(Minghui.org) در 15 اوت 2017 با شیو‌ئن [نام مستعار] در یک منطقه تجاری در حال روشنگری حقیقت بودیم که گزارش ما را به پلیس دادند. با اینکه می‌دانستم پلیس در حال آمدن است، فکر کردم این فرصت خوبی است تا با مردم درباره باورم صحبت کنم.

به کسانی که ایستاده بودند گفتم: «ما تمرین‌کنندگان فالون دافا به شما توصیه می‌کنیم حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمان‌های جوانان آن را ترک کنید. حزب مرتکب جرائم زیادی شده است و یکی از این روزها برچیده خواهد شد. در نتیجه اگر از آن خارج نشوید شما نیز همراه آن سقوط خواهید کرد.»

برایشان از روی فلایر داستانی خواندم درباره شهرداری که در سفری به خارج از کشور، ح.ک.چ را ترک کرده بود. به آنها گفتم که هر روز هزاران چینی حزب را ترک می‌کنند.

درحالی‌که صحبت می‌کردم برخی سرشان را به علامت تأیید تکان می‌دادند و زمانی که پلیس رسید عده‌ای سعی کردند آنها را منصرف کنند که ما را دستگیر نکنند. من نترسیدم چرا که فرصت یافته بودم به‌طور علنی با مردم صحبت کنم.

اجتناب از همکاری

وقتی به اداره پلیس رسیدیم یک مأمور خانم کیف مرا باز کرد. از او پرسیدم: «آیا حکم تفتیش دارید؟» او ساکت ماند. در کیفم چند نشان یادبود به همراه چند نسخه از نه شرح و تفسیر دربارۀ حزب کمونیست و چند نسخه هفته‌نامه مینگهویی بود.

گفتم: «خوشحالم که فرصتی یافتید اینها را ببینید زیرا برای نجات مردم هستند. لطفاً آنها را از بین نبرید و گرنه مجازات خواهید شد. بیش از 6 هزار مأمور پلیس به دلیل دخالت داشتن در آزار و شکنجه فالون گونگ مرده‌اند.» او گفت که هیچ یک از آنها را ازبین نمی‌برد.

در این حین، دائم افکار درست می‌فرستادم. طولی نکشید که سرپرستش آمد و به زیردستش گفت که ما را در فهرست ثبت کند. من گفتم: «اجازه دهید ما برویم. چیزی برای ثبت کردن وجود ندارد. ما هیچ کار اشتباهی نکردیم.»

سپس مأموری شیو‌ئن را به اتاق دیگری برد. من همچنان افکار درست می‌فرستادم و فا را در ذهنم تکرار می‌کردم. حدود یک ساعت بعد، شیوئن بیرون آمد و گفت: «پس از ثبت می‌توانیم به خانه برویم.» می‌دانستم او فریب خورده بود. طولی نکشید که او را به بازداشتگاه بردند.

آموزه‌های استاد را به یاد آوردم:

«فرقي نمي‌کند چه وضعيتي است، با درخواست‌ها و دستورات شيطان يا آن‌چه که تحريک مي‌کند همکاري نکنيد.» («افکار درست مریدان دافا قدرتمند است» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر 2)

تمرین‌کننده دیگری نیز به من توصیه کرده بود که همکاری نکنم.

وقتی مأموری نام، نشانی و سنم را پرسید؛ جواب ندادم. او گفت: «من فکر می‌کردم شما تمرین‌کنندگان حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری را تمرین می‌کنید.» من پاسخ دادم: «این فرق دارد.»

او پرسید که آیا خانواده‌ام می‌دانند من چه کار می‌کنم و اینکه بروشورها را از کجا بدست آورده‌ام. اما من پاسخ هیج یک از سؤالات را ندادم و گفتم کارهایی که می‌کند جرم محسوب می‌شود. او گفت که اهمیتی نمی‌دهد که کارمای بد بیشتری متحمل شود. آنچه که در قانون اساسی درباره اعتقادات نوشته شده بود را به او یادآوری کردم. هیچ پاسخی نداد.

او گفت که مدارک را امضاء کنم اما من اجتناب کردم. گفت: « اگر فقط بنویسی” نمی‌خواهم امضاء کنم” هم خوب است.» من نوشتم «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است. آن کسانی که از فالون دافا حمایت می‌کنند پاداش می‌گیرند و آن عده‌ای که فالون دافا را تحت آزار و شکنجه قرار می‌دهند مجازات خواهند شد.»

در ساعت 5 بعدازظهر افکار درست فرستادم و گفتم که وقت خانه رفتن است. مأمور پلیسی گفت که اگر به آنها چیزی نگویم آزاد نمی‌شوم.

فکر کردم: «حرف تو اهمیتی ندارد. استادم برای همه چیز تصمیم می‌گیرند. استاد می‌خواهم بروم خانه!» طولی نکشید که آزاد شدم.

نگاه به درون

به همان مکانی رفتم که در آنجا بازداشت شده بودم تا برای مردم روشنگری حقیقت کنم.

استاد بیان کردند:

«برای یک تزکیه‌کننده، نگاه کردن به درون یک ابزار جادویی است.» («آموزش فا در کنفرانس بین‌المللی فای واشنگتن دی‌سی 2009»)

وقتی به خانه بازگشتم به درون نگاه کردم تا ببینم چرا گزارش مرا داده و دستگیرم کردند. متوجه شدم که ترس هنوز در عمق وجودم ریشه دارد و به انجام کارها وابستگی دارم. گاهی حتی بدون اینکه فا را به‌خوبی مطالعه کنم از خانه خارج می‌شدم.

با اینکه در سال 2004 صحبت با مردم را شروع کردم، هنوز ترس زیادی داشتم. گاهی از اینکه صرفاً فلایرها را توزیع کنم بدون اینکه با مردم صحبت کنم تا واقعاً حقایق دافا را متوجه شوند، راضی می‌شدم. به جای اینکه شین‌شینگم را ارتقاء دهم، متکی به عوامل بیرونی بودم. در آینده در رشد و ارتقاء خودم بهتر عمل می‌کنم.