فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

تمرین‌کننده غربی: تبدیل شدن به یک تمرین‌کننده خوب فالون دافا

14 اوت 2016

(Minghui.org) درود استاد! درود هم‌تمرین‌کنندگان!

من یک تمرین‌کننده غربی هستم. درحال حاضر حدوداً چهار سال و نیم فالون دافا را تمرین کرده‌ام و در این مدت متوجه تغییر بزرگی در خودم شده‌ام، واقعاً سخت کار کرده‌ام تا به آنچه که یک تمرین‌کننده قرار است انجام دهد، عمل کنم. اقرار می‌کنم، هنوز در بسیاری از آزمون‌ها موفق نیستم و هنوز در بسیاری از موارد کوتاهی می‌کنم.

پی برده‌ام که ازبین بردن وابستگی‌های عمیقاً بنیادی بسیار دشوار است و تشخیص آن می‌تواند چالش‌برانگیز نیز باشد. می‌توانم به‌سرعت متوجه شوم که کاری که انجام می‌دهم درست نیست، اما در اصلاح رفتارم مشکلات بسیاری دارم.

همیشه خودم را با فا می‌سنجم، سعی می‌کنم موقعیت‌های مشترک ناشی از شکست در آزمون‌ها را تشخیص دهم، تا دفعه بعد خودم را بهتر مهار کنم. اما هنوز هم پیشرفتم آنطور که باید نیست.

فقط اخیراً توانسته‌ام متوجه کاستی‌های بنیادی‌ام در این زمینه شوم.

نگاه به درون دربرابر بررسی خود

بیشتر اوقات در شگفت بوده‌ام چه تفاوتی بین نگاه به درون و بررسی خود است. هردو در نظر دارند که مشکلات شخص را پیدا و آنها را حل و فصل کنند، اما استاد کاملاً مشخص کرده‌اند که بررسی خود همان نگاه به درون نیست.

استاد بیان کردند:

«پیشرفت در تزکیه با بررسی شخص و ندامت برابر نیست.» ("آموزش فا در کنفرانس فا در استرالیا")

آنچه به آن آگاه شده‌ام این است که بررسی خود، صرفاً یافتن مشکلات در سطح و سپس تلاش در اصلاح کردن آنها است، که مخالف شناختن یک وابستگی و سپس نگاه به درون است تا آن وابستگی بخصوص را از هسته و مرکز درک کرد، طوری‌که آن را از ریشه نابود کرد.

همان‌طور که قبلاً گفتم، معمولاً می‌توانم رفتار نادرست را خیلی سریع در خودم تشخیص دهم. زمانی که فکرم در راستای فا نیست متوجه می‌شوم و فوراً سعی می‌کنم آن را اصلاح کنم.

اگرچه بدون آگاه شدن به علت واقعی آن وابستگی خاص، پی می‌برم پیشرفت کمی وجود دارد، چون صرف قدرت اراده نمی‌تواند یک وابستگی را ازبین برد.

به‌عنوان مثال، به‌شدت سعی کرده‌ام که گفتار نادرستم را ازبین ببرم.

همانطور که بزرگ می‌شدم، در بسیاری از محیط‌هایی که بودم، رفتاری خام و بددهنی را پرورش دادم. معمولاً توهین می‌کردم و جوک‌های بد می‌گفتم و این تقویت می‌شد.

هرچه جوک کثیف‌تر و رفتارم توهین‌آمیزتر بود، دوستانم بیشتر می‌خندیدند و با من صمیمی‌تر می‌شدند.

البته وقتی تمرین‌کننده شدم، فوراً متوجه شدم که تمام اینها به دلیل احساسات است و این نوع از گفتار و رفتار اصلاً در راستای فا نیست.

اما هروقت با مردم عادی که این نوع طرز فکر را دارند در تماس هستم، گفتار و اعمالم معمولاً در راستای یک تمرین‌کننده نیست.

خیلی سخت تلاش کرده‌ام این اخلاق را ازبین ببرم، صادقانه بگویم، بهتر از گذشته هستم، اما در جایی که باید باشم، نیستم.

ازآنجایی که نتوانسته بودم هسته این وابستگی را ببینم که باعث شده بود، اینگونه رفتار کنم، این وضعیت ادامه داشت تا اینکه اخیراً متوجه تذکرات استاد شدم.

به وسیله برادرزاده پنج ساله‌ام آگاه شدم

چند هفته قبل، برادرم، همسر و پسر پنج ساله‌اش برای ملاقات خانواده‌ام به شهر آمدند. ازآنجایی که خیلی زیاد آنها را نمی‌بینم، خیلی مشتاق بودم که روز را با هم بگذرانیم.

