(Minghui.org) یکی از دانش‌آموزانم نزد من آمد و گفت زمین‌خورده است. پشت سرش به سنگی اصابت کرده و یک برآمدگی به‌اندازه تخم‌مرغ ایجاد شده بود. او گفت که دیدِ یک چشمش تار شده و نگران است که شاید ضربه مغزی شده است.

روی تکه‌ای کاغذ نوشتم: «فالون دافا خوب است» و از او خواستم که این عبارت را در قلبش تکرار کند.

طولی نکشید که پس از تکرار این عبارت، به من گفت که دوباره می‌تواند به‌طور واضح ببیند. غافلگیر شدم که به‌سرعت بهبود یافته است. در قلبم از استاد لی (بنیانگذار فالون دافا) تشکر کردم. چند دقیقه بعد، سرش را بررسی کردم و متوجه شدم که آن برآمدگی و سرخی ناپدید شده‌اند.

روز بعد در مدرسه، نگران بودم تا او را ببینم و شرایطش را بررسی کنم. وقتی کلاس شروع شد، او درحالی‌که پشت میزش نشسته بود به من لبخند می‌زد. به من گفت که خوب است و من او را نجات داده‌ام.

گفتم: «من تو را نجات ندادم. این فالون دافا بود که تو را نجات داد. این استاد فالون دافا بودند که تو را نجات دادند، بنابراین، خواهش می‌کنم از استاد لی تشکر کن.»

در این زمان، نیمی از دانش‌آموزان وارد کلاس شدند. از طریق این تجربه‌ آنها یاد گرفتند که عبارت «فالون دافا خوب است» می‌تواند وقتی با مشکلات مواجه می‌شوند به آنها کمک کند.

همسرم باور دارد

همسرم اغلب مست به خانه می‌آمد و وقتی که مست می‌کرد بسیار بداخلاق می‌شد.

وقتی، در ابتدا شروع به تمرین فالون دافا کردم، اهمیتی نمی‌داد. اما، پس از اینکه آزار و شکنجه آغاز شد، از من خواست که دیگر فالون دافا را تمرین نکنم. می‌ترسید که کارم را از دست بدهم.

غالباً دی‌وی‌دی‌هایی را درباره فالون دافا تماشا می‌کردم و به سخنرانی‌های ضبط شده استاد گوش می‌دادم. او نیز اغلب آنها را تماشا می‌کرد و به سخنرانی‌ها گوش می‌داد. به‌تدریج خوبی‌های دافا را درک می‌کرد.

یک شب در زمستان سال ۲۰۰۹ همسرم مست به خانه آمد و دراز کشید. آنگاه، شروع به گریه و زاری کرد. فکر کردم مست است و توجهی به درخواستش نکردم. طولی نکشید، گفت درد معده‌اش بدتر شده است. به او نگاه کردم و دیدم که به‌آرامی گریه می‌کند. متوجه شدم که واقعاً درد دارد.

گفتم: «بگو فالون دافا خوب است و از استاد دافا خواهش کن تو را نجات دهند.»

در ابتدا این کار را انجام نداد، اما بعداً که درد شدیدتر شد، آنگاه گفت: «استاد، خواهش می‌کنم مرا نجات دهید. فالون دافا خوب است.»

او چندبار این عبارت را تکرار کرد و بخواب رفت.

روز بعد، یکی از دوستان به دیدارش آمد. به او گفتم که شب قبل، همسرم چگونه مست به خانه آمد. همسرم نیز در تأیید حرف‌هایم، صحبت کرد.

او گفت: «من مست نبودم. واقعاً در آن موقع معده درد شدیدی داشتم. دوبار از استاد لی خواهش کردم مرا نجات دهند و گفتم: "فالون دافا خوب است". طولی نکشید که درد ناپدید شد ـــ این یک معجزه بود.» همگی ما لبخند زدیم.

http://en.minghui.org/html/articles/2016/8/7/158147.html