(Minghui.org) من فالون دافا را تمرین میکنم و بهعنوان پرستار شاغل در منزل، در نیویورک مشغول بهکار هستم.
رفع سوءتفاهم درباره دافا
همتمرینکنندهای که پرستار در منزل بود، سر کاری 24 ساعته رفت و به کمک من نیاز داشت.
ما با کمک هم از خانم سالمندی که اصالتاً تایوانی بود، مراقبت میکردیم. تمام خانوادهاش مسیحی و افراد متعصبی بودند. این بیمار سالمند به مراحل پیشرفته سرطان ریه مبتلا بود. او سه پسر داشت، اما هیچکدام از آنها با او زندگی نمیکردند. پزشک به آنها گفته بود که مادرشان فقط چند روز زنده خواهد ماند، بنابراین تصمیم گرفتند درمان را متوقف کنند و او را به خانه بیاورند.
بیمار ما بیشتر اوقات خواب بود. یک بار در روز کمی شیر مینوشید و چشمانش را کمی باز میکرد، اما هرگز صحبت نمیکرد. در اولین روزی که با او بودم، دو سخنرانی از جوآن فالون، کتاب اصلی فالون دافا، را برایش خواندم.
هر زمان که پیش او بودم، میگفتم عبارات: «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیکخواهی و بردباری خوب است!» را بهخاطر داشته باشد. شبها روی گوشش هدفون میگذاشتم تا بتواند به سخنرانیهای استاد لی گوش دهد. استاد لی هنگجی، بنیانگذار فالون دافا هستند.
آژانس پرستاری در منزل، از ما خواسته بود که هر دو ساعت او را برگردانیم و جهت خوابش را عوض کنیم تا زخمهای بسترش بهبود یابند. به باور من این کافی نبود، بنابراین من هر ساعت او را برمیگرداندم تا زخمهای بسترش خوب شوند و ملافهاش را در نواحی زخم بستر کنار میزدم تا هوا و نور خورشید به آنجا برسد.
با مراقبتمان از این بانوی سالخورده، وضعیتش بهبود یافت. زخمهای بسترش خوب شدند و او میل داشت مقدار بیشتری شیر بخورد. راحتتر بهنظر میرسید و هر بار که او را برمیگرداندم، تشکر میکرد.
مدام به او یادآوری میکردم که بگوید: «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیکخواهی و بردباری خوب است» و بعضی از حقایق فالون دافا و آزار و شکنجه در چین را به او میگفتم.
پسرانش خوشحال بودند که از مادرشان بهخوبی مراقبت میشود و اغلب از ما قدردانی میکردند. آنها میخواستند ما را برای شام به رستوران دعوت کنند.
این بانوی سالخورده پس از 20 روز درگذشت. پسر کوچکش با ما تماس گرفت و اصرار داشت ما و خانوادهمان را به شام دعوت کند.
روزی که قرار بود برای صرف شام با آنها باشیم، مسئلهای برای آن تمرینکننده دیگر پیش آمد و موفق نشد بیاید. بنابراین من همراه شوهر و پسرم رفتم. ما سه تقویم زیبای شن یون برای آنها بردیم. در طول شام، پسرانش دوباره ابراز قدردانی کردند که اینقدر خوب از مادرشان مراقبت کردیم.
گفتم: «من فالون دافا را تمرین میکنم. ما یاد میگیریم که خوب باشیم و همیشه ابتدا به نیازهای سایرین فکر کنیم.»
پسر بزرگش بهطور ناخوشایندی تعجبزده شد. روشن بود که درباره دافا سوءتفاهماتی دارد.
درباره فالون دافا به او گفتم. همه گوش میدادند. به آنها گفتم که چگونه پس از اینکه من و شوهرم تمرین دافا را شروع کردیم، وضعیت سلامت و خصوصیات اخلاقیمان بهبود یافت، چراکه از اصول دافا، «حقیقت، نیکخواهی، بردباری»، پیروی میکنیم.
درباره آزار و شکنجه وحشیانه دافا بهدست حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و خودسوزی صحنهسازیشده با آنها صحبت کردم. گفتم که چرا ما چین را ترک کردیم؛ زیرا حزب کمونیست چین برای کسب سود و منفعت اعضای بدن تمرینکنندگان زنده فالون دافا را برمیدارد.
مراقب بودم که هنگام صحبت، به اعتقاداتشان توهین نکنم. پسر ارشد پاسخ داد: «خوشحالم که از حقایق فالون دافا آگاه شدهام.»
پسر جوانتر در ادامه گفت: «شما به من نشان دادید که مهارتها مهمترین چیز نیستند، بلکه خوشقلبی تمام چیزی است که ما نیاز داریم. پس از درگذشت مادرم، با آژانس پرستاری در منزل تماس گرفتم. از آنها تشکر کردم که پرستاران فوقالعادهای را برای ما فرستادند و به آنها گفتم که میتوانند از من بهعنوان مرجعی برای تأیید عملکردشان استفاده کنند.»
پسرم فیلمهای ترویج شن یون را در آیپدش به آنها نشان داد و گفت: «من هر سال به تماشای شن یون میروم. اجرایشان عالی است.»
همه آنها گفتند که از فالون دافا حمایت خواهند کرد.