از گذراندن وقت با خانواده‌ام لذت ‌بردم، اما متوجه شدم که تمام روز رفتارم شبیه یک فرد عادی بوده است تا یک تمرین‌کننده.

خیلی سعی ‌کردم والدینم، همینطور برادرم و پسرش را بخندانم، به این منظور صحبت‌هایم اصلاً مناسب یک تمرین‌کننده نبودند.

توانستم تشخیص دهم که رفتارم مناسب نیست، اما هنوز نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم.

در طول روز تا زمان صرف شام که در بیرون از منزل بودیم، رفتارم همچنان ادامه داشت. از خودم ناراحت و ناراحت‌تر می‌شدم، اما هنوز کاری از دستم ساخته نبود.

تنها هنگام رانندگی به طرف منزل، دریافتم که استاد تذکرات بسیاری به من داده‌اند. با نگاهی به روزی که گذشت متوجه شدم باوجود اینکه آن اشارات بسیار مشهود بودند، حتی به آنها فکر هم نکرده بودم.

برادرزاده پنج ساله‌ام پسر کوچک بسیار بازیگوشی است. هرچند آن روز او حتی بازیگوش‌تر از زمان معمول بود.

برادرم از او ناراحت بود و به او می‌گفت: «خودنمایی نکن!»

شنیدم که او درطی روز حداقل ده بار این جمله را به برادرزاده‌ام گفت. با نگاه به گذشته، می‌توانم متوجه شوم که استاد به من می‌گفتند: «خودنمایی نکن!»

هنگامی که به اشتباه بنیادی‌ام پی بردم، آن مانند یک ترکه بیدارشو بود، ناگهان احساس کردم بار بزرگی از روی من برداشته شد.

با کمک استاد، توانستم به هسته وابستگی‌ام پی ببرم و آن را ریشه‌کن کنم.

گرامی داشتن تمرین‌کنندگان و محیط گروهی

مسئله دیگری که با آن درگیر بوده‌ام این است که احترام مناسب برای هم‌تمرین‌کنندگان قائل نبودم و این فرصت برای یک تمرین‌کننده فالون دافا بودن را گرامی‌ نمی‌داشتم.

قرار گرفتن در محیطی که آزادانه تمرین فالون دافا را بدون آزار و شکنجه انجام می‌دهیم، فرصت باارزشی است. اما چون این محیط ظاهراً خیلی راحت است، تنبلی و ازخودراضی بودن می‌تواند بسیار آسان رشد و توسعه پیدا کند، حتی تا جایی که درک ارزش دافا مشکل است.

کار راحتی است که قدر هم‌تمرین‌کنندگان را ندانیم و  نسبت به آنها را بی‌احترامی کنیم.

این را در خودم تشخیص داده‌ام که وابستگی به قضاوت کردن هم‌تمرین‌کنندگان، براساس وابستگی‌هایی است که آنها بروز می‌دهند. خواه مقدار زیادی از احساسات یا تنبلی یا هر مورد ممکن دیگری را در معرض نمایش بگذارند، به قدر کافی بی‌پروا بودم که آنها را تحت قضاوت قرار دهم، حتی برای‌شان احترام قائل نشوم.

حتی یک درگیری طولانی‌مدت با یک هم‌تمرین‌کننده داشتم که تمایلی به حل و فصل آن نداشتم.

بااین‌حال، به‌عنوان یک تمرین‌کننده، نهایت تلاشم را می‌کنم که سه کار را به‌خوبی انجام دهم، متوجه شده‌ام که استاد همواره حضور دارند تا با تذکری به ما کمک کنند. یا در مورد من، یک ترکه بیدارشو.

چند ماه قبل، فالون دافا را به یکی از همکارانم معرفی کردم. ظاهراً خیلی علاقه‌مند بود، هر چیزی درباره دافا می‌گفتم می‌توانست بپذیرد.

او پیش از این، مقدار کمی درباره آزار و شکنجه می‌دانست و پیش‌زمینه بودیستی داشت، بنابراین احساس کردم جوآن فالون را به جای کتاب مقدماتی فالون گونگ قبول کند.

وقتی جوآن فالون را به او دادم، خیلی هیجان‌زده شد و مرا بغل کرد. او گفت که می‌خواهد فوراً آن را بخواند.

چند روز بعد، با او تماس گرفتم تا ببینم که اوضاع چطور است، آیا شروع به خواندن کتاب کرده یا نه. گفت که شروع کرده است و واقعاً آن را دوست دارد.

بااین‌حال، روز بعد، زندگی‌اش برعکس شد. پسر ۱۷ ساله‌اش، که کاملاً سالم بود، به‌طور ناگهانی تمام بدنش دچار عفونت باکتریایی شدیدی شد.

