فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

ایستادن در برابر ح.ک.چ: پسرم به‌خاطر ملحق نشدن به سازمان پیشگامان جوان برکت یافت

17 اوت 2016

(Minghui.org) من و همسرم هردو تمرین‌کننده فالون دافا هستیم. در ۱۲ مه ۲۰۱۶ پسرمان برای دریافت دستمال گردن قرمز که دانش‌آموزان کلاس اول ملزم به استفاده از آن هستند، از من یک یوآن خواست تا به معلمش پرداخت کند.

مدت‌ها قبل تصمیم گرفته بودم که به حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) اجازه ندهم که پسرمان را وادار به استفاده از دستمال قرمز پیشگامان جوان کند. اما، این در منطقه ما یک قانون اجباری مدرسه و تحت نظارت دقیق است. کودکان در سن مدرسه اگر از دستمال قرمزشان استفاده نکنند با نمرات پایین جریمه می‌شوند یا حتی از ورود آنها به هریک از ساختمان‌های مدرسه جلوگیری می‌شود.

گرچه، کمی نگران این معضل بودم، این واقعیت که روز بعد، روز جهانی فالون دافا و تولد استاد بود، به من شجاعت و اطمینان خاطر می‌داد.

پسرمان در مطالعه فا کوشا نیست. من و پدرش همیشه درباره دافا با او صحبت می‌کنیم و توضیح می‌دهیم که چگونه (ح.ک.چ) تمرین‌کنندگان را آزار و شکنجه می‌کند و این تمرین در سراسر دنیا با استقبال مواجه شده، زیرا آن خوب است و تمرین‌کنندگان دافا نیز افراد خوبی هستند.

بنابراین این سؤال را برایش مطرح کردم: «آیا دستمال قرمز را به گردنت می‌بندی یا نه؟»

او درحالی‌که با خودش نیز صحبت می‌کرد پاسخ داد: «اگر دستمال‌گردن قرمز را به گردنم نیندازم، معلمم قطعاً ناراحت خواهد شد. اما اگر آن را به گردنم بیاندازم، آیا بخشی از حزب کمونیست نخواهم بود؟»

آنگاه جواب داد: «نه، آن را به گردنم نمی‌بندم!»

به او گفتم روز بعد به مدرسه می‌روم و با معلمش صحبت می‌کنم. آن روز عصر، من و همسرم به این نتیجه رسیدیم که بهتر است در ابتدا با معلمش تماس بگیریم و بپرسیم که آیا استفاده از دستمال‌گردن اجباری است یا خیر.

«منشور پیشگامان جوان چین» به وضوح بیان می‌دارد که کودکان از سن ۶ تا ۱۴ سالگی که «مایلند» می‌توانند برنامه‌ای کاربردی ارائه دهند و پس از موافقت به عضویت درآیند. اما، در سال‌های گذشته، مدارس استفاده از دستمال‌گردن را برای کودکان مدرسه‌ای اجباری کرده، خواه آنها راضی باشند یا ناراضی.

در تماسی که با معلمش داشتیم گفت: «این موضوع به من مربوط نمی‌شود، اما به‌طور کلی می‌گویند، هر بچه باید دستمال‌گردن را به گردن ببندد، وگرنه عواقب آن کودک را تحت‌تأثیر قرار خواهد داد.»

من و همسرم تصمیم گرفتیم که حتماً به مدرسه سربزنیم. تاکنون موقعیتی پیش نیامده بود که درباره دافا با کسی در مدرسه صحبت کنیم، بنابراین این بهترین فرصت بود که این کار را انجام دهیم.

اما، پس از آن، انواع افکار بشری فشار آوردند. چه مسئله‌ای پیش می‌آید اگر اولیاء مدرسه پسرمان را وادار به پوشیدن دستمال‌گردن قرمز کنند؟ اگر او به‌خاطر استفاده نکردن از دستمال‌گردن مورد تمسخر و آزار هم‌کلاسی‌ها و معلمانش قرار بگیرد، چه اتفاقی می‌افتد؟ اگر چنین اتفاقی بیافتد، مجبور می‌شوم با مدیر صحبت کنم. اگر مدیر مایل به دیدار با من نباشد، چه کاری می‌توانم انجام دهم؟

می‌دانستم که این افکار غلط است و به‌شدت تلاش می‌کردم که از این افکار خلاص شوم.

تصمیم گرفتم که فا را مطالعه کنم، باور داشتم که فا به من بصیرت می‌دهد و افکار درست عطا می‌کند.

