(Minghui.org) در آوریل 2015 فا را کسب کردم و این مسیری است که تاکنون طی کرده‌ام.

من در تیجوانای مکزیک متولد و بزرگ شده‌ام. وکیلی حرفه‌ای هستم و در حال حاضر در سن دیگوی کالیفرنیا زندگی و کار می‌کنم. هم‌تمرین‌کننده‌ای که در همان مجتمع آپارتمانی زندگی می‌کرد، هنگامی‌که در انتظار رسیدن آسانسور بودم، فالون دافا را به من معرفی کرد. آن زندگی‌ام را تغییر داد. قبلاً، احساس می‌کردم که روزهایم تیره و تار، غم‌انگیز و پوچ است، گویی هیچ نیروی برتری مراقبم نیست. اما وقتی به گذشته نگاه می‌کنم، متوجه می‌شوم که استاد از قبل مرا در مسیرم هدایت کرده‌اند.

یاد گرفتن تمرین‌ها و انجام آن

در اولین یکشنبه ماه آوریل 2015 گروهی از تمرین‌کنندگان را در سن دیگو ملاقات کردم. آنها همگی به من خوشامد گفتند. در همان روز، یک نسخه از جوآن فالون را نیز تهیه کردم و هنوزهم برای مطالعه از آن استفاده می‌کنم.

اجازه دهید برخی از برداشت‌هایم را در روز اول تمرین با شما به‌اشتراک بگذارم. شاید به شما کمک کند که در فرایند یادگیری شاگردان جدید به آنها یاری کنید. ابتدا، به‌خاطر دارم که برای شروع تمرین اشتیاق بسیار زیادی داشتم: بیش از آن نمی‌توانستم برای شروع تمرین منتظر بمانم.

هنگام انجام تمرین شماره 1 فکر ‌کردم: «این تمرین بسیار ساده است، این را دوست دارم و می‌توانم انجام دهم.»

هنگام انجام تمرین شماره 2، پس از اینکه چند دقیقه بازوهایم را بالا نگه‌داشتم، فکر ‌کردم: «آیا دستگاه پخش‌ صوت شکسته است؟ آیا کسی در اینجا به‌خاطر دارد که دست‌های‌مان را بالا نگه‌داشتیم؟ امیدوارم هیچ کسی متوجه نشود که نیاز دارم بازو‌هایم را استراحت دهم.»

هنگام انجام دادن تمرین شماره 3، پس از چرخش فالون و شنیدن صدای شخصی که به من گفت: «خوب است!» فکر کردم: «خوب است، خوب است، می‌توانم این تمرین را نیز انجام دهم!»

هنگام انجام تمرین شماره 4 فکر کردم: «مادرم، خاله‌هایم و پدرم را نیز با خودم خواهم آورد... ممکن است، دوستانم را نیز بیاورم... فلانی و فلانی هم حتماً خوششان خواهد آمد!»

در حال حاضر، به دو گروه تمرین در سان‌دیه‌گو ملحق شده‌ام و همچنین آموزش تمرین‌ها را در یک مکان جدید تمرین در شهر بومی‌ام تیجوانای، مکزیکو انجام می‌دهم که به‌خوبی از تمرین استقبال شده و تعداد افراد درحال افزایش است.

مطالعه فا

اولین بار که جوآن فالون را مطالعه کردم، درکش برایم آسان نبود؛ یک ماه طول کشید تا کتاب را به‌طور کامل مطالعه کنم. ذهنم بسیار آلوده، عقاید بشری‌ام بسیار قوی و درکم بسیار کم بود که زمان سختی را برای به‌پایان رساندن آن صرف کردم.

از آن به بعد، کتاب جوآن فالون را پانزده تا بیست بار به دو زبان مختلف مطالعه کرده‌ام. در مطالعه هفتگی فا در سه گروه متفاوت شرکت می‌کنم و این برنامه با تبادل تجربه گروهی، به من کمک کرده است تا به اصول فای استاد آگاه شوم. آن نیز به من کمک کرده است که از موانع آزار و شکنجه و مداخله عبور کنم.

تجربه‌های به‌دست آمده پس از کسب فا

چند هفته پس از شروع تمرین، یکی از جالب‌ترین تجربه‌های زندگی‌ام را داشتم. من درخواست گرین کارت داده بودم و روند مراحل دریافت آن را دنبال می‌کردم. یکی از الزامات پذیرفته شدن به‌عنوان یک شهروند دائم ایالات متحده، داشتن گواهی پزشکی سلامت است. از‌این‌رو برای ارزیابی پزشکی به کلینیکی رفتم. همه چیز بسیار عادی بود. تنها تست پوستی سل بود که لازم به تزریق تعدادی باکتری در زیر لایه سطحی پوست بود. دو پرستار همراه من در اتاق بودند؛ یکی از آنها بازویم را پاک می‌کرد و دیگری برای تزریق آماده می‌شد.

