(Minghui.org) بیش از ده سال است که در حال تمرین فالون دافا هستم. اغلب احساس می‌کنم که متبرک‌ترین و باشکوه‌ترین چیزها در زندگی‌ام، حول پیروی از آموزه‌های استاد می‌چرخند.

هر هفته با سایر تمرین‌کنندگان گردهم می‌آییم تا کتاب‌های فالون دافا را مطالعه کنیم. هر دفعه حدود ده تا بیست نفر از ما حاضر می‌شوند. برخی به‌منظور دوری از آزار و شکنجه زادگاه خود را ترک کرده‌اند؛ برخی دیگر از مکان‌هایی می‌آیند که هیچ گروه مطالعه فایی در آنجا وجود ندارد؛ برخی از روستای خود‌مان هستند. ما به‌طور گروهی کتاب‌ها را می‌خوانیم و افکار درست می‌فرستیم.

تمرین‌کنندگانی که در محل‌های تولید مطالب اطلاع‌رسانی فالون دافا کار می‌کنند، هر روز با یکدیگر فا را مطالعه می‌کنند و برای سال‌های بسیار زیادی است که این کار را انجام داده‌اند. مستأجرانم می‌دانند که فالون دافا تمرین خوبی است و به حفظ امنیت محلمان کمک می‌کنند. ازآنجایی‌که اغلب با تمام وجود به مستأجرانم کمک می‌کنم تا نیازهای شخصی‌شان را برطرف کنند، می‌گویند که فرد خوبی هستم.

اتاقی که در آن با یکدیگر مطالعه می‌کنیم، در سمت غرب خانه است و اتاق تولید مطالب فا در سمت شرق است. ما هر روز صبح تمرین‌ها را انجام می‌دهیم، در ساعت ۶ صبح افکار درست می‌فرستیم و سپس کتاب‌ها را مطالعه می‌کنیم. هر هفته ۱۶۰۰ نسخه از از مطالب اطلاع‌رسانی را تهیه می‌کنیم و تمرین‌کنندگان مطالب را برمی‌دارند تا توزیع کنند.

تزکیه در اولویت قرار دارد

یکی از تمرین‌کنندگان درحالی‌که در خانه‌اش بود، قادر نبود به تنهایی بر سختی‌های کارمای بیماری غلبه کند. از بیمارستان به خانه من آمد. او همراه با گروه کتاب‌ها را خواند، تمرین‌ها را انجام داد و در تولید مطالب اطلاع‌رسانی کمک کرد. در نتیجه خیلی سریع از کارمای بیماری بهبود یافت.

صبح ۲۰ ژوئیه ۲۰۱۵ بعد از انجام تمرین‌ها گفت در معده و پایین کمرش درد دارد. ما هنوز درحال حمل و توزیع ۳۰۰ نسخه از مطالب فالون دافا در مسیرمان به سمت روستایی بودیم. پس از گذشت سه ساعت و نیم، توزیع مطالب را تمام کردیم و به خانه یکی از بستگانش رسیدیم. او گفت که درد ازبین رفته است.

سمت آگاه مردم

یک بار یکی از روستائیان، یقه مرا گرفت و تهدید کرد که گزارشم را به پلیس می‌دهد. از او خواستم آن کار را انجام ندهد، اما او خواسته مرا نادیده گرفت. برایش توضیح دادم: «اگر گزارش مرا بدهی، به خودت و خانواده‌ات آسیب خواهی رساند. من از تو پول نمی‌خواهم. به اینجا آمده‌ام تا درباره فالون دافا با شما صحبت کنم به‌طوری که از بلایای آینده در امان بمانید.»

دخترش که کنارش ایستاده بود، به وی اصرار کرد که مرا رها کند. به او گفتم: «تو دختر خوبی هستی و آینده درخشانی خواهی داشت.»

در روستای دیگری، گروهی از دهقانان ما را احاطه کردند و می‌خواستند گزارش ما را به پلیس بدهند. از آنها خواستم این کار را نکنند، چراکه ما از راه دوری آمده بودیم تا با آنها درباره فالون دافا صحبت کنیم. خانمی هنوز پافشاری می‌کرد گزارش ما را به پلیس بدهد. به او گفتم: «ما مسافتی طولانی را پیاده طی کرده‌ایم تا اطلاعاتی را که خودمان چاپ کرده‌ایم، برای شما بیاوریم. تاوان گزارش دادن ما به پلیس این است که به خودت و خانواده‌ات آسیب خواهی رساند.»

