فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

[در بزرگداشت روز جهانی فالون دافا] پای لِه‌شده‌ای که دیگر نیازی به قطع عضو ندارد

4 ژوئن 2016

(Minghui.org) در سال ۲۰۱۲ پسرم با یک کارخانه سیمان در شهر داچینگ قراردادی ساختمانی منعقد کرد. او یک تیم۷۰ نفره از کارگرها را سرپرستی می‌کرد و هر روز مشغله بسیاری داشت.

یک روز در ماه مه، با ناراحتی با من تماس گرفت و خواست که هر چه سریع‌تر به محل کارش بروم. صبح روز بعد، با اولین اتوبوس به داچینگ رفتم و پسرم را در ایستگاه اتوبوس دیدم. نگران بودم که برایش اتفاق بدی افتاده باشد، اما وقتی دیدم خوب است، خیالم راحت شد.

او گفت برای یکی از کارگرانش، به نام آقای چو که در تیم عایق حرارتی بود، اتفاق بدی افتاده است. او روز قبل درحال پخش کردن عایق قیراندود سُر خورد و روی لبه متحرک یک حائل جرثقیل افتاد. پاهایش در دستگاه سنگین جرثقیل گیر کرد و فشرده و خرد شد طوری که آنها می‌توانستند ذرات گیر کرده استخوان را در دستگاه ببینند. او را به بیمارستان بردند. پزشکان گفتند که آسیب بیش‌ازحد جدی است طوری‌که نمی‌توان پایش را نجات داد. مجبور بودند پایش را قطع کنند. علاوه‌براین، اگر پایش ظرف چهار ساعت قطع نمی‌شد، دچار عفونت می‌شد و حتی پایش باید از ناحیه بالاتری قطع می‌شد.

پسرم درحالی‌که از این گفته‌ها شوکه شده بود، فوراً آقای چو را به بیمارستان اصلی شهر منتقل کرد. پزشکان در این بیمارستان نیز دستور قطع عضو فوری دادند و گفتند درغیر این صورت او با پیامد وخیمی مواجه خواهد شد. خانواده آقای چو هنوز نرسیده بودند و هیچ کسی جرأت نمی‌کرد رضایت‌نامه برای عمل جراحی وی را امضاء کند، در بیمارستان زخم را تمیز کردند و منتظر بودند خانواده‌اش برسد و موقتاً برای عمل جراحی در روز بعد، برنامه‌ریزی کردند.

پسرم گفت: «اگر پای آقای چو قطع شود، مجبور خواهم شد مسئولیت مراقبت تمام اعضای خانواده‌اش را برای مابقی عمرش به عهده بگیرم.» وی افزود که در قراردادی که با کارخانه امضاء کرده، تصریح شده است که کارخانه هیچ مسئولیتی برای آسیب‌های وارده به کارگران یا مرگ‌و‌میر آنها ندارد. درنتیجه دچار درماندگی شده بود و تصمیم گرفته بود از من درخواست کمک کند.

باعجله به بیمارستان و به اتاق آقای چو رفتیم. آقای چو، مردی خوش‌‌هیکل و حدود ۴۰ ساله بود. وقتی او را دیدیم، درد خیلی زیادی داشت. صورتش رنگ‌پریده بود و از لوله‌ای که در پای آسیب‌دیده‌اش بود، مایع خونی داخل ظرفی می‌ریخت. پس از اینکه خودمان را معرفی کردیم، گفتم: «روشی را می‌شناسم که می‌تواند پایت را نجات ‌دهد، اما تمام آن به تصمیم خودتان ربط دارد.»

آنگاه پرسیدم آیا هرگز عضو حزب کمونیست چین یا یکی از سازمان‌های وابسته به آن بوده‌اید. آقای چو جواب داد که عضو لیگ جوانان و پیشگامان جوان است. گفتم: «اجازه دهید یک راز الهی را با شما درمیان بگذارم که می‌تواند پایتان را نجات ‌دهد. باید خالصانه به آسمان بگویید که می‌خواهید از لیگ جوانان و پیشاهنگان جوان خارج شوید و همه سوگندهایی که برای حزب خورده‌اید را باطل کنید. آیا مایل به انجام این کار هستید؟»

آقای چو مردد بود و نگاهی محتاطانه به سایر بیماران داخل اتاق ‌انداخت. در ادامه گفتم: «درحال‌حاضر در این وضعیت هستید و فقط چند ساعت زمان باقی مانده تا پایتان قطع شود. آیا می‌خواهید بقیه زندگی‌تان را آنگونه بگذرانید؟ اگر می‌خواهید پایتان را نجات دهید، واهمه‌ای نداشته باشید. کناره‌گیری از ح.ک.چ و سازمان‌های وابسته به آن پایتان را نجات می‌دهد. اما ح.ک.چ نه می‌تواند پایتان را نجات دهد و نه می‌تواند زندگی‌تان را نجات دهد. چرا امتحان نمی‌کنید؟ شاید به‌زودی معجزه‌ای را تجربه کنید.»

آقای چو پس از شنیدن حرف‌هایم سرش را به علامت تأیید تکان داد و گفت: «بسیار خوب.»