با خودم فکر کردم: «آیا این موضوع مسخره نیست که برای اثبات سلامتی‌ام، بدنم را با باکتری‌های خطرناک آلوده می‌کنند؟» اما بدون درنظر گرفتن این مسائل، با چهره‌ای گشاده اجازه دادم کارشان را انجام دهند.

وقتی اولین پرستار سعی کرد بهترین و کوچک‌ترین سوزن را داخل بازویم فرو کند، نتوانست و دو یا سه بار دیگر امتحان کرد، اما موفق نشد. هر دو پرستار چند مرتبه بازویم را از نزدیک لمس و کنترل کردند. دومین پرستار سعی کرد سوزن را در بازویم فرو کند، اما او نیز موفق نشد.

آنگاه سوزن را کنترل کردند، اما آن نیز مشکلی نداشت. من گیجی را در چهره‌شان می‌دیدم و فقط پوستم کمی قرمز شده بود. آنها بدون گفتن کلمه‌ای اتاق را ترک کردند. نمی‌دانستم چه اتفاقی افتاده است. آنگاه پرستار دیگری با سوزن جدیدی برای تزریق بازگشت و گفت: «سر سوزن شکسته بود. سوزن تازه‌ای آوردم.» سپس سعی کرد سوزن را در بازویم فرو کند.

استاد بیان کردند:

«یکی از شاگردان ما به بیمارستان رفت و چندین آمپول روی بدنش شکست در آخر، دارو با فوران بیرون زد و سوزن هنوز هم نتوانست در بدن او فرو رود. در آن موقع متوجه شد: «صبر کن، من یک تمرین‌کننده هستم و هیچ آمپول بیشتری نمی‌خواهم.» فقط آن موقع پی برد که آمپول تزریق نکند.» (جوآن فالون)

به وضوح به‌خاطر نمی‌آورم که در آن زمان درکم از آموزه فا چه بود، اما اکنون می‌دانم که فاشن استاد، همان موقع از من به‌عنوان تمرین‌کننده‌ای جدید مراقبت کردند.

اخیراً، پالایش شدیدی را گذراندم. در ناحیه شکم درد داشتم و هر 20 تا30 دقیقه استفراغ می‌کردم. سعی کردم جوآن فالون را بخوانم و افکار درست بفرستم، اما ذهنم آشفته بود. پس از پنج ساعت درمان دارویی را انجام دادم. بعد از آن، از اینکه در آزمون شکست خورده بودم، بسیار غمگین شدم. به‌محض اینکه بر خودم مسلط شدم، لون‌یو را خواندم که باعث شد احساس بسیار شگرف و آرامی داشته باشم.

دو روز بعد، هنوز به‌خاطر نگذراندن آزمون قلبم آشفته بود، کنفرانس آموزش فای استاد در جشن فانوس 2003 را مطالعه کردم: «اگر خوب عمل نکرده‌اید، مسئله مهمی نیست. فقط دفعه بعد کارها را خوب انجام دهید و سعی کنید پی ببرید مشکل در کجا بوده است.» و همچنین در بخش دیگری از همان سخنرانی بیان شده: «اگر خیلی به‌خاطر آن تأسف بخورید، یک وابستگی دیگر است.»

می‌دانم که چه کار کنم و باید با همان آزمون دوباره مواجه شوم، اما این بار با آمادگی بیشتری با آن مواجه خواهم شد.

یک هفته بعد، من و دو هم‌تمرین‌کننده دیگر برای فرستادن افکار درست به کنسولگری چین رفتیم. بعد از آن روز سینه‌ام درد گرفت، سرفه می‌کردم، آبریزش بینی داشتم و از چشمانم اشک می‌آمد، اما واقعاً توجهی به آن نکردم. به انجام سه کاری که باید انجام دهیم ادامه دادم، در مطالعه گروهی فا و رویدادهای روشنگری حقیقت و کمک به ترویج برنامه‌های شن‌یون شرکت کردم.

