(Minghui.org)  در مارس سال جاری درحالی‌که سوار بر دوچرخه‌ام از شهر به منزلم در روستا می‌رفتم، با ماشینی تصادف کردم. به‌شدت مجروح شدم، اما به لطف فالون دافا و استادمان به‌سرعت بهبود یافتم.

اتومبیلی از پشت به من زد. صدای بلندی شنیدم و حدود 7 متر آن طرف‌تر پرتاب شدم. ذهنم فوراً خالی شد و باوجودی‌که لگن، قفسه سینه و اندام‌های داخلی‌ام آسیب دیده بودند، بلافاصله نشستم.

راننده به‌جای اینکه از اتومبیل پیاده شود و به من کمک کند، شتاب گرفت از روی من رد شد. آنگاه درحالی‌که من هنوز زیر ماشینش بودم، سه بار اتومبیلش را به عقب و جلو راند.

فکر کردم: «او باید دیوانه باشد، یا امکان دارد من از زندگی‌های قبلی‌ام به او بدهی داشته‌‌ام

از استاد درخواست کمک کردم، در قلبم گفتم: «استاد، من حالا نباید بمیرم. هنوز باید به نجات موجودات ذی‌شعور بسیاری کمک کنم. با نیروهای کهن نخواهم رفت. برای نجات آن افراد، شما را دنبال خواهم کرد. هنوز مأموریتم را تمام نکرده‌ام. نظم و ترتیب نیروهای کهن را نفی می‌کنم

راننده تلاش می‌کرد از صحنه فرار کند و همچنان که با سرعت می‌راند، من 15 متر دیگر روی زمین کشیده ‌شدم.

هنگامی که زیر ماشین ‌افتادم، تکه بزرگی از گوشت پای چپم کنده و استخوان پایم پیدا شد. نشستم و دیدم در مسیری که کشیده شده بودم، خون و گوشت به جا مانده است. تلفن همراه، لباس‌ها و سایر اشیاء باارزش دیگرم تکه‌تکه شده بودند.

قفسه سینه، لگن، ران‌ها و پاهایم خرد شده بودند.

هم‌چنان که اتومبیل با سرعت دور و ناپدید می‌شد، به‌سرعت نشستم و برای دو اتومبیل درحال عبور دست تکان دادم، اما رانندگان مرا نادیده گرفتند. من در وسط جاده بودم و فکر کردم برای جلوگیری از تصادفی دیگر بهتر است به کنار بروم.

در آن شرایط، حرکت کردن برایم غیرممکن بود، اما به‌‌محض فکر کردن استاد به من کمک کردند. هنوز هم نمی‌دانم درحالی‌که نیرویی نداشتم که حتی دست‌هایم را بلند کنم چگونه به آنجا رسیدم. اما این کار را کردم و خودم را در کنار جاده یافتم.

استاد باید به‌خاطر من مقدار زیادی تحمل کرده باشند، زیرا من درد زیادی احساس نمی‌کردم و هوشیار بودم.

عابری با خانواده‌ام تماس گرفت و آمبولانس خبر کرد. مرا به بیمارستانی بردند و در آی‌سی‌یو بستری و پس از آن به بخش عادی منتقل شدم. 10 روز بعد نیز مرخص شدم.

در طول اقامتم در بیمارستان، همیشه به خودم یادآوری می‌کردم که یک تمرین‌کننده فالون دافا و تحت حفاظت استاد هستم و هیچ مشکلی ندارم.

در ذهنم نظم و ترتیب‌ نیروهای کهن را نفی می‌کردم. اعضای خانواده‌ام که آنها نیز تمرین‌کننده هستند، به‌طور مداوم برایم افکار درست می‌فرستادند. ما حقایق فالون دافا را به پرستاران ‌گفتیم و به آنها کمک کردیم که از حزب کمونیست چین خارج شوند.

من به‌لطف مراقبت استاد به‌سرعت بهبود یافتم. اکنون می‌توانم کارهایم را خودم انجام دهم و مردم به من می‌گویند که پرطراوت به‌نظر می‌رسم.

استاد، سپاسگزارم که به من زندگی دیگری بخشیدید. سپاسگزارم که به من نیرو دادید و چنین سختی عظیمی را به‌خاطرم تحمل کردید.

با پشتکار تزکیه می‌کنم، سه کار را به‌خوبی انجام می‌دهم، به نجات موجودات ذی‌شعور بیشتری کمک می‌کنم، در تضادها به درون نگاه و برای برگشت به خانه استاد را دنبال می‌کنم.