دختر و پسری از حقایق دافا آگاه میشوند
در شرکت دیگری بهطور پارهوقت بهعنوان پرستار در منزل کار میکردم. بیمارم همراه دختر و پسرش زندگی میکرد. روزنامه اپک تایمز را برایشان میبردم تا بخوانند. پسر علاقهمند نبود و هر چیزی درباره فالون دافا و ح.ک.چ میگفتم، نمیپذیرفت.
دوره پرستاری از مادرشان تمام شد، درحالیکه احساس ناامیدی میکردم و قادر نبودم بهطور روشن درباره فالون دافا با آنها صحبت کنم. سپس آنها خواستند که یک روز دیگر هم از بیمارشان پرستاری کنم.
وقتی آن روز وارد منزلشان شدم، دختر و پسر مرا به میز شام دعوت کردند و غذاهای مختلفی روی میز بود. آنها گفتند: «امروز کاری وجود ندارد. بیایید فقط بنشینیم و غذا بخوریم.» یک فنجان نوشیدنی برایم ریختند. ضمن تشکر، آن را رد کردم و توضیح دادم که الکل مصرف نمیکنم.
سپاسگزار بودم که این فرصت در اختیارم گذاشته شده است و شروع به صحبت درباره فالون دافا کردم.
به آنها گفتم که چرا تمرین دافا را شروع کردم و بعد از آن سالم و تندرست شدم. توضیح دادم که چگونه دافا به من آموخت با پیروی از اصول «حقیقت، نیکخواهی، بردباری» خودم را اداره کنم. درباره آزار و شکنجه بیرحمانه در چین نیز گفتم و اینکه چرا مهم است مردم از ح.ک.چ خارج شوند.
آنها با دقت گوش کردند و در نهایت پسر موافقت کرد حزب را ترک کند. او دیگر درباره دافا افکار منفی نداشت.
مادر و دختر هرگز به حزب کمونیست چین ملحق نشده بودند. به آنها گفتم که بهیاد داشته باشند: «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است.»
کمک به یک استاد برای مطالعه فالون دافا
بیمار بعدی من یک استاد سالخورده بود. او و همسرش هر دو روشنفکر بودند. هر روز یک نسخه از روزنامه اپک تایمز را برایشان میبردم.
درباره مزایای دافا در زمینه بهبود وضعیت سلامت و رشد استانداردهای اخلاقی به آنها میگفتم، اما واضح بود که همسرش علاقهای به این صحبتها ندارد.
چند روز بعد به همسرش گفتم: «پس از یادگیری فالون دافا، بیماریهایم درمان شدند. آیا میتوانم تمرینات را به استاد آموزش دهم؟ میتواند به بهبودش کمک کند.» همسرش موافقت کرد، اما هشدار داد که درباره آنچه انجام میدهم، به کسی نگویم.
طی چند روز تمرینات را به استاد آموزش دادم و حتی به او کمک کردم از ح.ک.چ خارج شود. نسخهای از فالون گونگ را برایش بردم تا بتواند درک کند چرا تمرینات را انجام میدهیم.
یادگیری استاد خیلی خوب بود و سریع میآموخت و به جزئیات توجه میکرد، اما هنوز اصرار داشت که یک ملحد است.
به او گفتم: «اما استاد، آیا شما بر این باورید که از میمونها تکامل یافتهاید یا اینکه خدا شما را آفریده و از آسمان آمدهاید؟» او سکوت کرد، بنابراین درباره دافا و آزار و شکنجهای که من و شوهرم متحمل شده بودیم، بیشتر به او گفتم.
او پاسخ داد: «شما رنج زیادی کشیدهاید. خیلی خوشحالم که از چین بیرون آمدهاید. هرکسی مرتکب آزار و شکنجه شود، با مجازات روبرو خواهد شد.»
فکر کردم چطور باید به او کمک کنم تا فا را بخواند.
روز بعد همسرش پیشنهاد داد به او کمک کنم با صدای بلند بخواند تا بتواند حرف زدن را تمرین کند.
گفتم: «مطمئناً، من کتاب فوقالعادهای دارم که او از آن لذت خواهد برد.» جوآن فالون را بیرون آوردم و شروع به خواندن آن برای استاد کردم. ما مرتب جوآن فالون را مطالعه میکردیم.
همسرش اغلب میگفت: «شما بختواقبال را برای ما بهارمغان آوردهاید. وقتی استاد خوب شود، دلتنگتان میشویم. باید دوباره به پرستاری نیاز داشته باشیم و شما را خواهم خواست!»
هر شغل فرصتی برای تماس با مردم است
از طریق مطالعه فا، متوجه شدم هر شغلی که پیدا میکنم، فرصتی برای تماس با افرادی است که رابطهای تقدیری با من دارند و منتظرم هستند تا درباره فالون دافا به آنها بگویم.
رفتارم منعکسکننده قلمرو من است و تعیین میکند که آیا آنها میتوانند ارزشمند بودن دافا را ببینند یا خیر.
آگاه هستم که هنوز از استانداردهای فا بسیار فاصله دارم. سخت تلاش خواهم کرد تا فا را مطالعه و خودم را با پیروی از اصول و استانداردهای آن اداره کنم.
مجموعه روشنگری حقیقت