(Minghui.org) من ۶۴ ساله هستم. در سال ۱۹۹۰ تشخیص داده شد که مبتلا به سرطان مغز هستم و برای برداشتن بخشی از مخچه‎ام عمل جراحی شدم. به من گفته شد که تا سه ماه دیگر بیشتر زنده نخواهم ماند. با این وجود من زنده ماندم و در سال ۱۹۹۶ شروع به تمرین فالون دافا کردم.

یکی از همسایه‌ها مرا دعوت به یادگیری فالون دافا کرد. او گفت که این تمرین فواید شگفت‌انگیزی دارد و از من دعوت کرد برای یادگیری تمرین‌ها به یک گروه محلی تمرین بروم.

همسایه‌ام همچنین گفت که انجام تمرینات کافی نیست و تمرین‌کنندگان نیاز دارند که کتاب جوآن فالون را نیز مطالعه کنند. او نسخه‌ای از کتاب را به من قرض داد و گفت که کتاب توضیح می‌دهد که چرا مردم مریض می‌شوند. من مصرف دارو را متوقف کردم و خیلی سالم‌تر شدم.

بعدها تشخیص داده شد که مبتلا به سرطان رحم شده‌ام و در سال ۱۹۹۹ تحت عمل جراحی قرار گرفتم و توموری را از بدنم درآوردند. دکتر از دیدن اینکه کیست‎های سرطانی متعددی کلسیمی شده‌اند متعجب شد. به دکتر گفتم که فالون دافا را تمرین می‎کنم و بر این باورم که در غیر‌این‌صورت زنده نمی‎ماندم.

پس از اینکه از بیمارستان مرخص شدم، به خودم گفتم، «استاد زندگی مرا دوباره نجات دادند. حالا که دافا مورد آزار و شکنجه قرار گرفته است، باید ماجرایم را برای مردم تعریف کنم تا به آنها کمک کند به خوب بودن این روش پی ببرند.»

هر روز بیرون می‌رفتم و با مردم دربارۀ فالون دافا صحبت می‎کردم. در ابتدا به‌طور کامل بهبود نیافته بودم و در ایستادن مشکل داشتم. بینایی چشم چپم را از‌دست داده بودم و دید چشم راستم تار بود.

به مردم می‌گفتم: «در گذشته مبتلا به دو نوع سرطان مختلف بودم. تحت عمل جراحی مغز قرار گرفتم. هنوز زنده‎ام و قادرم با شما صحبت کنم. لطفاً به یاد داشته باشید که فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است!»

در سال ۲۰۱۰ سمت چپ بدنم ناگهان فلج شد. نمی‌توانستم راه بروم یا دست چپم را بلند کنم. همچنان به مطالعه فا و انجام تمرینات ادامه دادم. به محض اینکه توانستم راه بروم، دوباره بیرون رفتم تا با مردم در مورد دافا صحبت کنم.

متوجه شدم که یک هم‎تمرین‎کننده کارمای بیماری دارد. به خانۀ او رفتم تا با او فا را مطالعه کنم. همچنین با یکدیگر تبادل تجربه کردیم و افکار درست‌مان را تقویت کردیم. او از اینکه مسافت طولانی را تا آنجا پیموده بودم ناراحت بود. با این‌حال، وقتی شادی او را دیدم، همچنان به دیدن منظم او ادامه دادم.

وقتی یک روز که شدیداً برف می‌بارید مرا دید، بسیار شگفت‎زده شد و گفت: «بیرون خیلی لغزنده است، نباید به اینجا می‎آمدی. خیلی گِلی شده‌ای، آیا زمین خورده‎ای؟»

به او گفتم: «خوبم! استاد مرا نجات دادند. به‌عنوان تمرین‎کننده، ما یک بدن هستیم، بنابراین باید به یکدیگر کمک کنیم. باید به استاد و فا باور داشته باشیم. بیا بیشتر فا را مطالعه کنیم و برای نجات مردم به بیرون برویم.»

بلند شدن بلافاصله پس از زمین خوردن

در یک روز بارانی در ماه اکتبر ۲۰۱۱، وقتی در‌حال روشنگری حقیقت بودم، سه بار زمین خوردم. تمام لباس‌هایم گِلی شده بود و کمر و پاهایم نیز کبود شدند. با اینکه قرار دادن پاهایم به حالت ضربدری دردناک بود، همچنان به انجام تمرینات و مطالعه فا ادامه دادم. یک ماه بعد به طور کامل بهبود یافتم.

هنوز هم هر روز برای روشنگری حقیقت و توزیع مطالب دافا بیرون می‎روم. گاهی اوقات با افرادی روبرو می‎شوم که حقیقت را نمی‎پذیرند و مرا نفرین می‎کنند. به خودم گفتم، «استاد از من خواسته‎اند مردم را نجات دهم. من یک مرید دافا هستم، بنابراین باید از الزامات استاد پیروی کنم.»

استاد بیان کردند:

«وقتی رنج‌های جهان را تحمل کرد،
دنیا را که ترک می‌کند، یک بودا است.»
(آبدیده کردن اراده، هنگ یین)

در چند موقعیت وابستگی‌ام به رقابت‌جویی ظاهر شد و با دیگران جر و بحث کردم. بعد از اینکه به خانه آمدم به اشتباهاتم اعتراف کردم: «استاد، من در اشتباه بودم. نباید مانند یک فرد عادی مبارزه می‎کردم. باید خودم را کنترل کنم.»

هر روز ساعت ۲:۲۰ بامداد بیدار می‎شوم تا تمرینات را انجام دهم و سپس به مدت دو ساعت فا را مطالعه می‌کنم. همیشه در حین مطالعه فا با پاهای ضربدری می‎نشینم. فکر می‌کنم به عنوان مریدان دافا باید احترام بیشتری نسبت به استاد و فا داشته باشیم.

بعدازظهرها بیروم می‎روم تا با مردم در مورد دافا و آزار و شکنجه صحبت کنم. اکنون می‎توانم به تنهایی و پیوسته با کمری صاف راه بروم. بینایی‌ام نیز بازگشته است.

در گسترش حقیقت سخت‎کوش باقی خواهم ماند. به عنوان مریدان دافا، مأموریت ما نجات مردم است. از الزامات استاد پیروی می‎کنم و استاد را در مسیر اصلاح فا دنبال خواهم کرد.