گفتم: «از حالا به بعد، باید به‌طور مداوم این عبارات را تکرار کنید: "فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است." این نُه کلمه را خوب به خاطر بسپارید.»

هنگامی که از بیمارستان می‌رفتیم، به پسرم گفتم برای آقای چو مقداری خوراکی خوب بخرد تا نگرانی و محبت کارفرمایش نسبت به خودش را احساس کند.  

دو روز بعد، دوباره به ملاقات آقای چو رفتیم. این بار رنگ چهره‌اش تا حدی بهتر شده بود و آگاه‌تر و پرانرژی‌تر بود. در لوله داخل پایش خونابه‌ای دیده نمی‌شد.

پرسیدم: «هنوز پایتان درد می‌کند؟»

پاسخ داد: «اکنون خیلی بهتر است، اما پزشکان می‌خواهند یک روز دیگر بر وضعیتم نظارت کنند. اگر درجه حرارت بدنم طبیعی باقی بماند، نیازی نیست که پایم قطع شود.»

به او یادآوری کردم: «تکرار آن نُه کلمه را فراموش نکند!» او لبخندی زد و گفت: «نگران نباشید، برای بقیه زندگی‌ام آن نُه کلمه را پیوسته تکرار خواهم کرد.»

دو روز بعد، وقتی مجدداً به بیمارستان رفتیم، پزشکان گفتند که دیگر نیازی نیست پای وی قطع شود. لوله داخل پایش را خارج کرده بودند و نشانه‌ای از عفونت وجود نداشت. پایش از حالا به بعد می‌توانست به روشی سنتی و معتدل تحت درمان قرار گیرد.

دفعه بعد که آقای چو را در بیمارستان دیدیم، او نشسته بود و لبخند می‌زد. گفت: «یک لایه نازک از پوست روی زخم رشد کرده است. این شگفت‌انگیز است، موجودات الهی و بوداها واقعاً درحال مراقبت از من هستند!» از پای بدون گوشت و خردشده و غیرقابل‌نجات آقای چو ظرف شش روز کاملاً رفع خطر شده بود. حتی پزشکان آن را معجزه می‌نامیدند.

وقتی به محل کار برگشتیم، همکاران آقای چو از ما پرسیدند که آیا پای آقای چو قطع شده است. پاسخ دادیم که نه تنها پایش قطع نشده، بلکه حتی شروع به رشد دوباره گوشت جدید کرده است. همه کارگران شگفت‌زده بودند. یک سرپرست زن حدود ۵۰ ساله گفت: «همه ما دیدیم که پای او به‌طرز وحشتناکی آسیب دیده بود. ترکیبی از گوشت و خون بود و حتی گوشتش ریز‌ریز شده بود. چگونه به این سرعت گوشت رشد کرد؟ این غیرممکن است.»

پاسخ دادم: «آقای چو به آسمان باور آورد. او نه تنها از ح.ک.چ و سازمان‌های وابسته به آن خارج شد، بلکه عبارت "فالون دافا خوب است" را تکرار کرد. درنتیجه آسمان و بوداها از او محافظت کردند.»

آن سرپرست سپس از پسرم درباره آن پرسید. پسرم جواب داد: «بله، این واقعیت دارد.»

او فوراً پسرش را از محل کار صدا زد. به او گفت: «پای آقای چو بهبود یافته است. گوش کن که آن چگونه اتفاق افتاد.» آنگاه از من خواست برای پسرش توضیح دهم که برای آقای چو چه اتفاقی افتاد. وقتی صحبتم تمام شد، به پسرش گفت: «بیایید ما هم از ح.ک.چ و سازمان‌های وابسته به آن خارج شویم!» از آنها پرسیدم به کدام سازمان ملحق شده‌اند و به آنها کمک کردم با اسم مستعار خارج شوند.

آن سرپرست همچنین از پسرش خواست با منزل تماس بگیرد، طوری‌که همسر و پسرش هم بتوانند خارج شوند. توصیه کردم فردی که خارج می‌شود باید شخصاً اقدام کند و کسی نمی‌تواند از طرف فرد دیگری خارج شود. سرپرست با تلفن، به نوه‌اش توصیه ‌کرد که فوراً با کناره‌گیری از ح.ک.چ موافقت کند، سپس گوشی را به من داد تا خودم بتوانم آن را بشنوم.

وی ‌گفت که می‌خواهد تمام اعضای خانواده‌اش از ح.ک.چ خارج شوند. حتی به سایر کارگران حاضر در آنجا گفت تصمیم درستی در این خصوص بگیرند: «شما هم باید خارج شوید. درواقع بهبود پای آقای چو دلیلی است بر اینکه آسمان از او مراقبت می‌کند!»

آن روز بسیاری از کارگران نیز خروجشان را از حزب اعلام کردند.

یک ماه بعد آقای چو از بیمارستان مرخص شد، تمام گوشت روی پایش رشد کرده بود. برای جلوگیری از ایجاد مزاحمت بیشتر برای پسرم، آقای چو تصمیم گرفت به منزل برگردد. پسرم نیز حقوق یک سال را به‌عنوان جبران خسارت به او پرداخت کرد که آقای چو با خوشحالی آن را پذیرفت.

http://en.minghui.org/html/articles/2016/5/25/157144.html