(Minghui.org) نام من لی است و منشی حزب در روستایی هستم که در آن زندگی می‌کنم. سابقاً تبلیغات افتراآمیز درباره فالون دافا را باور می‌کردم و از این تمرین متنفر بودم. اما به‌دلیل اینکه تمرین‌کنندگان روستایم دائماً حقایق را برایم روشن کردند، حالا درک می‌کنم که حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) در حال تهمت و افترا زدن به فالون دافا بوده است.

متبرک شدن با ایمان به فالون دافا

من بسیاری از مطالب اطلاع‌‌‌رسانی فالون دافا را می‌خوانم و متوجه شدم که این مسیر تزکیه‌ای از مدرسه بودا است. همچنین فهمیدم که جیانگ زمین رهبر سابق ح.ک.چ به‌دلیل حسادت، فالون دافا را تحت آزار و شکنجه قرار داد. از شنیدن جزئیات آزار و شکنجه شوکه شدم چراکه در قانون اساسی چین به وضوح بیان شده است که شهروندان از حق آزادی عقیده برخوردار هستند. من باور دارم که فالون دافا خوب است و ح.ک.چ و سازمان‌های جوانان آن را ترک کردم.

از آن زمان به بعد خانواده‌ام در هماهنگی به سر می‌برد. محصولات خوبی داریم و درآمدمان افزایش یافته است.

من در شهر رستورانی باز کردم که همسر و پدر و مادرم آن را اداره می‌کنند. چند نفر را استخدام کردیم و کسب و کار پر رونقی داریم.

فالون دافا به پدرم زندگی دوباره‌ای داد

شبی در ماه مه گذشته که رستوران دیگر تعطیل شده بود، پدرم در حال تمیز کردن میز بود که ناگهان بیهوش شد. من با سرعت خودم را به رستوران رساندم اما او هنوز بیهوش بود.

او را با آمبولانس به بیمارستان بردیم. پزشکان اورژانس به او رسیدگی کردند اما همچنان عکس‌العملی نشان نمی‌داد. به ما گفته شد که او زیاد زنده نخواهد ماند. 12 روز بعد در حالی از بیمارستان مرخص شد که هنوز بیهوش بود.

همه در خانواده ناراحت بودند. ناگهان عبارات «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را به یاد آوردم. تمرین‌کنندگان هنگام روشنگری حقیقت توصیه کرده بودند که در مواقع اضطراری این عبارات را تکرار کنم. از اعضای خانواده‌ام خواستم این دو عبارت را تکرار کنند. ما امیدوار بودیم استاد لی (بنیانگذار فالون دافا) پدرم را نجات دهند و تا دو روز این عبارات را تکرار کردیم.

سپس پدرم چشمانش را باز کرد و اشک‌ریزان گفت: «خوشحال باشید، حالم خوب است. نمی‌میرم.» سرانجام پدرم حرف زد! همه شگفت‌زده و دور او جمع شده بودند.

او به آرامی گفت: «دو مرد سیاهپوش را دیدم که مرا با زنجیر بسته بودند و با شلاق مرا می‌زدند و مجبورم می‌کردند سریع‌تر راه بروم. انگار مرا به جهنم می‌بردند. اما من نمی‌خواستم بروم. آنها مرا با مشت و لگد می‌زدند. گودال سیاه بزرگی در مقابلم بود که آنها سعی می‌کردند مرا به درون آن بکشانند. تا اینکه نوری را دیدم. شخصی در مقابلم بود که آن دو مرد سیاهپوش را دور کرد. دستان عظیم او می‌درخشید و بعد من بیدار شدم...»

می‌دانستم که استاد لی پدرم را نجات داده و به او زندگی دوباره‌ای عطا کردند. تمام خانواده‌ام از استاد لی سپاسگزار است!

ماجرای پدرم به سرعت در تمام روستا پخش شد. به هر کسی که می‌شناختم گفتم که فالون دافا پدرم را نجات داده بود. قلبم سرشار از قدردانی نسبت به استاد و دافا بود.

امیدوارم همه مردم از حقیقت فالون دافا آگاه شوند و به یاد داشته باشند که «فالون دافا خوب است.» امیدوارم تمام اعضای ح.ک.چ از حزب کمونیست چین و سازمان‌های وابسته به آن خارج شوند و شادی و آینده خوبی بدست آورند.