در خیابان‌ها سرگردان باشم و مانند بی‌خانمان‌ها زندگی کنم.

بر خلاف آنچه ممکن است تصور کنید، این رنج‌ها باعث شدند من بالغ‌تر، خردمندتر و آرام‌تر شوم. اما این تغییر یک‌شبه اتفاق نمی‌افتد. می‌خواهم برخی از آنچه تجربه کرده‌ام، تجربه‌هایی را که به تحول من کمک کرده‌اند به‌اشتراک بگذارم.

همسرم بازداشت و زندانی شد و حتی به یک اردوگاه کار اجباری فرستاده شد. زندگی برایم یک جدال ترسناک بود. هر روز در خانه با او تماس‌ تلفنی برقرار می‌کردم. اگر هیچ‌کسی گوشی را برنمی‌داشت، با حالتی عصبی به خانه می‌رفتم و مطالب فالون گونگ را بسته‌بندی می‌کردم.

همسرم زمانی بازداشت شد که درحال صحبت درباره فالون گونگ با عموم مردم بود. به‌منظور درخواست برای آزادی او، چند صد تمرین‌کننده محلی با من به اداره پلیس آمدند.

بسیاری از معترضان هرگز قبلاً مرا ملاقات نکرده بودند. بسیاری از آنها آمدند تا مرا تشویق کرده و به من آرامش دهند. خیلی تحت‌تأثیر فالون گونگ قرار گرفتم، تمرین‌کنندگان واقعاً فوق‌العاده هستند؛ آنها باوجود خطر به‌خاطر همسرم آمدند.

یک تمرین‌کننده به من گفت: «گرچه شما در وضعیت دشواری به سر می‌برید، اما در آینده احساس افتخار می‌کنید

به خودم گفتم: «شما در تلاش هستید تا فقط به من آرامش دهید. درحال حاضر فقط می‌خواهم خودم را بکشم. چه افتخاری؟ من تحت چنین استرسی هستم، با فرزندم، کارم، پدر و مادرم چه‌کار کنم ... چگونه می‌توانم همه این مسائل را اداره کنم؟ نمی‌توانم بخوابم. وقتی که با پلیس مواجه می‌شوم، حتی نمی‌توانم نفس بکشمواقعاً سخت است ترس و وحشتی را که با آن مواجه شدم توصیف کنم.

اغلب دعا می‌کردم، عهد می‌کردم که به‌محض اینکه همسرم سالم به خانه بازگردد، همه چیز را رها می‌کنم.

اما او برنگشت.

دردها و مشکلاتم باعث شدند بالغ‌تر و آرام‌تر شوم. یک سال بعد، همسرم از زندان آزاد شد. پس از برطرف شدن این فشار، بیمار شدم. اما هیچ باری بر قلبم وجود نداشت و قادر بودم خوب بخوابم.

پس از چند ماه که بهبود پیدا کردم، تصمیم گرفتم برای تمرین‌کنندگانی که به من کمک کرده بودند کارهایی را انجام دهم. آنها اغلب از من می‌خواستند تا با آنها به دیدن وکلا یا پلیس بروم و از آنها درخواست کنیم که تمرین‌کنندگان بازداشت‌شده را آزاد کنند. هرگز تقاضای آنها را حتی در آستانه سال نو چینی رد نکردم.

چندین وکیل از من پرسیدند که چرا حتی بااینکه فالون گونگ را تمرین نمی‌کنم، تمایل دارم همه کاری برای تمرین‌کنندگان انجام دهم. آنها پرسیدند: «مگر نمی‌ترسی؟» به آنها گفتم: «من فقط می‌خواهم به کسانی کمک کنم که قبلاً به من کمک کرده‌اند. شما از تمرین‌کنندگان دفاع می‌کنید، به‌خاطر آنها صحبت می‌کنید و با آنها در مکان‌هایی ملاقات می‌کنید که درواقع خطرناک هستند. شما به من امید می‌دهید. اگر شما نمی‌ترسید، من هیچ‌چیز برای ترسیدن ندارم. افتخار می‌کنم که به شما کمک می‌کنم.

آنها تحت‌تأثیر کلمات من قرار گرفتند: «فوق‌العاده عالی می‌شد که اگر در هر استان چنین شوهر یا همسری از یک تمرین‌کننده فالون گونگ وجود داشتیکی از آنها گفت تحت چنین شرایطی کار ما می‌تواند بسیار آسان‌تر باشد. آنها یک عنوان به من دادند: «خویشاوند شماره یک تمرین‌کننده فالون گونگ کشور

از آن زمان، آنها همیشه مرا «برادر» می‌نامند و با من بااحترام رفتار می‌کنند. واقعاً احساس افتخار می‌کنم. یک وکیل حقوق‌بشر معروف درباره من شنید و مرا بسیار مورد ستایش قرار داد.