آنگاه، یک روز، نتوانستم از بستر بلند شوم. سردرد وحشتناکی داشتم، تمام بدنم درد می‌کرد، تب، لرز، سرفه غیرقابل کنترل و آبریزش بینی داشتم. تصمیم گرفتم در بستر بمانم و از خانه کارها را انجام دهم. درحالی‌که روز به‌پایان می‌رسید، احساس می‌کردم حالم بدتر و بدتر شده است. بنابراین کتاب را برداشتم و به تصویر استاد نگاه کردم. فکر کردم از استاد کمک بگیرم. اما، پس از آن، فکر کردم که لازم است بدنم پاک شود و بنابراین کمی بیشتر تحمل کردم. پس از مطالعه فا، دوباره به تصویر استاد نگاه کردم و این بار از ایشان کمک خواستم.

به خواندن آموزش فای 2003 در جشن فانوس ادامه دادم. یک سؤال مربوط به کارمای بیماری مطرح شد و استاد پاسخ دادند: «... هرکاری که مقرر بوده را باید انجام دهید.» و در آموزش فا در سان فرانسیسکو 2005 خواندم: «نیروهای کهن سپس علاقۀ خود را از دست خواهند داد، می‌اندیشند، "این افراد برانگیخته نشدند، اگر هیچیک از آنها تحریک نشوند، فایده چیست؟" سپس آنها مسئله را رها خواهند کرد و کارمای بیماری آن فرد فوراً ناپدید خواهد شد. این یکی از موارد است.»

این کاری بود که من انجام دادم و تا روز بعد، تقریباً احساس می‌کردم که به حال عادی بازگشته‌ام.

روشنگری حقیقت

وقتی تصمیم به روشنگری حقیقت گرفتم، سعی کردم حقایقی را از گزارش کیلگور- ماتاس درباره برداشت اجباری اعضای بدن را به‌خاطر بسپارم، زیرا می‌خواستم آن حقایق را به‌خوبی ارائه دهم.

اولین رویداد در یک کنفرانس پزشکی در تی‌جوانا، مکزیکو بود که از 300 تا400 پزشک دعوت شده بود که در آن شرکت کنند. غرفه‌ای را برپا کردم و تمام اطلاعات درباره برداشت اجباری اعضای بدن در چین را آماده و اقدام به جمع‌آوری امضاء کردم و با دادن اطلاعات کافی به پزشکان این امکان را فراهم کردم تا اطلاعات کافی درباره پزشکان مخالف برداشت اجباری اعضای بدن (DAFOH ) به‌دست آورند.

طی این رویداد، برای شهردار تی‌جوانا که او نیز پزشک است، سر کنسول ایالات متحده که در بازدیدهای مختلف همراه سفیر ایالات متحده حضور داشت و تقریباً به کلیه معاونین حاضر در این کنفرانس، در همان زمان حقیقت را روشن کردم. برای این نظم و ترتیب‌های بزرگی که استاد بوجود آوردند سپاسگزارم.

شرکت حقوقی‌ام نیز در کنفرانس، درباره پیامدهای قانونی عبور از مرز برای گردشگری پزشکی، مطالبی را ارائه داد. تحقیقاتی در این زمینه انجام و پس از تنظیم، آن را به رئیسم ارائه دادم. اما نیم‌ساعت قبل از ارائه این مطالب در کنفرانس، رئیسم مجبور شد به‌خاطر پیش آمدن موردی اضطراری برای خانواده‌اش، محل کنفرانس را ترک کند و این مسئولیت را نیز برعهده‌ من گذاشت.

در ابتدا، تقریباً وحشت کردم، چون هرگز در جمعی به این بزرگی با آن نوع از مخاطبان، سخنرانی نکرده بودم. آنگاه به خودم یادآوری کردم که یک تزکیه کننده هستم و این شرایط نیز نظم و ترتیب استاد است و متوجه بودم که چرا لازم است آن را انجام دهم. به استاد گفتم: «بسیار خوب، آن را انجام می‌دهم، فقط به من کمک کنید.»

به این شکل شروع به ارائه مطالبم کردم! به‌طور کلی، بازخورد پزشکان و سایر افراد حاضر که در زمینه پزشکی تخصص داشتند، عالی بود. می‌دانستم و احساس می‌کردم که استاد تمام وقت در آنجا در کنارم هستند. به‌عنوان یک تمرین‌کننده جدید، این تجربه‌ای باور نکردنی در مسیر تزکیه‌ام بود.

بعد در دومین کنفرانس پزشکی در مکزیکو شرکت کردم و به‌منظور روشنگری حقیقت و جمع‌آوری امضاء با انجمن‌های پزشکی مختلفی مانند پزشکان خانواده و جراحان پلاستیک، ملاقات کرده‌ام. در حال حاضر، برای کنفرانس پزشکی بعدی در ماه نوامبر، با انجمن پزشکان دیگری کار می‌کنم. فکر می‌کنم استاد احتمالاً به مهارت‌هایی در وجودم پی برده‌اند که من هنوز متوجه آنها نشده‌ام، اما نظم و ترتیب‌های استاد را با خوشحالی می‌پذیرم.

