(Minghui.org) تمرین‌کننده جوانی هستم که در سال 2012 فا را کسب کردم. امروز مایلم تجربه‌ام در رابطه با اعتباربخشی به فا را با هم‌تمرین‌کنندگان به اشتراک بگذارم.

رشد و ارتقاء شین شینگ در حین توزیع مطالب اطلاع‌رسانی در دانشگاه

از مقاله اخیر استاد متوجه شدم که بسیاری از افراد جوان حدود 25 سال، هنوز نجات پیدا نکرده‌اند. از آنجا که دانشگاه‌های زیادی در شهرم وجود دارد، هم‌تمرین‌کنندگان در مطالعه گروهی فا تصمیم گرفتند به دانشگاه‌ها بروند و مطالب روشنگری را میان دانشجویان در سالن‌های خوابگاه توزیع کنند.

هر بار پیش از اینکه برویم، فا را مطالعه می‌کردیم، تمرینات را انجام می‌دادیم و افکار درست می‌فرستادیم تا عوامل شیطانی که مانع ما در نجات موجودات ذی‌شعور می‌شود را پاک کنیم.

به دلیل بزرگ بودن سالن‌ها گروه دو نفره‌ای را تشکیل می‌دادیم و از طبقه بالا شروع می‌کردیم و پایین می‌آمدیم. ما با افتخار وارد سالن می‌شدیم و مطالب را پشت هر دری می‌گذاشتیم به این امید که دانشجویان با روابط تقدیری حقیقت را بشناسند.

اما این حرکت همیشه هم آرام نبوده است. در یک دانشگاه طی دو آخر هفته 3 بار سد راهم شدند.

در اولین آخر هفته دو بار مانع کارم شدند. اولین بار مدیر ساختمان سراغم آمد و پرسید چرا آنجا هستم و دنبال چه کسی می‌گردم.

به‌محض اینکه گفتم «دختر خاله‌ام» از حرفم پشیمان شدم چرا که از اصل حقیقت پیروی نکردم و افکار درست نفرستادم.

مدیر حرفم را باور نکرد و از من خواست تا از بیرون با فردی که به دنبالش می‌گشتم تماس بگیرم. در نهایت مجبور شدم به ساختمان دیگری بروم.

درحالی‌که پیش از ورود به آن ساختمان افکار درست می‌فرستادم، شماره «503» در ذهنم نقش بست. وقتی وارد شدم مدیر آن ساختمان پرسید به کدام اتاق می‌روم و من گفتم اتاق 503 .

اما او ناگهان گفت که چون دانشجو نیستم نمی‌توانم وارد شوم و من هم چاره‌ای جز خروج نداشتم.

وقتی به درون نگاه کردم متوجه شدم که ندانسته از نظم و ترتیب نیروهای کهن پیروی کرده بودم. این من بودم که شماره 503 را تصور کرده بودم بنابراین به‌طور حتم می‌پرسیدند که به کدام اتاق می‌روم. من با ذهن خودم چنین مشکلی را پدید آورده بودم. تزکیه موضوعی جدی است.

در دومین آخر هفته، باران شدیدی می‌بارید. من دوباره به همان دانشگاه رفتم. با اینکه افکار درست می‌فرستادم اما هنوز اشتباه هفته گذشته‌ام را نمی‌توانستم فراموش کنم. تمرین‌کننده الف مرا تشویق کرد که داخل یکی از ساختمان‌ها شوم، اما نمی‌توانستم داخل شوم.

ناگهان متوجه شدم که برای نجات موجودات ذی‌شعور آنجا هستم: این مسئولیت ما بود و نیروهای کهن حق مداخله نداشتند. انگیزه پیدا کردم و با تمرین‌کننده الف وارد ساختمان شدم.

به طرز عجیبی مدیر را در هیج جا ندیدیم. ما توانستیم بدون هیچ مزاحمتی همه مطالب را توزیع کنیم.

قدرت همکاری در یک بدن واحد

در ژوئیه 2016، چندین نفر از تمرین‌کنندگان شهرم به بازداشتگاه شهر مجاور فرستاده شدند. هم‌تمرین‌کنندگان مطالعه گروهی فا تصمیم گرفتند به آن بازداشتگاه بروند و افکار درست بفرستند تا شیطان را متلاشی کنند.

بازداشتگاه در منطقه‌ای بسیار دورافتاده و دور از چشم بود. ما اطراف چند روستا گشتیم تا سرانجام توانستیم آن مکان را که از بیرون مانند یک تفریحگاه گردشگری به‌نظر می‌رسید پیدا کنیم.

