(Minghui.org) درحالی‌که در طول ۱۸ سال گذشته به‌طور کوشا تزکیه کرده‌ام، حقیقتاً قادر به درک این موضوع هستم که استاد در همه زمان‌ها با من هستند. هر وقت که با دیگران درباره فالون گونگ صحبت می‌کنم، هم‌تمرین‌کنندگان را نجات می‌دهم و به نجات مردم کمک می‌کنم، اگر از خود رها شوم، احساس می‌کنم به‌طور فزاینده‌ای افکار درست قدرتمندی را به‌دست می‌آورم. در این مقاله، می‌خواهم یکی از تجربیاتم را به اشتراک بگذارم.

یک روز، پس از مطالعه چهار سخنرانی از جوآن فالون، به این فکر کردم که برای صحبت با مردم درباره فالون گونگ بیرون نرفته‌ام. به خانه تمرین‌کننده وانگ رفتم و متوجه شدم که می‌خواهد برای آوردن یکی از تمرین‌کنندگان جدید برنامه‌ریزی کند که روز بعد از زندان آزاد می‌شود.

این تمرین‌کننده به‌هنگام انجام روشنگری حقیقت برای مردم بازداشت و به سه سال زندان محکوم شده بود. هرچند او را نمی‌شناختم، اما می‌خواستم بروم و حمایتم را ابراز کنم. این اولین باری بود که برای نجات یک تمرین‌کننده زندانی در منطقه‌ام درگیر می‌شدم.

در ساعت ۷ صبح روز بعد، سایر تمرین‌کنندگان و من از در ورودی زندان وارد شدیم و تا ساعت ۹ صبح افکار درست فرستادیم. درنهایت، حدود ۱۵۰ تمرین‌کننده و بستگان این تمرین‌کننده جدید در قسمت در ورودی زندان جمع شده بودند. یک تمرین‌کننده خانم با افکار درست بسیار قوی بستگان این تمرین‌کننده را همراهی می‌کرد.

کارکنان زندان گفتند که تمرین‌کننده فقط می‌تواند توسط نیروهای پلیس محلی از منطقه‌ای که در آن زندگی می‌کند، برده شود. ازآنجاکه هیچ نماینده‌ای از پلیس محلی وجود نداشت، وضعیت ‌به مدت بیش از دو ساعت دچار وقفه شده بود.

سپس، تمرین‌کننده مزبور پدیدار شد. او توسط رئیس اداره ۶۱۰ و سه مأمور پلیس به داخل یک ون کشانده شد. همانطور که ون درحال گذر از در ورودی بود، دختر این تمرین‌کننده خودش را نقش بر زمین کرد تا آن را متوقف کند. بسیاری از مردم نیز اطراف ون جمع شدند و مسیرش را مسدود کردند. رئیس اداره ۶۱۰ و مأموران پلیس از ون بیرون آمدند تا جمعیت را به کنار برانند.

دقیقاً در همان زمان، شوهر تمرین‌کننده به‌سرعت به داخل ون رفت و او را بیرون کشید. او همسرش را به داخل اتومبیل خودش برد و شروع به رانندگی کرد. اما سایر تمرین‌کنندگان او را نمی‌شناختند و مسیر اتومبیلش را مسدود کردند. کارکنان اداره ۶۱۰ از این فرصت برای گرفتن سوئیچ اتومبیل استفاده کردند و تمرین‌کننده را از داخل آن بیرون کشیدند.

من بیرون از جمعیت ایستاده بودم و به افراد نگاه می‌کردم تا بشناسم چه کسانی هستند. سپس طرحی برای نجات آن تمرین‌کننده در ذهن من شکل گرفت.

به‌سرعت جلو رفتم و دست رئیس اداره ۶۱۰ را گرفتم و او را به عقب کشاندم و محکم نگه داشتم و گفتم: «محکومیت این تمرین‌کننده به پایان رسیده است، اما شما هنوز نمی‌خواهید این زن را آزاد کنید. نگاه کنید، ازدحامی از تماشاچیان در اینجا جمع شده‌اند. تصویری که از شما به چشم می‌آید خیلی خوب نیست.» سپس نگاهی به تمرین‌کننده بازداشت‌شده در اتومبیل کردم، اما او هیچ واکنشی نسبت به من نشان نداد.

رئیس اداره ۶۱۰ سعی کرد از من دور شود، اما من همچنان دستش را محکم گرفته بودم. او گفت: «آیا شما یک .....؟» او می‌گفت: «آیا شما یک تمرین‌کننده فالون گونگ هستید؟» من در جواب فقط لبخند زدم.

به او گفتم: «فراموشش کن!» سپس او را به دو متر دورتر از اتومبیل کشاندم و محکم در دستانم نگه داشتم. دوباره به تمرین‌کننده در داخل اتومبیل نگاه کردم، اما او هنوز هم متوجه نشده بود که من فقط می‌خواهم به او کمک کنم تا فرار کند. بنابراین از استاد درخواست کردم یک سپر حفاظتی دور ما ایجاد کند.