همه اعضای داخلی‌اش آسیب دیدند، او دچار چند سکته مغزی ناقص و نارسایی قلبی شد. برای بیش از دو ماه، با وضعیتش که وخیم‌تر می‌شد در بیمارستان و در آستانه مرگ بود.

هر زمان موقعیتی داشتم با همکارم صحبت می‌کردم، به‌آرامی پرس و جو می‌کردم که آیا توانسته کتاب را تمام کند یا نه. قابل درک است به‌خاطر تمام مشکلاتی که با آن مواجه بود، هنوز نتوانسته بود به آن دست بزند.

بعد از حدود دو ماه، وضعیت پسرش به اندازه کافی پایدار شده بود که منزل بیاید، اما وضعیت قلبش هنوز بهبود نیافته بود.

با وجود پسرش در منزل، موقعیتش قدری آرام شده بود، او را تشویق کردم کتاب را بخواند و سعی کند که تمامش کند. او گفت که این کار را انجام می‌دهد.

هرچند، بعداً متوجه شدم به‌محض اینکه دوباره شروع به خواندن کرد، شوهرش بدون هیچ دلیل قانع‌کننده‌ای نسبت به او خیلی خشن و خشمگین شد.

این سبب تأخیر بیشتر در تمام کردن کتاب شد، اما بااین‌حال ‌توانست آن را تمام کند و آماده خواندن برای بار دوم شود.

زودتر از اینکه به من بگوید، وضعیت پسرش خوب و او درحال بهبودی بود.

فوراً به ذهنم خطور کرد که تمام مسائلش مربوط به او بودند برای اینکه او درحال خواندن جوآن فالون است.

با استفاده از این موضوع، این مانند ترکۀ دیگری بود که مرا از خواب بیدار کند. درست برای اینکه بتواند وارد شود و به فالون دافا برسد، مجبور بود از میان همه آن مشکلات بگذرد.

متوجه شدم چقدر خوش اقبالم که می‌توانم تمرین‌کننده فالون دافا باشم، بااین‌حال احترام مناسب برای هم‌تمرین‌کنندگانم قائل نیستم.

استاد بیان کردند:

«تمام این چیزها برای این موضوع مهم پایانی ساخته شد: در انتها چه تعداد موجود واقعاً می‌مانند؟ آن، نظم و ترتیب داده نشد. آن چنین زمانی طولانی‌ای طول کشید، دو زمین به مدت ۲۰۰ میلیون سال، تا این امر نظم و ترتیب داده شود. به‌عنوان مریدان دافا، به‌هیچ‌وجه هیچ دلیلی ندارید تا مأموریت خود را به انجام نرسانید. وقتی اینجا می‌نشینید، و یک مرید دافا نامیده می‌شوید، خواه کوشا باشید یا نباشید، یک تمرین‌کننده جدید یا قدیمی باشید، صرفاً این مسئولیت را دارید. اگر این ازپیش مقدر نشده بود، مطلقاً نمی‌توانستید اینجا بنشینید.» ("آموزش فا در کنفرانس فای نیویورک ۲۰۱۶")

هر تمرین‌کننده‌ای حق دارد که یک تمرین‌کننده باشد، وگرنه اجازه ندارد وارد شود. حتی باوجودی که استاد درباره این موارد به‌تفصیل صحبت کرده‌اند، آن واقعاً در من حک نشد تا این ماجرا برای همکارم پیش آمد.

اکنون که متوجه کوتاهی‌ام شده‌ام، تمام تلاشم را در بازگشت به مسیر انجام می‌دهم و خودم را اصلاح می‌کنم.

غلبه بر خودخواهی و حل و فصل درگیری

درنهایت مایلم با شما به اشتراک بگذارم که چگونه توانستم بر خودخواهی‌ام غلبه کنم تا تضاد دیرینه‌ای را که با یک هم‌تمرین‌کننده داشتم، حل و فصل کنم.

وقتی به گروه فعلی آمدم، کمی بیش از یک سال بود که فالون دافا را تمرین می‌کردم. خیلی جدا افتاده بودم و هیچ گروه حامی نداشتم و احساس می‌کردم اگر تصمیم دارم که بر آن غلبه کنم، باید در اطراف سایر تمرین‌کنندگان باشم.

نزدیکترین شهری که تمرین‌کننده داشت بیش از یک ساعت و نیم فاصله داشت، اما هنوز مصرانه با هماهنگ‌کننده محلی در تماس بودم تا درباره تمرینات گروهی و مطالعه گروهی بدانم.

با یک تمرین‌کننده غربی تماس گرفتم، او بسیار مهربان بود و سخاوتمندانه وقت گذاشت تا با من تمرینات را انجام دهد و فا را مطالعه کند.

چون تمرین‌کنندگان غربی در شهرم بسیار کم هستند، او نیز احساس می‌کرد جداافتاده است و خیلی خوشحال بود که وقتش را با من صرف می‌کند.

