(Minghui.org) از سال 1995 تمرین فالون دافا را انجام داده‌ام و قدرت‌های فوق‌العاده این تمرین تزکیه را تجربه کرده‌ام. در مارس 2002 روی یخ لیز خوردم و کشکک زانویم به شدت آسیب دید. قطعه‌ای استخوان از زیر پوست بیرون زده بود. احساس می‌کردم در بالا و اطراف زانویم استخوان‌ها شکسته و جا‌به‌جا شده‌اند.

شوهر و برادرم بسیار نگران شدند و می‌خواستند مرا به بیمارستان ببرند. به آنها گفتم نیازی به این کار نیست چرا که دافا قدرت درمان هر آسیبی را دارد. سپس تمام استخوان‌های بیرون زده را به داخل فشار دادم.

زانویم ملتهب و متورم شد. با نگاه به پایم، به استاد و دافا فکر کردم و مصمم شدم که بتوانم بایستم و راه بروم. برای تمرین‌کنندگان دوران اصلاح فا، بسیار حیاتی است که بتوانیم راه برویم تا همان‌طور که استاد خواسته‌اند سه کار را انجام دهیم.

ایمان به استاد و دافا

برادرم نگران بود که استخوان‌ها به درستی سرجای‌شان قرار نگرفته باشند و توصیه کرد که نزد یک متخصص ارتوپد بروم. من پیشنهادش را خیلی قاطع رد کردم.

دو تمرین‌کننده پس از شنیدن خبر حادثه، برای فرستادن افکار درست به خانه‌ام آمدند. آنها نیز توصیه کردند با یک متخصص ارتوپد که تمرین‌کننده دافا بود مشورت کنم اما من باز هم نپذیرفتم.

همکاران و مدیران محل کارم نیز به دیدنم آمدند و همگی نگران این آسیب شدید بودند. یکی از مدیرانم، سابقاً پزشک نظامی بود و توصیه کرد به دنبال درمان باشم، در غیر اینصورت ممکن است پایم را از دست بدهم. از او تشکر کردم و گفتم به زودی بهبود یافته و به کارم باز می‌گردم.

تمرین‌کننده دیگری گفت: «تو باید به‌دنبال درمان در بیمارستان باشی. اعضای خانواده‌ات افراد عادی هستند. اگر اتفاق بدی برای تو رخ دهد، به‌طور بدی روی دافا تأثیر می‌گذارد.»

پاسخ دادم: «دقیقاً بخاطر پیروی از آموزه‌های دافا است که نمی‌خواهم به بیمارستان بروم. بیمارستان‌ها با روش‌های درمان عادی برای افراد عادی هستند در حالیکه حتی برای بهبودی قطعی تضمینی وجود ندارد. من ایمان دارم که قدرت دافا می‌تواند زانویم را کاملاً درمان کند و می‌توانم دوباره راه بروم.»

تمرین‌کننده دیگری روز بعد برای فرستادن افکار درست آمد. ما به مدت دو ساعت افکار درست فرستادیم. زانویم همچنان متورم بود اما من توانستم به اتاق نشیمن رفته و برای مدیتیشن در وضعیت لوتوس کامل بنشینم. با این تحرک تازه، به سرعت برای همه ناهار تدارک دیدم. خانواده‌ام از این بهبودی سریع غافلگیر شدند.

دوباره برنامه روزانه زندگی‌ام، مطالعه فا، انجام تمرینات، انجام کارهای خانه و آشپزی برای خانواده را از سر گرفتم. بازگشت سریعم به محل کار باعث تعجب مدیر و همکارانم شد. خیلی از آنها از شگفتی و احترام به قدرت دافا سخن گفتند.

روزی که به محل کار بازگشتم، باید وسائلم را از اتاق قدیمی واقع در طبقه اول، به اتاق جدید در طبقه دوم می‌بردم. در پایان روز، زانویم چنان ورم کرد که مجبور شدم لباسم را عوض کرده و شلوار گشادتری بپوشم. به‌علاوه کبودی‌های جدیدی پدیدار شده بود.

