فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

تمرین فالون گونگ به فردی معلول و بی‌سواد زندگی دوباره‌ای بخشید

8 آوریل 2016

(Minghui.org) از حدود یک‌سالگی فلج بودم. ازآنجایی‌که تنها قادر بودم سر و مچ دست چپم را حرکت دهم، به مدرسه نرفتم. حتی فکر می‌کردم اگر تا ۱۸ سالگی زنده بمانم، دست به خودکشی می‌زنم. اکنون بعد از سال‌ها تمرین فالون گونگ می‌توانم بخوانم و بنویسم. این تمرین به من خرد و زندگی تازه‌ای بخشیده است.

بیماری

وقتی کمتر از یک سال داشتم، دچار تب بالایی شدم که ده روز به‌طول انجامید. سپس فلج شدم.

هیچ کدام از پزشکان در بیمارستان‌های روستا و بخشمان نتوانستند بیماری‌ام را تشخیص دهند. در پایان، در بیمارستان شهر تشخیص دادند که به فلج اطفال مبتلا هستم، اما روند بهبود بیماری‌ام را چندان امیدوارکننده نمی‌دیدند.

پزشکان تعدادی داروهای گیاهی چینی و داروهای غربی برایم تجویز کردند و تحت عمل‌های جراحی، طب سوزنی و ماساژ قرار گرفتم، اما هیچ‎کدام کمکی نکرد. هنوز فقط می‌توانستم سر و مچ دست چپم را حرکت دهم.

پزشک متخصصی که به بیمارستان بخشمان آمده بود نیز گفت هیچ امیدی به بهبودم نیست. من، پدر و مادرم به او التماس می‌کردیم به من کمک کند تا دست‌کم بتوانم با عصا راه بروم، اما وی گفت حتی چنین چیزی هم غیرممکن است.

پزشکی از بیمارستان استانی‌مان به پدرم گفت که حتی تا ۱۸ سالگی زنده نخواهم ماند، زیرا با مقدار بیش‌ازحد زیادی هورمون تحت درمان قرار گفته بودم. آن پایان هرگونه درمانی برایم بود.

تنهایی

زمانی که کوچک بودم و والدینم بیرون می‌رفتند، همیشه من، خواهر و برادر کوچک‌ترم را همراه خودشان می‌بردند. بعد از اینکه بزرگ شدم، برایشان راحت نبود مرا همراه خود ببرند، بنابراین وقتی بیرون می‌رفتند خواهر و برادرم را در خانه می‌گذاشتند تا از من مراقبت کنند.

بعد از اینکه خواهر و برادر کوچک‌ترم به سن مدرسه رسیدند، پدر و مادرم مرا در خانه تنها می‌گذاشتند.

وقتی پدر و مادرم به مزرعه می‌رفتند، مرا روی یک صندلی می‌نشاندند. گاهی اوقات از روی صندلی به زمین می‌افتادم، چراکه همیشه می‌خواستم حرکت کنم و همین مسئله دو بار سبب شکستگی بازوی راستم شد.

در دوران کودکی‌ام، تنهایی همراه من بود. خواهر و برادرم به مدرسه می‌رفتند و پدر و مادرم در مزرعه کار می‌کردند. به‌شدت تنها بودم و اغلب با صدای بلند گریه می‌کردم. زمانی که از گریه کردن خسته می‌شدم، به‌خواب می‌رفتم و زمانی که بیدار می‌شدم به گریه کردن ادامه می‌دادم.

اغلب درباره این فکر می‌کردم که چرا آسمان اینقدر غیرمنصفانه با من رفتار کرده است. چرا اینگونه هستم، درحالی‌که سایرین سالم و تندرستند؟ به زیبایی خواهرم و سالم و تندرست بودن برادرم بسیار حسودی می‌کردم. حسود بودم، چراکه آنها می‌توانستند به مدرسه بروند، بالا و پایین بپرند و بدوند. به تمام چیزهایی که داشتند، حسادت می‌ورزیدم. حسادت باعث می‌شد بیشتر رنج بکشم. اغلب با آنها دعوا می‌کردم. فکر می‌کردم اگر تا قبل از ۱۸ سالگی نمیرم، خودکشی خواهم کرد.