در طول یک دوره یک ساله، من و او تمرینات را با همدیگر انجام ‌دادیم و فا را با یکدیگر مطالعه ‌کردیم، او به‌تدریج مرا وارد گروه بزرگتری کرد.

درحالی که همه اینها بسیار خوب بود، وابستگی به احساسات بین هر دوی ما بوجود آمد، متوجه شدم ما کارها را بیشتر برای دوستی انجام می‌دهیم تا برای فا.

با درک این موضوع، در کنارش احساس ناراحتی می‌کردم، اما نمی‌خواستم اختلافی ایجاد کنم، ازاین‌روچیزی نمی‌گفتم.

به‌تدریج، همه چیز بین ما بیشتر و بیشتر متشنج شد، اما هنوز از درگیری می‌ترسیدم، بنابراین چیزی نمی‌گفتم.

بعد از حدود یک سال، وابستگی‌های هر دوی ما برای دوست شدن رشد کرد، همه چیز رو آمد.

طولی نکشید که من به این شهر نقل‌مکان کردم، احساس بسیار قوی داشتم که باید از این هم‌تمرین‌کننده دور شوم، اما واقعاً نمی‌توانستم آن را توضیح دهم.

بنابراین، یک شب، بعد از مطالعه گروهی فا، همه چیز به پایان رسید و من با او قطع ارتباط کردم. قدری تعاملات تهاجمی از طریق فیسبوک بین ما اتفاق افتاد و رفتارم اصلاً در راستای فا نبود.

برای بیش از دو سال من و او با همدیگر صحبت نکردیم. در آغاز، او سعی کرد برای انجام تمرینات یا مطالعه با من تماس بگیرد، اما می‌دانستم این فقط بهانه‌ای برای وقت‌گذرانی است.

بیشتر اینکه چون به خودخواهی وابسته بودم، نمی‌خواستم مستقیم با او روبرو شوم، وقتی سعی کرد با من تماس بگیرد او را رد کردم.

از آن پس، در دو سال گذشته، هر وقت در محل تمرین، یا در شن یون، به همدیگر برخورد می‌کردیم، همدیگر را نادیده می‌گرفتیم.

استاد بیان کردند:

«آن شاگردانی که به‌واسطۀ وابستگی‌های بشری‌تان توسط شما به کنار رانده شدند نیز قطعاً خودشان خوب عمل نکرده‌اند، و با رنجش و دلخوری جدا شدند. اگر آنها را پیدا نکنید و برنگردانید، شما نیز درحال ارتکاب جنایت هستید. آیا فکر می‌کنید این شبیه چیزی درمیان مردم عادی است، که وقتی تمام شده، تمام شده است؟ آیا به این سادگی است؟» (آموزش فا در کنفرانس فای نیویورک ۲۰۱۶")

این بود تا اینکه سخنان استاد در نیویورک را شنیدم و شاهد این مسئله با همکارم بودم، متوجه شدم که باید خودم را اصلاح کنم و این تضاد را حل و فصل کنم.

ازاین‌رو با این تمرین‌کننده تماس گرفتم و از اعمالم عذرخواهی کردم، ابراز ندامت کردم که چرا امور اینگونه بود. چند هفته بعد، او معذرت‌خواهی‌ام را پذیرفت، می‌دانستم همه چیز در مسیر درست است.

وقتی دوباره او را در محل تمرین دیدم، پس از انجام تمرین، جلو رفتم و با او صحبت کردم. ما گفتگوی خوبی داشتیم و با هم دست دادیم، و در شرایطی خوب جدا شدیم.

این بسیار مهم است که ما به‌عنوان تمرین‌کنندگان به یک بدن تبدیل شویم، نباید بگذاریم چیزهای کوچک و جزئی در مسیر مسئولیت‌های عمده و مهم قرار بگیرند. باید با همدیگر به‌خوبی همکاری کنیم، طوری که بتوانیم موجودات ذی‌شعور بیشتری را نجات دهیم. اگر یک درگیری جزئی مانند آن مسئله‌ای که اشاره کردم برای مدت طولانی پیش بیاید، چه کسی می‌داند چه حد باید برای جبرانش از دست بدهیم. واقعاً احساس می‌کنم که زمان تنگ است و باوجود نگرانی‌ام، در تلاش هستم با حداکثر سرعت بدوم تا برسم.

متشکرم به تجربیاتم در تزکیه گوش دادید، اگر مطلب نامناسبی وجود دارد، لطفاً به آن اشاره کنید. متشکرم

(ارائه شده در کنفرانس فای میانه ایالات متحده ۲۰۱۶)

http://en.minghui.org/html/articles/2016/8/10/158200.html