(Minghui.org) در سال ۱۹۹۷ تمرین فالون دافا را آغاز کردم. آن موقع در ارتش بودم و کمی بیشتر از ۲۰ سال داشتم. از آن زمان دریافتم که دافا چیست و چرا به این دنیا آمده‌ام. زندگی‌ام از هرجهت بهبود یافته است و تغییراتی که در آن ایجاد شده عظیم است.

ح.ک.چ به مردم تعلیم می‌دهد که اعمال بدی انجام دهند

در دوران کودکی، پسری معصوم بودم، اما تحت‌تأثیر نیرومند حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) قرار گرفتم که بخش شیطانی سرشت بشر را به‌طرف بی‌بندوباری سوق می‌دهد. از برنامه‌های تلویزیونی گرفته تا روزنامه‌ها و آنچه که مردم درباره‌اش گفتگو می‌کنند، جامعه ما را از فساد، خشونت و مسائل غیراخلاقی پر کرده است.

به‌شدت تحت‌تأثیر آن چیزهایی که می‌شنیدم و می‌دیدم قرار می‌گرفتم. هنگامی‌که در دبیرستان تحصیل می‌کردم با دخترها قرار ملاقات می‌گذاشتم و پس از فارغ‌التحصیلی از دبیرستان و ورود به جامعه، زندگی‌ام بدون احساس مسئولیت اخلاقی بود، به‌دنبال انواع و اقسام مواد مخدر برای خوشگذرانی بودم.

می‌توانستم احساس کنم در مسیری حرکت می‌کنم که منتهی به سقوط اخلاقی‌ام می‌شود. متوجه این موضوع شده بودم، شاید به این دلیل که سرشت اصلی‌ام کاملاً ازبین نرفته بود، بنابراین به‌دنبال راهی بودم که خودم را بهبود بخشم. بدین ترتیب، به ارتش ملحق شدم، انتظار داشتم که آنجا محیط بهتری باشد.

تصور می‌کردم ارتش مکانی است که افراد در آن منضبط هستند و با پرسنل رفتار خوبی دارند، اما غافلگیر شدم. پس از اینکه به ارتش ملحق شدم، طولی نکشید که دریافتم رفتار افراد در آنجا حتی بدتر از جامعه عادی است.

الکل می‌نوشیدم، قمار می‌کردم و به کلوپ‌های شبانه می‌رفتم. گاهی اوقات تا صبحدم به پایگاه بازنمی‌گشتیم. از تدارکات جنگی برای کسب و کار شخصی استفاده می‌کردیم و هر موقع که امکان داشت ولگردی می‌کردیم. همه ما می‌دانستیم که چنین ارتشی جنگجوی ماهر یا با صلاحیت ندارد، بنابراین، با بی‌میلی فقط کارمان را انجام می‌دادیم تا امور را پیش ببریم و باعث دردسر نشویم.

فرماندهان ارتش نیز متوجه شده بودند که وضعیت بدی حکمفرما است، بنابراین «کلاس‌های سیاسی»به نام بهبود و ارتقای اخلاق تشکیل دادند. گرچه مدرسان درباره ایدئولوژی و ارزش‌های اخلاقی لاف می‌زدند، اما آنها این موقعیت را با ایجاد روابط دوستانه با کارکنان ارشد و دادن رشوه به‌دست آورده بودند. آنها دروغ می‌گفتند، فریب می‌دادند، دزدی می‌کردند و حتی روابط جنسی نامناسب داشتند.

برای آینده‌ام بسیار نگران بودم و نمی‌دانستم چه موقع یا چطور می‌توانم از این قلمرو بشری فاسد فرار کنم. گرچه، ظاهراً آرام بودم اما افسرده شده بودم و باور داشتم که امیدی برای آینده‌ام وجود ندارد.

جوآن فالون هدف واقعی از زندگی را به من آموخت

درست هنگامی‌که احساس نومیدی کامل به من دست داده بود، دوستی کتاب جوآن فالون را به من معرفی کرد. پس از اینکه برای اولینبار کتاب را به‌طور کامل خواندم، متوجه شدم آن فقط کتابی است که به مردم تعلیم می‌دهد انسان‌های خوبی شوند. اصول عمیق بسیاری وجود داشت که درک نمی‌کردم و مطالب را که می‌خواندم، سؤالات بسیاری برایم مطرح می‌شد. فکر می‌کردم با یک بار خواندن کتاب، توانستم تمام مفاهیم آن را کسب کنم، آنگاه کتاب را کنار گذاشتم.