افکار درست فرستادیم و میدان انرژی قوی در اطرافمان احساس کردیم. ما باهم موجودیت شکست‌ناپذیری بودیم. در آن لحظه همگی بی‌اندازه از نیک‌خواهی نیروبخش استاد سپاسگزار بودیم.

بعدازظهر بنا بود به اداره پلیس محلی برویم. اما از طریق جاده اصلی نمی‌شد به آنجا رفت در نتیجه مجبور شدیم پیاده از مسیرهای گل و خاکی در میان روستاها برویم.

تمرین‌کننده الف از اتوموبیل پیاده شد تا از چند کودک آدرس بپرسد و به آنها فلایر فالون گونگ داد که با شادی پذیرفتند.

او گفت: «همه اینها نظم و ترتیب استاد بود تا مردمی با رابطه تقدیری را ببینیم.»

بنابراین درحالی‌که آدرس می‌پرسیدیم، مطالب را هم توزیع کردیم. وقتی یکی از ما مطالب را توزیع می‌کرد، دیگران افکار درست می‌فرستادند. همه روستائیان بسیار مهربان بودند و تقریباً همگی موافقت کردند حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمان‌های وابسته به آن را ترک کنند.

سپس همه آنها تشکر کردند. به آنها گفتیم عبارت «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را به یاد داشته باشند.

اهالی روستای قبلی گفتند که دو راه برای رسیدن به مقصد مورد نظر ما وجود دارد که یکی جاده است و دیگری گذر از یک روستای بزرگ. ما یکدیگر را تشویق کردیم تا برای اهالی آن روستای بزرگ حقایق را روشن کنیم.

برخی از تمرین‌کنندگانی که فکر می‌کردند نمی‌توانند به صورت رودر‌رو روشنگری حقیقت کنند، افکار درست فرستادند. ما دوباره میدان انرژی قدرتمندی را احساس کردیم و آن عده‌ای که در روستا کار روشنگری حقیقت را انجام دادند، بسیار راحت بودند.

ما متوجه شدیم که این روستا به دلیل اینکه بسیار دورافتاده بود بیشتر اهالی‌اش چیزی درباره دافا یا آزار و شکنجه نشنیده بودند. در آن لحظه فهمیدیم که آمدنمان به آن مکان به دلیل نیک‌خواهی عظیم استاد بود تا به این موجودات ذی‌شعور فرصتی برای نجات داده شود.

ساعت 7 عصر از اداره پلیس بیرون آمدیم و با اینکه هیچ یک در طول آن روز چیزی نخورده بودیم اما روحیه بالایی داشتیم. وقتی برای صرف شام به رستوران کوچکی رفتیم، تمرین‌کننده‌ جیم به سایر افرادی که آنجا بودند مطالب روشنگری حقیقت داد.

وقتی یکی دیگر از تمرین‌کنندگان از آنها پرسید آیا هیچ یک عضو ح.ک.چ هستند، مرد جوانی گفت: «به این فکر می‌کردم که چطور می‌توانم آن را ترک کنم؟»

در مسیر بازگشت که افکارمان را به اشتراک می‌‌گذاشتیم تمرین‌کننده جیم گفت با اینکه معمولاً اعتماد به‌نفس کافی برای روشنگری حقیقت نداشت اما توانست به غربیه‌ها فلایر بدهد. در عین حال تمرین‌کننده الف گفت که هیچ‌وقت نمی‌توانسته به راحتی مطالب را توزیع کند اما آن روز توانسته بود به صورت رو‌در‌رو روشنگری حقیقت کند و اضافه کرد که فکر می‌کند گروه خوبی هستند.

در ابتدا تصمیم داشتیم در مجاورت بازداشتگاه افکار درست بفرستیم اما مشخص شد که استاد نظم و ترتیبی داده بودند که به آن روستاهای دورافتاده هم برویم و حقیقت را روشن کنیم. در روند روشنگری حقیقت همگی واقعاً همکاری به‌عنوان بدنی واحد و نیک‌خواهی و خرد عظیم استاد را احساس کردیم. همه ما آن روز وابستگی‌های معمولمان به خود را رها کردیم. مسئولیت نجات موجودات ذی‌شعور ما را ترغیب کرد و از دیدن نجات یافتن آنها خیلی خوشحال شدیم.

هم‌تمرین‌کنندگان، هر اندازه هم که روشنگری حقیقت رودررو سخت باشد، اگر قلبمان پاک باشد استاد کمکمان خواهند کرد. من در گذشته به‌ندرت روشنگری حقیقت می‌کردم اما در آینده از سد افکار و عقاید بشری‌ام عبور می‌کنم تا در این مسیر موجودات ذی‌شعور بیشتری را نجات دهم.