فالون گونگ وارد زندگی‌ام می‌شود

مادرم در اولین روز سال نوی ۱۹۹۴ به دیدن همسایه‌مان رفته بود. به‌طوراتفاقی شنید که کسی درباره انجام یک سری تمرین‌ صحبت می‌کند. سپس اطلاعات بیشتری درباره آن تمرین که فالون گونگ بود، به‌دست آورد.

او چند بار تمرین‌ها را انجام داد و به‌تدریج احساس بهتری کرد. سپس به‌طور مرتب هر روز عصر تمرین‌ها را انجام می‌داد و جوآن فالون، کتاب اصلی فالون گونگ، را می‌خواند.

از این موضوع خوشحال نبودم، چراکه در طول روز نمی‌توانست با من باشد و حالا عصرها هم با انجام تمرین‌های فالون گونگ و خواندن کتاب مشغول بود.

از او پرسیدم: «این چه تمرینی است که اینقدر به آن علاقه‌مند هستی؟ آیا واقعاً خوب است؟»

او پاسخ داد: «فالون گونگ. آن خیلی خوب است. چطور است تو نیز آن را امتحان کنی؟ شاید بتواند بیماری‌ات را درمان کند.»

پرسیدم: «اما چطور می‌توانم تمرین‌ها را انجام دهم؟»

مادرم سخنرانی‌های شنیداری استاد و کتاب را برایم قرض گرفت و اجازه داد به آنها گوش دهم. در شروع چیز زیادی از آن درک نمی‌کردم، اما می‌دانستم آن به مردم می‌آموزد که چگونه افراد خوبی باشند.

در سخنرانی‌ها استاد بیان کردند آنهایی که بیماری‌های جدی دارند، اجازه ندارند در این سخنرانی‌ها شرکت کنند. بعد از شنیدن آن، با صدای بلند گریستم. مادرم گفت از سایر تمرین‌کنندگان خواهد پرسید که آیا برایم مناسب است تمرین‌ها را یاد بگیرم یا نه.

دستیاری از مکان تمرین محلی از من خواست ابتدا کتاب را بخوانم. سپس هر روز با مادرم کتاب را می‌خواندیم، اما نمی‌توانستم تمرین‌ها را انجام دهم، فقط در ذهنم به حرکات تمرین فکر می‌کردم. این باعث می‌شد در پاهایم احساس گرما کنم. در زمستان‌ها پاهایم همیشه احساس سرما می‌کردند، اما اکنون پاهایم گرم بودند.

استاد به من خرد می‌بخشند

من به مدرسه نرفته‌ام، اما خواهر کوچک‌ترم چند کلمه‌ای به من یاد داد. بعد از اینکه مادرم کتاب جوآن فالون را به خانه آورد نمی‌توانستم آن را بخوانم، بنابراین پدرم آن را برایمان می‌خواند.

خواندن کتاب را نسبتاً سریع یاد گرفتم. اکنون می‌توانم همه کتاب‌ها و سخنرانی‌های استاد و حتی هفته‌نامه مینگهویی را بخوانم. حتی یک بارکتاب جوآن فالون را ازحفظ خواندم.

پدر و مادرم سال گذشته یک لپ‌تاپ برایم خریدند و مادرم از یکی از هم‌تمرین‌کنندگان خواست بیاید و چگونگی استفاده از اینترنت را به من یاد دهد. اکنون هر روز از وب‌سایت مینگهویی بازدید می‌کنم و آخرین مقالات را می‌خوانم.

من و مادرم علیه جیانگ زمین، دیکتاتور سابق چین، نیز شکایتی کیفری تنظیم کردیم. به سایر تمرین‌کنندگان هم درتنظیم فرم‌های مربوط به این شکایت کمک کرده‌ام.

از استاد سپاسگزارم که زندگی جدیدی به من بخشیدند. فالون گونگ نه تنها به مردم کمک می‌کند بدنی سالم داشته باشند، بلکه به مردم خرد نیز می‌بخشد. این قدرت فالون گونگ است.

http://en.minghui.org/html/articles/2016/1/24/154934.html