یک‌بار در یک مکان توریستی با یک مرد ۸۰ ساله صحبت می‌کردم. او اشاره کرد که مردم در محله‌اش کتابی به نام نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست را بین همدیگر ردوبدل می‌کنند و از من پرسید که آیا آن را خواندم. گفتم: «البته. کتاب بسیار خویی است

چند نفر در آن نزدیکی حرف‌های ما را شنیدند. یکی از آنها به من گفت: «این یک کتاب فالون گونگ است. مرد جوان، شما نباید مطالب آن کتاب را باور کنیدوقتی که دلیل آن را پرسیدم، یکی گفت: «شما نمی‌توانید حزب کمونیست را مورد انتقاد قرار دهید، به‌خاطر اینکه شما را از لحاظ مالی حمایت می‌کند. دقیقاً کار اشتباهی است

گفتم: «خوب، اگر من کار نکنم، هیچ‌کسی پولی به من پرداخت نمی‌کند. هرچه که داریم، حق ما است، چراکه خودمان آن را به ‌دست آورده‌ایم. درخصوص شما نمی‌دانم، اما اگر به مدت یک روز در خانه بمانم، حقوقم به اندازه یک روز کمتر پرداخت می‌شود. بنابراین من فکر نمی‌کنم حزب مرا از نظر مالی حمایت می‌کند.

آقای مسن به من کمک کرد تا آنها را متقاعد کنم. ما حرف‌های یکدیگر را تکمیل می‌کردیم به‌خاطر اینکه درباره تاریخ پلید حزب کمونیست صحبت می‌کردیم. بسیاری از رهگذران به‌آرامی حرفهای ما را گوش کرده و آنها را تأیید می‌کردند. آن فردی که می‌گفت من در اشتباه هستم، دیگر چیز بیشتری برای گفتن نداشت.

قبل از اینکه آنجا را ترک کنم، برای آن مرد مسن یک بطری آب خریدم و از او تشکر کردم. این یک تجربه فوق‌العاده برای من بود.

یک‌بار با چند تمرین‌کننده به شهر دیگری رفتم. می‌خواستیم برای آزادی یک تمرین‌کننده بازداشت‌شده در کمال امنیت عمل کنیم. در طول راه، دچار تب بالایی شدم و تقریباً از هوش رفتم. اما همچنان اصرار داشتم با آنها بروم. هنگامی که به آنجا رسیدیم، احساس بهتری پیدا کردم. بازداشتگاه در محاصره پلیس قرار داشت. هنگامی‌که ماشین ما متوقف شد، چند نفری از آنها به ما نزدیک شدند.

من از ماشین پیاده شدم و به تمرین‌کنندگان گفتم که در ماشین بمانند و بگذارند من با پلیس مواجه شوم.

پلیس مرا متوقف کرد و از من پرسید که چرا آنجا هستم. وقتی موضوع را به آنها گفتم، مرا به داخل یک ماشین پلیس بردند و از من بازجویی کردند. هوا سنگین بود. یکی از مأموران گفت که تمرین‌کننده‌ای که در تلاش برای نجاتش هستم در آنجا بازداشت نیست. من کاملاً ناآرام و عصبی شدم. نتوانستم آرامش خود را حفظ کنم و سعی‌کردم با او بحث کنم. افسر مزبور بسیار خشن بود. او گفت: «من به شما می گویم که او در این مرکز بازداشت نیست. فقط از اینجا بروید.

مجبور به ترک آنجا شدم. بازداشتگاه در یک منطقه دور بدون وسیله حمل و نقل عمومی بود. مجبور شدم کمی راه بروم، چون نمی‌خواستم تمرین‌کنندگان به‌خاطر سوارکردن من نزدیک بازداشتگاه خودشان را به خطر بیندازند. بعد از چند دقیقه، متوجه شدم که یک ماشین از یک فاصله به آرامی مرا تعقیب می‌کند. با تمرین‌کنندگان تماس گرفتم و به آنها گفتم که برای سوار کردن من نیایند.

نیم ساعت طول کشید تا خودم را به یک پاساژ برسانم. به داخل فروشگاه‌ها رفتم و خارج شدم و به یک توالت رفتم. سرانجام از دست افرادی که به دنبالم بودم خلاص شدم. از بس عرق ریختم لباس‌هایم خیس شدند و عضلاتم درد گرفته بودند.

وقتی که به خانه برگشتم، همسرم مرا مورد تحسین قرار داد از اینکه برای کمک به هم‌تمرین‌کنندگان او، این همه تلاش کرده بودم.

یک تمرین‌کننده پس از اینکه کاری برایش انجام دادم از من تشکرکرد. بااحترام گفتم: «تا زمانی که شما دوستان در امان هستید، من حاضر به تحمل تمام سختی‌ها در جهان هستم. واقعاً این‌گونه فکر می‌کنم

طی چند سال گذشته دچار ترس‌ها و رنج‌های بسیاری بوده‌ام. گاهی‌اوقات وقتی در معرض خطر بودم، به ادامه‌ ندادن این کار فکر می‌کردم. اما بیشتر تجربه‌هایم شادی‌بخش بوده‌اند.

می‌خواستم آنچه را که تجربه کرده‌ام به‌اشتراک بگذارم به‌طوری که بیشتر مردم، به‌خصوص اعضای خانواده تمرین‌کنندگان، ایستادگی کرده و به آنها کمک کنند. آنها واقعاً به کمک ما نیاز دارند. نمی‌دانم در آینده چه نوع خطر یا مشکلاتی در انتظار من هستند، اما تا جایی که در توان دارم به کمک به آنها ادامه خواهم داد.

اگر درحال خواندن این مقاله هستید، لطفاً این موضوع را هرگز نادیده نگیرید. بیایید برای آزادی فالون گونگ و برای آینده‌ای روشن با هم تلاش کنیم.