(Minghui.org) سابقاً یک افسر جنگلبان بودم و به‌عنوان «یک جنگلبان برتر» موفق به دریافت جایزه شدم. من از اصول حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری پیروی می‌کردم و مورد احترام مدیران، همکاران و کارگران تبتی بودم. بااین‌حال، به‌خاطر باور من به فالون دافا مورد آزار و اذیت قرار گرفتم.

بهبودیافتن از بیماری

پدرم در سال ۱۹۹۶ درگذشت. مرگ او ضربه بزرگی برای مادرم بود و بیماری‌اش در طول گذر زمان رو به وخامت گذاشت.

یکی از همکلاسی‌های سابق مادرم از او خواست به تمرین فالون دافا بپردازد. مادرم به پیشنهاد او عمل کرد و بسیار شگفت‌زده شد از اینکه طی زمان کوتاهی پس از آغاز تمرین، وضعیت سلامتی‌اش تا حد زیادی بهبود یافت. زمان زیادی طول نکشید که کل بیماری‌اش به‌طور کامل بهبود یافت.

مادرم به عنوان یک پزشک، هرگز در خواب هم نمی‌دید که فالون دافا بتواند سلامتی‌اش را به او برگرداند، درحالی‌که داروهای علم نوین قادر به انجام آن نیستند.

پاسخ به پرسش‌هایم درباره زندگی

من نیز با الهام از بهبود وضعیت سلامتی‌اش، شروع به تمرین فالون دافا کردم. جوآن فالون را مطالعه کردم که به بسیاری از سؤالاتم درباره زندگی پاسخ داده است.

در گذشته از ابتلا به برونشیت مزمن در رنج بودم. طب چینی و غربی تنها می‌توانستند علائم آن را از بین ببرند اما قادر به درمان بیماری‌ام نبودند. پس از اینکه تمرین فالون دافا را شروع کردم، در ظاهر وضعیتم وخیم‌تر شد. بااین‌حال، باور داشتم که استاد لی هنگجی (بنیانگذار فالون دافا)  بدنم را پاکسازی می‌کنند و در نتیجه نیاز به هیچ دارویی ندارم. پنج روز بعد، تمام علائم طی روند بهبودی ناپدید شدند.

همسر و دختر‌م با مشاهده بهبودی چشمگیر در وضعیت سلامتی‌ام، شروع به تمرین فالون دافا کردند. کل خانواده ما به‌طور فوق‌العاده‌ای از فواید تمرین فالون دافا بهره‌مند شدند و با شادمانی ناشی از آن زندگی می‌کردیم.

آزار و شکنجه به‌خاطر تمرین فالون دافا

پس از اینکه جیانگ زمین، دیکتاتور سابق چین، آزار و شکنجه فالون دافا را در تاریخ ۲۰ ژوئیه ۱۹۹۹ راه اندازی کرد، همسرم، دختر ۹ ساله‌‌مان و من به دفتر دادخواهی در پکن رفتیم تا برای فالون دافا  اجرای عدالت را ‌ درخواست کنیم، اما بازداشت شدیم و ما را به شهرمان برگرداندند.

به مدت یک ماه در مرکز بازداشت بخش زندانی شدم و سپس مرا به مرکز دیگری منتقل کردند، که یک ماه دیگر هم در آنجا محبوس بودم. پس از آن، یک ماه دیگر نیز در یک مرکز شستشوی مغزی نگه داشته شدم.

مرا در شغلم تنزل مقام دادند و به کار در یک مزرعه واقع در ارتفاعات یک کوه مجبور کردند. مکانی غیرقابل دسترس و بسیار خطرناک برای کارکردن بود و تنها مبلغ اندکی برای هزینه زندگی به من پرداخت می‌کردند.

یک روز متوجه شدم که در اتاق ناهارخوری مزرعه جنگلداری، شعار افتراآمیزی علیه فالون دافا قرار دارد. آن را برداشتم. اغلب با همکارانم درباره فالون دافا و آزار و اذیت صحبت می‌کردم.

یکی از افسران جنگلداری در ژانویه ۲۰۰۱ با من درباره حادثه خودسوزی در میدان تیان‌آن‌من صحبت کرد. به او گفتم که تمرین‌کنندگان فالون دافا مرتکب خودکشی نمی‌شوند، به‌خاطر اینکه معلم‌مان به ما می‌آموزند که کشتن و اقدام به خودکشی گناه محسوب می‌شود.

