(Minghui.org) مادرم گفت که در کودکی یک برآمدگی روی گردنم به‌وجود آمد که تبدیل به کیست شد. به دلیل اینکه برای عمل جراحی بسیار کوچک بودم، پزشک برای از بین بردن آن دارو تجویز کرد. تا 10 سال بعد کیست بارها دوباره ظاهر شد و دردناک بود. هر بار مرا به بیمارستان می‌بردند ولی هیچ درمانی فایده نداشت.

مادرم فالون دافا را تمرین می‌کرد و من هم این تمرین را شروع کردم تا اینکه برآمدگی روی گردنم در 11 اوت 1998 ناپدید شد و دیگر از آن زمان هیچ دارویی مصرف نکردم. زندگی‌ام در جنبه‌های بسیاری بهبود و ارتقاء یافت. ترسم از بین رفته است و می‌توانم در تاریکی قدم بزنم و در خانه تنها بمانم.

از استاندارهای دافا پیروی و با اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری زندگی می‌کنم. در مدرسه دانش‌آموز خوبی هستم و حتی زمانی که دیگران برایم قلدری یا مرا عصبانی می‌کنند، مقابله به‌مثل نمی‌کنم. در خانه دختر خوبی هستم و نسبت به لباسی که می‌پوشم یا غذایی که می‌خورم سختگیر نیستم. خوشحالم و احساس می‌کنم زندگی‌ام کامل است.

پدرم پس از مشاهده تغییرات مادرم، در سال 1999 تمرین فالون دافا را شروع کرد. او سابقاً مردی لجباز و بداخلاق و معتاد به الکل بود. او دچار دل دردهای مزمنی بود که باعث می‌شد نتواند هر چیزی بخورد و باید بسیار آهسته غذا می‌خورد. او به مدت 20 سال به‌شدت الکل نوشید و هنگام مستی باعث آزار و اذیت مادرم می‌شد.

دل‌درد پدرم پس از شروع تمرین فالون دافا بهبود یافت و او مسئولیت‌پذیر شد. حالا همیشه خوشحال است و دیگر الکل نمی‌نوشد.

پدرم تبدیل به مرد بسیار خوبی شد. او درستکار و مهربان است و دوست دارد به دیگران کمک کند و در ازای این مهربانی هیچ انتظاری ندارد. تغییرات شگرف او، خویشاوندان و همسایگان را تحت تأثیر قرار داد از اینرو آنها فالون دافا را تحسین می‌کنند.

ما در قسمت شمال شرقی استان آلپین زندگی می‌کنیم که در زمستان برف سنگینی در این منطقه می‌بارد. پدرم اغلب صبح زود پیش از اینکه همسایه‌ها بیدار شوند، پیاده‌رو را برف‌روبی می‌کند. او سال‌ها است که همۀ پیاده‌روها را تمیز می‌کند و انتظار تشکر یا دریافت پول ندارد.

مرد جوانی هرگز برف پارو نمی‌کند و فقط پدرم را از پنجره نگاه می‌کند. برخی از همسایه‌ها فکر می‌کنند او تنبل است و به پدرم گفتند که نباید پیاده‌رو را تمیز کند. او فقط لبخندی زد و گفت اشکالی ندارد. حالا همه می‌توانند در مسیر تمیز راه بروند.

پدرم در سال 2000 یک تلفن همراه بسیار گران‌قیمت پیدا کرد. با اینکه چند ساعت طول کشید، اما صاحب آن را پیدا کرد و تلفن را بازگرداند.

صاحب تلفن که خوشحال بود می‌خواست به عنوان پاداش به پدرم پول بدهد اما او گفت که فالون دافا را تمرین می‌کند و نمی‌تواند هیچ پولی قبول کند.