افکار درست

وقتی مصمم شدم در نوبت‌های جهانی فرستادن افکار درست شرکت کنم، با مداخله بسیار زیادی مواجه شدم. طی 24 ساعت پس از اینکه زنگ ساعت و برنامه‌ام در محل کار را تنظیم کردم، در بدنم احساس سنگینی می‌کردم، همه کارهایم بهم ریخته بود و مشکلات یکی پس از دیگری نمایان می‌شدند. در پایان روز درباره آن فکر کردم و دریافتم که ممکن است لازم باشد تجربیاتی را به‌دست آورم و از قدرت افکارمان آگاه شوم و تمام کاستی‌هایی را که داشتم، شناسایی کنم.

روز بعد یخچالم خراب شد، نابراین مجبور شدم با صاحب‌خانه‌‌ام تماس بگیرم. در روز سوم، نشتی شدیدی در حمام بوجود آمد و دوباره با صاحب‌خانه تماس گرفتم. پس از آن لازم شد که بخشی از دیوارها را خراب کنیم و به‌دلیل نشت آب، فرش را جمع کنیم، بنابراین مجبور بودم دوباره با صاحب‌خانه تماس بگیرم. درباره روشنگری حقیقت به صاحب‌خانه‌ام فکر می‌کردم، اما احساس می‌کردم در آن موقعیت آن را به‌خوبی درک نمی‌کند. تمام این دردسرها روزهایم را مختل و هنگام مطالعه فا حواسم را پرت می‌کرد، اما افکار درستم به‌تدریج قوی‌تر ‌شد. نیروهای کهن مرا عذاب می‌دادند، اما اکنون مطمئن بودم که می‌توانم با آنها بجنگم، چون استاد این قدرت را در دوران اصلاح فا به ما داده‌اند.

استاد بیان کردند:

«بنابراین شما باید فرستادن افكار درست را جدی بگیرید. بدون توجه به اینكه فكر می‌كنید توانایی دارید یا نه، باید آن را انجام دهید. آنچه كه از ذهن خودتان از بین می‌برید آنهایی هستند كه درون محدوده‌ بدن خودتان تأثیری را دارا هستند؛ هم‌زمان، شما باید آن بیرونی‌ها را، كه به‌طور مستقیم به بُعدهایی كه شما در آن هستید ارتباط دارند، از بین ببرید. اگر آنها را از بین نبرید، آنگاه نه تنها شما را شکنجه می‌کنند و مهارتان می‌كنند، بلكه شاگردان دیگر و مریدان دافای دیگر را نیز شکنجه می‌کنند.» ("سخنرانی فا در کنفرانس فلوریدا، ایالات متحده آمریکا")

چگونه فالون دافا زندگی‌ام را تغییر داد

همان‌طور که قبلاً ذکر کردم، روزهای زندگی‌ام قبل از کسب فالون دافا تاریک و بی‌محتوا بود و در قلبم احساس تنهایی و سردرگمی می‌کردم. فالون دافا آینده‌ای امید‌بخش برایم به ارمغان آورده است. آن توانسته مرا به خود واقعی‌ام برگرداند. فالون دافا باعث شده که ذره ذره وابستگی‌های بشری و عقاید بشری‌ام را رها کنم، احساس می‌کنم علاقه‌ام را به همۀ چیزهای بی‌اهمیتی که از آنها در زندگی‌ام استفاده می‌کردم، از دست داده‌ام.

در محل کار، با موکلانم با نیک‌خواهی بیشتری رفتار می‌کنم بجای اینکه از آنها شکایت کنم. اکنون، وقتی با مشکلی مواجه می‌شوم، همیشه به درون نگاه می‌کنم و به‌محض اینکه آن وابستگی را پیدا می‌کنم، فوراً ناپدید می‌شود. همچنین به شیوه‌ای که با سایرین ارتباط برقرار می‌کنم و مقاصدی که در پشت کلماتم وجود دارند آگاه هستم. دیگر ندرتاً خاطرات بد مرا تکان می‌دهند. درعوض درباره تجربیاتی که در زندگی‌ام به‌دست آورده‌ام سپاسگزارم، زیرا همه چیز بخشی از جستجوی درونی‌ام بود که مرا با دافا آشنا کرد.

استاد سپاسگزارم! هم‌تمرین‌کنندگان سپاسگزارم!

(ارائه شده در کنفرانس تبادل تجربه تزکیه فالون دافا در سان فرانسیسکو 2016 )