با این وجود یکی از آقایان هنوز می‌خواست گزارش ما را بدهد. به او گفتم: «به‌نظر می‌رسد که شما همگی افراد خوبی هستید، اما فریب شایعات و تبلیغات تلویزیون را خورده‌اید.» آنها در نهایت ما را رها کردند. ما نترسیدیم، چراکه می‌دانستیم استاد از ما محافظت می‌کنند.

درس گرفتن از یک تهدید

شوهر، پسر و عروسم از تمرین‌مان حمایت کرده و در محل تولید مطالب به ما کمک می‌کنند. شوهرم تجهیزات را به خانه می‌‌آورد و آنها را مخفی می‌کند. پسر و عروسم نیز هر روز برنامه‌های تلویزیون اِن‌تی‌دی را تماشا می‌کنند.

سال گذشته یک روز با سایر تمرین‌کنندگان برای پخش مطالب بیرون رفتم. شوهر، پسر و عروسم در منزل بودند. یکی از تمرین‌کنندگان با عجله به خانه‌ام آمد و به پسرم گفت که پلیس قصد دارد عصر آن روز از منطقه‌مان بازرسی به‌عمل آورد. به آنها گفت که مطالب و تجهیزات را منتقل کنند و به من نیز هشدار داد که به خانه نروم.

صبح روز بعد به خانه رفتم و دیدم که محل تولید مطالب آشفته شده است. خانواده‌ام تا حد مرگ ترسیده بودند. آنها کامپیوترها، چاپگرها، تجهیزات و ده‌ها هزار اسکناس حاوی اطلاعات فالون دافا را به خانه یکی از همسایگان منتقل کرده بودند. جوهر در همه جای محل تولید مطالب پخش شده بود.

بعدازظهر آن روز باران سنگینی بارید. من و پسرم زیر باران شدید، همه وسایل را به خانه بازگرداندیم.

نتوانستم شین‌شینگم را حفظ کنم و از دست آن تمرین‌کننده‌ای که با خانواده‌ام درباره بازرسی پلیس صحبت کرده بود، ناراحت بودم. عصبانی بودم که چرا خانواده‌ام را تحت فشار بسیار زیادی قرار داده است. می‌ترسیدم خانواده‌ام دیگر اجازه ندهند مطالب اطلاع‌رسانی را آنجا تولید کنیم و مجبور شویم محل تولید را به جای دیگری منتقل کنیم.

عذرخواهی‌هایش را نادیده گرفتم و به او گفتم: «چرا تو برخی از این تجهیزات را به خانه‌ات نمی‌بری؟ آنگاه دیگر نیاز نخواهی داشت که مطالب را از من بگیری.» زمانی که برای مطالعه یکدیگر را ملاقات کردیم، تعدادی از تمرین‌کنندگانی که در آن محل تولید کار می‌کردند، نیز شروع به بحث با این تمرین‌کننده کردند. ما همگی انگشت اشاره‌مان را به سمت یکدیگر گرفته بودیم.

چند روز بعد آرام شدیم. استاد بیان کرده‌اند که هر زمان با تضادی مواجه می‌شویم، باید به درون نگاه کنیم. متوجه شدیم که عناصر بد در بُعدهای دیگر از وابستگی‌های تمرین‌کنندگان استفاده کرده بودند تا با محل تولید مطالب‌مان مداخله کنند و مانع ما از انجام خوب سه ‌کار شوند. اگر درباره این موضوع از یکدیگر شکایت می‌کردیم، ممکن بود حتی بیشتر در این دام بیفتیم.

وابستگی‌های بشری که طی یک تضاد ظاهر می‌شوند، دقیقاً چیزهایی هستند که قرار است ازبین ببریم. در طول مطالعه گروهی، به‌درون نگاه کردیم و درباره کاستی‌های‌مان صحبت کردیم. شکایت کردن و گرفتن انگشت اشاره به سمت یکدیگر را متوقف کردیم.

یکی از تمرین‌کنندگان گفت که ما نباید دوباره مرتکب چنین اشتباهی شویم. مدت بسیار کوتاهی پس از آن رویداد، محل تولید مطالبمان، فعالیت‌هایش را ازسر گرفت. شوهر، پسر و عروسم دیگر هراسان نبودند. گویا هیچ اتفاقی نیفتاده بود.

در این زمان محدود باقیمانده، باید سخت تلاش کنیم تا بهتر عمل کنیم و مأموریتمان را به‌عنوان تمرین‌کنندگان دافا به‌انجام برسانیم.

http://en.minghui.org/html/articles/2016/2/24/155687.html