دوستم اصرار کرد که دوباره آن را بخوانم. آن را خواندم و سپس دریافتم که مطالب کتاب ورای آن آموزشی است که فقط به مردم بگوید افراد خوبی باشند، یعنی فقط آموزش نمی‌دهد که افراد خوبی باشیم، بلکه به ما یاد می‌دهد که مهربان باشیم و به تقوی اهمیت دهیم. به‌تدریج، پاسخ بسیاری از سؤالاتم را پیدا ‌کردم، اما، هنوز مفاهیم بسیاری در کتاب وجود داشتند که آنها را درک نمی‌کردم. یک بار دیگر، کتاب را کنار گذاشتم.

دوستم اصرار کرد که برای سومین بار کتاب را بخوانم. این بار از من خواست که پس از تمام کردن کتاب، درکم را با او به‌اشتراک بگذارم.

هر روز پس از صرف شام، وقتی که کسی مزاحمم نمی‌شد، زمانی را برای خواندن جوآن فالون درنظر می‌گرفتم. خواندن آن برای سومین بار هفت روز طول کشید. این بار کتاب را با تمام قلبم خواندم. یعنی هنگامی‌که آن را می‌خواندم، احساس هیجان غیرقابل توصیفی داشتم. مانند این بود که پیش از این هرگز چیزی را درک نکرده بودم. دریافتم که کتابی فوق‌العاده است!

گرچه جوآن فالون به زبانی ساده نوشته شده است، متوجه شدم که معانی کاملاً عمیقی دارد. این کتاب نه‌تنها به مردم می‌آموزد که افراد خوبی باشند، بلکه می‌آموزد که یک شخص چگونه می‌تواند خصوصیات اخلاقی‌اش رانیز تزکیه کند. اصولی وجود دارند که هنوز آنها را درک نکرده‌ام، اما می‌دانم که اگر پیوسته به خواندن کتاب ادامه دهم، سرانجام به تمام سؤالاتم پاسخ داده می‌شود.

زندگی‌ام تجدید شده است

یک بار دیگر متوجه شدم که فالون دافا تا چه حد با ارزش است و تصمیم گرفتم آن را تمرین کنم، تمام زندگی‌ام کاملاً تغییر کرد. از خواندن جوآن فالون این درک را یافتم که هدف از آمدن انسان به این جهان، بازگشت به خود حقیقی اولیه‌اش است.

آموختم که چه چیزی حقیقتاً خوب و چه چیزی حقیقتاً بد است و چگونه می‌توان فرد خوبی شد. به‌محض اینکه درک کردم هدف واقعی از انسان بودن چیست، شگفت‌زده شدم. آن تجربه‌ای عمیق و فراتر از توصیف است! با اشتیاق مطالعه کتاب را آغاز کردم و تمرین‌ها را هر روز انجام دادم و در وقت آزادم، بیرون می‌رفتم تا با مردم درباره دافا صحبت کنم.

استاد به‌تدریج بدنم را پاک کردند، چیزهای کثیفی را که در بدنم انباشته بودم، پاک کردند. در زمان بسیار کوتاهی سیگار و الکل را ترک کردم. سال‌ها مبتلا به ضعف اعصاب و آرتریت روماتوئید بودم که ناپدید شدند و چشم‌اندازم به زندگی بهبود یافت. به‌طور غیرمنتظره‌ای می‌توانستم در ابتدا به دیگران فکر کنم و شهرت و منافع شخصی را سبک بگیرم. حالا در بدنم احساس سبکی می‌کنم و انرژی بی‌پایانی دارم.

بیش از ۱۵ سال است که تمرین‌تزکیه را آغاز کرده‌ام. تمام خلق و خوی بدم را کاملاً رها کرده‌ام. نوشیدن الکل، رفتن به کلوپ‌های شبانه و داشتن روابط نامشروع با زنان جوان را ترک کرده‌ام.

اگر دافا را تمرین نمی‌کردم و فا را هر روز مطالعه نمی‌کردم، برایم غیرممکن بود که بتوانم به‌طور چشمگیری تغییر کنم.

می‌دانم که استاد مرا از جهنم بیرون کشیده‌اند. ایشان بدن و ذهنم را پاک کرده‌اند و به من این فرصت را داده‌اند که به خود واقعی اولیه‌ام بازگردم: این هدف واقعی از زندگی بشری است.

http://en.minghui.org/html/articles/2016/4/25/156415.html