پس از شنیدن چنین دروغ‌هایی، تصمیم گرفتم برای پژوهش‌خواهی به پکن بروم و اجرای عدالت را برای فالون دافا خواستار شوم. اما قبل از ورود به پکن بازداشت شدم.

اردوگاه کار اجباری شینهوا: تجربه حمایت استاد

زمانی که در اردوگاه کار اجباری شینهوا زندانی شدم، به‌منظور استراحت چشمانم را بستم. چهار زندانی قوی‌هیکل فکر کردند که من درحال انجام تمرین مراقبه فالون دافا هستم. آنها مرا به دیوار چسباندند و با مشت به قفسه سینه‌ام کوبیدند. بلافاصله دچار سرگیجه شدم، چهره‌ام تیره و منقبض شد و تقریباً از هوش رفتم.

آقای لی چون‌شان، که یک تمرین‌کننده بود، در اکتبر سال ۲۰۰۲، پس از اینکه سعی کرد یک نگهبان را از بیان تهمت و افترا نسبت به فالون دافا باز دارد، مجبورش کردند به مدت طولانی در حالت ایستاده بماند. به تمرین‌کننده مزبور گفتم که کار درستی را انجام داده است و در جمعی درباره او صحبت کردم.

سپس چند زندانی مرا از آن جمع بیرون کشیدند. روی زمین انداختند، لباس هایم را پاره کردند و پا روی صورتم گذاشتند. بعد مرا با طناب بستند. احساس کردم که دست استاد کمرم را لمس کرده است و احساس بسیار راحتی به من دست داد. هیچ دردی را که ناشی از محکم بسته‌شدن با طناب باشد احساس نمی‌کردم.

یک‌بار نگهبانی با باتوم برقی به قفسه سینه‌ام شوک اعمال کرد. او از من خواست مکرراً بگویم که در اشتباه هستم. هر بار پاسخ می‌دادم: «نه» سپس باتوم برقی به‌جای من به نگهبان شوک اعمال می‌کرد.

نگهبان مزبور مرا مجبور کرد که هر روز از ساعات اولیه صبح تا نیمه‌شب به حالت ایستاده بمانم. نمی‌خواستم از دافا دست بکشم. احساس می‌کردم در هوا شناور هستم و حتی می‌توانستم در حالت ایستاده بخوابم.

اردوگاه کار اجباری شینهوآ: قدرت دافا به من اعتماد‌به‌نفس و نیرو عطا کرد

درحالی‌که در بازداشتگاه شینهوا زندانی شده بودم، از انجام یک آزمون امتناع کردم به‌خاطر اینکه برخی از سؤالات، فالون دافا را مورد حمله قرار می‌داد.

بنابراین زندانیان مرا به داخل یک دفتر کشیدند و با طناب بستند. طناب را پاره کردم. اما آنها از طناب ضخیم‌تری استفاده کردند و طناب در عمق بافت گوشتی‌ام فرو رفته بود. نیم ساعت بعد مرا باز کردند. بدنم آکنده از آثار خونین طناب شده بود. خیلی دردناک بود.

سپس مرا به سلول دیگری منتقل کردند و از زندانیان بیشتری خواستند که مرا تحت نظارت داشته باشند. آن شب صدایی از بدنم را شنیدم. شگفت‌زده شدم از اینکه دیدم آثار کبودی ناشی از طناب درواقع با ایجاد صدا ناپدید شده است. کبودی‌های عمیق طناب فوراً شفا یافته بودند! به‌طور زاید‌الوصفی تشویق شدم. در واقع، استاد در تمام مدت با من بودند و از من مراقبت کرده‌ بودند.

با حفاظت نیکخواهانه استاد، قادر بودم اوقات طاقت‌فرسا و دشوار بازداشتگاه و اردوگاه کار اجباری را تحمل کنم. قدرت فالون دافا، اعتمادبه‌نفس و نیروی ایستادگی در برابر آزار و اذیت را به من عطا کرد.

http://en.minghui.org/html/articles/2016/7/20/157890.html