استاد بیان کردند:

«تا وقتی که با کسی در ارتباط قرار بگیرید، شما درحال کاری هستید تا او را نجات دهید-- شامل وقتی که تقاضای گرفتن آگهی می‌کنید. این‌که شخص در چه سمتی می‌ایستد و آیا از عهده‌ آن برخواهد آمد-- این‌ها همگی چیزهایی هستند که همان‌طور که مریدان دافا به تعامل با افراد عادی در سِمت‌های مختلف می‌پردازند در امتداد مسیر گذاشته شدند، و شما نباید به خود‌ِ آن فعالیت‌ها بیش از حد اهمیت بدهید. هر چه درک کنید که چالش‌ها بزرگ‌تر هستند، امور برای انجام دادن سخت‌تر خواهند بود، چراکه "ظاهر از ذهن نشأت می‌گیرد."» ("آموزش فای ارائه شده در جلسه اپک تایمز")

صبح روز بعد وقتی به مدرسه پسرم رفتم، ابتدا به دنبال اتاق معلمین گشتم. خودم را معرفی کردم و گفتم لازم است برای استفاده از دستمال‌گردن قرمز با مسئول آن صحبت کنم.

وقتی گفتند بخش آموزش اخلاقی در طبقه دوم است، برای یافتن مدیر این بخش به آن طبقه رفتم.

مدیر برخورد بسیار گرم و دوستانه‌ای داشت. وقتی از او سؤال کردم که آیا ملحق شدن به سازمان جوانان پیشگام اختیاری است، او پاسخ داد: «در اصل، آن اختیاری است. اما، برای آینده بچه بهتر است که به آن ملحق شود. البته اگر می‌گویید که این خلاف خواسته شما است، ما اصرار نخواهیم کرد.»

آنگاه از من خواست نظرم را درباره این موضوع که فرزندم به پیشگامان جوان ملحق نخواهد شد، کتباً در چند کلمه بنویسم. این فقط اقدامی احتیاطی است، بنابراین او به‌خاطر عدم عضویت فرزندم، سرزنش نخواهد شد.

فکر می‌کردم این کاری بسیار ساده است. دیگر وقتم را صرف صحبت درباره دافا یا آزار و شکنجه نکردم، اما بجای آن درباره چیز دیگری صحبت کردم.

با خوشحالی به منزل رفتم، هنوز به این مطلب آگاه نشده بودم که نیروهای کهن شکاف‌های مرا پیدا کرده بودند.

یک ساعت بعد، مدیر با من تماس گرفت و گفت که مدیر ارشد مایل است مرا ببیند. فوراً متوجه اشتباهم شدم. به دفتر مدیر ارشد رفتم، تا با عزمی راسخ درباره دافا با او صحبت کنم.

مدیر ارشد نیز به‌طور استثنایی رفتاری مؤدبانه داشت و می‌خواست بداند چرا از ملحق شدن فرزندم به سازمان جوانان پیشرو ممانعت می‌کنم.

درباره آزار و شکنجه‌ای که خانواده‌ام متحمل شدند برایش صحبت کردم، زیرا فالون دافا را تمرین می‌کنیم و با اصول حقیقت- نیک‌خواهی- بردباری زندگی می‌کنیم.

سال گذشته همسرم به‌طور غیرقانونی بازداشت و به‌مدت ۱۰ روز زندانی شد، زیرا شکایت کیفری علیه جیانگ زمین تنظیم کرده بود. رهبر سابق ح.ک.چ آزار و شکنجه فالون دافا را راه‌اندازی کرده است.

همسرم در منطقه تجاری شلوغی در شهر کلینیک دندانپزشکی دارد. وقتی مأموران پلیس به آنجا آمدند، من و مادر شوهرم هردو در آن مکان حضور داشتیم. سعی کردیم آنها را از این کار باز داریم و با صدای بلند به آنها اعتراض کردیم. افراد بسیاری جمع شدند تا ببینند چه خبر است. تمام خیابان مسدود و راه‌بندان شده بود. این حادثه خبر داغی در سراسر شهر شد.

به‌محض اینکه ماجرایم را بازگو کردم، مدیر ارشد فهمید که درباره چه چیزی صحبت می‌کنم. آنگاه گفتم که چگونه پدرم زندانی شد و برای ۱۰ سال تحت آزار و شکنجه قرار گرفت.

مدیر ارشد گفت: «من شخصاً هیچ اعتراضی به باورهای شما ندارم. حزب کمونیست چین کارهای اشتباه بسیاری انجام داده است. اما، شما باید به فرزندتان فکر کنید. اگر او تنها فردی باشد که دستمال‌گردن قرمز را به گردنش نیاندازد و سایر ۴۰۰ تا ۵۰۰ کودک آن را به گردن آویخته باشند، آزار و اذیت می‌شود. برای فرزندتان خوب نیست. لازم است به احساساتش توجه کنیم.»

مدیر ارشد تصمیم گرفت که معلم کلاس با پسرمان صحبت کند. اگر انتخابش این باشد که یک پیشگام جوان نباشد، آنگاه مدرسه نیز اعتراضی ندارد.