دقیقاً پس از آن، رئیس اداره ۶۱۰ خودش را از چنگ من بیرون کشید و روی اتومبیل انداخت. به‌سرعت او را گرفتم و به چهار متر عقب‌تر از اتومبیل راندم. واقعاً احساس می‌کردم که استاد درحال کمک به من بودند. سپس هم‌تمرین‌کنندگان برای فرستادن افکار درست دور مأمور پلیس جمع شدند و به او گفتند که آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان فالون گونگ عقوبت و جزا به دنبال خواهد داشت.

رئیس اداره ۶۱۰ را رها کردم، و خودم را روی اتومبیل حامل تمرین‌کننده انداختم و درب خودرو را باز کردم. به تمرین‌کننده مزبور گفتم: «سریع فرار کن!» او خودش را خم کرد و به سرعت در داخل ازدحام مردم ناپدید شد. به چشم خود فرارش را می‌دیدم که دور می‌شد. من نزدیک‌بین هستم، اما در این زمان به‌وضوح قادر به دیدن او  بودم. آگاه هستم که رحمت استاد شامل من شد که قادر به انجام تمامی این کارها بودم.

متأسفانه، نه هیچ‌یک از تمرین‌کنندگان و نه حتی بستگانش متوجه فرار او نشدند. بنابراین، فرار کردم تا به او برسم که دیوانه‌وار از یک راننده تاکسی تضرع می‌کرد تا او را از آنجا درببرد. راننده از انجام این کار خودداری کرد، بنابراین به تمرین‌کننده گفتم: «او را بیش از حد تحت فشار نگذار. با من بیا. استاد الان ما را در یک سپر حفاظتی قرار داده‌اند.»

در طول راه، به او گفتم: «درحال حاضر تمرین‌کنندگان محلی ما مشغول پروژه روشنگری حقیقت هستند. اگر افکار درست قدرتمند و اعمال درستی داشته باشیم، استاد از ما محافظت کرده و کمک می‌کنند موفق شویم. نگران نباشید.»

همانطور که به سمت یک تقاطع راه می‌رفتیم، متوجه شدم که کارکنان اداره ۶۱۰ به مسیر ما می‌آیند. به‌سرعت او را به داخل ساختمانی در آن اطراف کشیدم. بیرون را نگاه کردم و متوجه مرد مشکوکی شدم که اطراف را می‌پایید. پس از مدتی، آنجا را ترک کرد. آگاه شدم که استاد به ما اشاره می‌کنند که برویم. سپس تمرین‌کننده را از خیابان عبور دادم و سوار یک اتوبوس شدیم. پس از چند جابجایی، به خانه یک خانم تمرین‌کننده سالمند رفتیم.

وقتی که از در وارد شدیم، متوجه شدم که بسیاری از تمرین‌کنندگان در آنجا جمع شدند و درحال فرستادن افکار درست هستند. بااین‌حال، این تمرین‌کننده سالمند مشوش و ناراحت به نظر می‌رسید از اینکه غریبه‌ای را به خانه‌اش بردم. وقتی به کاری که انجام داده بودیم فکر کردم، احساس کردم که نباید به این شیوه رفتار می‌کردیم. صورتم برافروخته شد و مشت‌هایم را گره کردم. جلوی اشک‌هایم را گرفتم و نمی‌دانستم باید چه بگویم. اما سپس فکر کردم: «ما باید وضعیت تمرین‌کننده سالمند را در نظر می‌گرفتیم و نباید به او فشار وارد می‌کردیم.» بنابراین برنامه‌ریزی کردم که تمرین‌کننده را به جایی دیگر ببرم.

تمرین‌کنندگانی که درحال فرستادن افکار درست بودند، برانگیخته شدند و یکی از آنها مهمانم را  شناخت. به او اشاره کرد و گفت: «ما هر دو با هم بازداشت شدیم. ما درحال فرستادن افکار درست برای شما هستیم. لطفاً بنشینید.» ناگهان جو حاکم بر آنجا آرام شد و همگی به‌خاطر این نجات موفقیت‌آمیز شادمان بودند.

تمرین‌کننده سالمند به‌خاطر ردکردن درخواست ما کمی احساس شرمندگی کرد. بنابراین موافقت کرد که تمرین‌کننده جدید را برای اقامت به منزل یکی از بستگان بفرستد. قبل از ترک آنجا، طوری برنامه‌ریزی کردم که سایر تمرین‌کنندگان نیز به ملاقات او بیایند.

بعدها درباره آن خانم تمرین‌کننده مسن فکر کردم که آن گردهمایی را سازمان داده بود. او پیش از این تسهیلاتی را برای تمرین‌کنندگان بی‌خانمان فراهم کرده بود و آنها را برای پروژه روشنگری حقیقت گرد هم آورد. کارهایی که او در سن ۷۰ سالگی انجام می‌دهد واقعاً برجسه است! درک کردم که باید بیشتر به فکر دیگران باشم، وابستگی‌های باقی‌مانده‌ام را رها کنم و سطح شین‌شینگم را بالا ببرم. پس از آن، بلافاصله احساس راحتی کردم. در طی این عملیات نجات، با داشتن افکار درست قوی و بهره‌مندی از رحمت استاد به موفقیت دست یافتیم.

http://en.minghui.org/html/articles/2016/6/15/157418.html