وقتی به خانه رسیدم کمی به این تغییرات دقت کردم. طبق معمول فا را مطالعه کرده و تمرینات را انجام دادم. احساس کردم در حین انجام تمرینات، فالونی بالای زانویم می‌چرخد.

ارتقاء کیفیت آگاهی

با اینکه می‌توانستم راه بروم اما به دلیل اینکه پایم بی‌حس و ضعیف بود، کمی می‌لنگیدم. یکی از همکارانم که تمرین‌کننده نیز بود، گفت بهتر است در خانه بمانم که با این لنگ زدنم باعث بدنامی دافا نشوم.

حرفش باعث شد که نکته‌ای را دریابم. واقعاً می‌خواستم قدرت دافا را نشان دهم. لنگیدن باعث ایجاد شک و تردید در ادعای درمان شدنم بود. با ذهنیتی درست، این ناراحتی از بین رفت و توانستم دوباره به‌طور عادی راه بروم.

با این حال زمانی که به خانه رسیدم، دوباره زانویم سفت شد. شوهرم وقتی دید می‌لنگم گفت: «مگر دافا تو را درمان نکرد؟ چرا طوری رفتار می‌کنی که انگار پایت هنوز آسیب دیده است؟»

حرف سرد او مرا غمگین کرد.

به رغم آسیب وارده، سعی کرده بودم باعث زحمت او نشوم و مثل همیشه خرید و کارهای خانه را انجام دهم. گرچه که متوجه شدم اولین و مهم‌ترین موضوع این بود که من یک تمرین‌کننده هستم! استاد حتماً این محنت را برایم ترتیب داده‌اند تا کمکی برای ارتقاء سطحم باشد.

در درونم جستجو کردم تا بفهمم چرا در محل کار می‌توانم عادی راه بروم اما در خانه نمی‌توانم. آیا به این دلیل نبود که در محل کار، خودم را تمرین‌کننده در نظر می‌گرفتم اما در خانه این فکر را نداشتم؟ پس از اینکه افکارم را درست کردم، توانستم همه جا به راحتی راه بروم.

در چند روز بعد ورم اطراف زانویم به سرعت از بین رفت و کبودی‌ها محو شدند.

مشاهده قدرت دافا

ده روز پس از آسیب، روی تخت نشسته بودم که احساس کردم دو دست کاسه زانویم را فشار می‌دهند. صدای ناقوسی قابل شنیدن 12 مرتبه نواخته شد و سپس دستی به آرامی روی زخمم کشیده شد.

در جریان این محنت، استاد بیشتر درد و ناراحتی مرا از بین برده، اکنون استخوان‌های زانویم در حال بهبودی بودند. بلافاصله صداهایی از کاسۀ زانویم به گوش رسید. نیرویی نامرئي به آرامی آن را تقویت کرد و سپس پایم آرام شد. این روند به مدت یک ساعت و نیم تکرار شد در حالی که خانواده‌ام شگفت‌زده به آن خیر شده بودند.

تا چند روز بعد، هرگاه پایم در وضعیت استراحت بود، این درمان تکرار می‌شد. این فرصتی بود با بتوانم قدرت قابل رؤیت دافا را به دیگران نشان دهم. این معجزه را به همکاران، سایر تمرین‌کنندگان، دوستان و خانواده‌ام نشان دادم. آنها همگی از اینکه می‌دیدند همگام با صدا، استخوان زیر پوستم حرکت می‌کند، بسیار غافلگیر می‌شدند.

با اینکه تا آن زمان تا حد زیادی بهبود یافته بودم، اما هنوز زانویم قدرت کافی نداشت و نمی‌توانستم پایم را بلند کنم.

روز بیستم، در حالی که روی مبل نشسته بودم و با تمرین‌کننده دیگری حرف می‌زدم، ناگهان قدرتی نامرئی پایم را بلند کرد تا جایی که موازی با زمین شد. آن نیرو پایم را به آرامی رها کرد تا دوباره روی زمین قرار گرفت. پس از چند بار تکرار این اتفاق، من توانستم به‌طور عادی راه بروم.