در راه خانه، از خودم سؤال می‌کردم چرا مدیر ارشد اصرار دارد که فرزندم باید احساسات شخصی‌اش را درباره این موضوع اعلام کند.

متوجه شدم که آن براساس وابستگی قوی‌ام به احساسات درباره پسرم است. این وابستگی را نیز رها کردم.

وقتی پسرم از مدرسه به خانه آمد، با خوشحالی به من گفت: «مدیر با معلمم صحبت کرد و به او گفت که من نمی‌خواهم به سازمان پیشگامان جوان ملحق شوم. معلمم نیز گفت که والدین شش شاگرد دیگر نیز در کلاسم هستند که نمی‌خواهند فرزندان‌شان به این سازمان ملحق شوند.»

وقتی آن خبر را درباره والدین شش شاگرد دیگر شنیدم، برای‌شان بسیار خوشحال شدم.

پسرم مدتی بعد، بعد از مدرسه نزد من آمد و گفت: «معلم می‌خواست بداند که چرا نمی‌خواهم به سازمان پیشگامان جوان ملحق شوم. به او گفتم به این دلیل است که علاقه‌مند نیستم به سازمان‌های وابسته به حزب ملحق شوم.»

او همچنین گل کوچک قرمزی به خانه آورد، روی آن این عبارت نوشته شده بود: «شما عالی هستید!» آن هدیه‌ای از طرف معلم ریاضیاتش بود، زیرا نمره کامل در آزمون گرفته بود.

من اظهار داشتم: «آیا این گل از طرف معلم برای تشویق تو نیست؟ اما تو نباید بیش از حد از دستاوردت احساس خوشحالی و رضایت داشته باشی. درحال حاضر، افراد بیشتری در مدرسه می‌دانند که خانواده ما فالون دافا را تمرین می‌کنند، تو باید به آنها نشان دهی که یک مرید دافا چگونه رفتار می‌کند. تو باید به دافا اعتبار دهی.»

پسرم با تکان دادن سرش صحبت‌هایم را تأیید کرد.

روز بعد با لبخندی عمیق در چهره‌اش به خانه آمد، می‌گفت: «مادر برای شما خبری غافلگیرکننده دارم.» آن خبر این بود که در آزمونی دیگر نمره کامل گرفته بود و گل سرخ دیگری از معلمش گرفته بود.

از آن به بعد، پسرم همیشه با گرفتن نمرات کامل در آزمون‌ها به خانه می‌آمد.

او هرگز پیش از آن بهترین شاگرد کلاس نبود، اما تصمیمی که قلباً گرفته بود تا به پیشگامان جوان ملحق نشود برایش برکت آورده بود و این برکات بیشر می‌شد.

در همان زمان، دریافتم که باید به راهنمایی پسرم ادامه دهم تا در مطالعه فا کوشاتر شود. گذشته از اینها، او به‌خاطر فا به این دنیا آمده است.

او بچه بهتری شده و علاقه بیشتری به خواهر کوچکش دارد. دست‌خطش نیز بهتر شده است.

روزی آنها مراسم بالا بردن پرچم در مدرسه را برگزار می‌کردند. هم‌کلاسی‌هایش همگی به صف با دستمال‌گردن‌‌های قرمزشان ایستاده بودند، سرود پیشگامان جوان را می‌خواندند. او فقط در قلبش تکرار می‌کرد: حقیقت- نیک‌خواهی- بردباری خوب است! فالون دافا خوب است!

پس از خواندن سرود، بچه‌ها همگی مشت‌های‌شان را برای ادای سوگند بالا بردند. معلم پسرم رفت به او بگوید که او نباید مشتش را بلند کند. او گفت: «بهرحال‌، قصد انجام چنین کاری را نداشتم.»

پسرم اکنون تنها دانش‌آموزی در کلاس است که دستمال قرمز نمی‌بندد. نه متحمل هیچ نوع عواقبی شد و نه نمره پایینی گرفته است.

این مقاله را برای تبادل تجربه با هم‌تمرین‌کنندگانی نوشتم که فرزندان جوان‌شان را در چین بزرگ می‌کنند. لطفاً توجهی جدی به این مقاله داشته باشید. اگر افراد بیشتر و بیشتری از پیوستن به سازمان‌های ح.ک.چ خودداری کنند، حزب کمتر و کمتر نیرومند خواهد شد.

عوامل نیروهای کهن معدودی در این حوالی وجود دارند، بنابراین باید بهتر عمل کنیم تا نمونه‌های خوبی باشیم و مسؤلیت بیشتری در قبال موجودات ذی‌شعور احساس کنیم.

http://en.minghui.org/html/articles/2016/8/8/158170.html