(Minghui.org) در فروشگاه کشاورزی محله‌مان در روستا، مردی به همراه همسرش دکه‌ای دارند که در آن مایحتاج روزانه را می‌فروشند. آنها دو دختر محصل دارند. من اغلب درباره فالون گونگ، دلیل آزار و شکنجه فالون گونگ توسط حزب کمونیست چین و سرشت اهریمنی آن با آنها صحبت می‌کنم. آنها به شنیدن توضیحات من و نگاه کردن به دی‌وی‌دی‌های فالون گونگ و مطالعه مقاله و بروشورها علاقه‌مند هستند.

این خانواده‌ی چهار نفره همگی از ح.ک.چ و سازمان‌های وابسته به آن خارج شده‌اند. فروشنده و همسرش به افرادی که به فروشگاه می‌آیند، می‌گویند که فالون دافا (فالون گونگ) خوب است و تمرین‌کنندگانش مردم خوبی هستند. آنها پس از مطالعه مطالب مربوط به فالون گونگ، آنها را به فراد دیگر می‌دهند.

سال قبل محموله‌ بزرگی از کالا سفارش دادند. بعضی از آنها لازم بود که پیش از انبار رفتن، در آفتاب خشک شوند و چون خودشان مجبور بودند از صبح زود تا عصر در فروشگاه باشند، وقتی برای انجام این کار نداشتند. آنها از من درخواست کمک و پیشنهاد پرداخت پول کردند. من گفتم: «شما چند خواهر در دهکده دارید. بهتر نیست به جای درخواست از یک غریبه، از آنها درخواست کمک کنید؟ نمی‌ترسید از اینکه با دادن کلید منزلتان به من، وسایلتان را از دست بدهید؟»

مرد قاطعانه گفت: «چون تمرین‌کنندگان فالون گونگ مردم خوبی هستند من فقط می‌توانم به آنها اعتماد کنم. آنها دزدی و از دیگران سوء‌استفاده نمی‌کنند، بلکه اول ملاحظه آنها را می‌کنند. من به شما اطمینان دارم. خواهش می‌کنم به ما کمک کنید.»

با اینکه آن مرد اصرار به پرداخت مزد داشت اما من قبول نکردم و گفتم: «من واقعاً می‌خواهم به شما کمک کنم زیرا همسایه‌ها باید به هم کمک کنند.»

او احساساتی شد و گفت: «من باور دارم که فالون گونگ خوب است. کارم را باوجدان انجام می‌دهم از اینرو بدون دردسر نیز پیش می‌رود. یکی از دخترهایم ازدواج کرده است و دیگری هنوز در حال تحصیل است. هر دو خوب هستند. من و همسرم از سلامتی برخوردار هستیم و هیچ مشکلی نداریم. همگی خوب هستیم و این حقیقتاً نتیجه تبرک دافا است.»

پیش از شروع تمرین فالون گونگ به بیماری‌های زیادی از جمله ذات الریه، بیماری‌های زنان، بیماری مادرزادی قلبی، ضربان نامنظم قلب به دلیل کندی جریان خون و یک مشکل عصبی که باعث اختلال در راه رفتنم می‌شد، مبتلا بودم. در مارس 1998 که تمرین فالون گونگ را شروع کردم تمام بیماری‌هایم از بین رفت و از آن زمان هرگز داروئی مصرف نکرده‌ام. اکنون با اینکه 70 ساله هستم اما وضعیت سلامتی‌ام از دوران جوانی بهتر است.

مردم دهکده تغییرات بزرگی را پس از شروع یادگیری فالون گونگ در من مشاهده کردند. بیش از 20 نفر از روستائیان از من خواستند تا این تمرین را به آنها بیاموزم.

بهبودی دامادم پس از یک تصادف

دخترم نیز فالون گونگ را تمرین می‌کند. با اینکه شوهرش این تمرین را انجام نمی‌دهد اما از دخترم حمایت می‌کند. آنها در یک کارخانه مشغول به کار هستند و همیشه در مسیرشان از کارخانه به منزل، پوستر و بنرهای فالون گونگ را می‌بینند. دامادم در کارخانه یک قوطی رنگ پیدا کرد که گویا کسی آن را دور انداخته بود و با استفاده از آن در مسیرشان روی دیواری نوشت: «فالون دافا خوب است.»

یک شب در مسیر بازگشت به خانه با یک خودرو تصادف کرد. راننده او را به بیمارستانی در شهر برد و پس از اینکه با دخترم تماس گرفتند ما به سرعت به آنجا رفتیم. سر و صورت و پلک‌هایش چنان ورم کرده بود که نمی‌توانست چیزی ببیند.

بر اساس تشخیص اولیه دچار ضربه مغزی و اختلال عصبی در جمجمه شده بود و خون در سرش جمع شده و چشم‌هایش دچار خونریزی داخلی شده بود که طبق نظر دکتر ممکن بود منجر به نابینائی شود. پزشک توصیه کرد که او را به بیمارستان بهتری ببریم. چون از شدت جراحاتش آگاه بودیم، او را به بیمارستان تیان‌تن در پکن منتقل کردیم.

به او گفتیم که عبارت «فالون دافا خوب است» را تکرار کند و در ذهنمان از استاد خواستیم به او کمک کنند. باور داشتیم که دافا او را نجات خواهد داد. وضعیتش در طی یک ماه بهبود یافت. او دوباره به بیمارستان محلی منتقل و کمی بعد مرخص شد. مدت دو ماه در خانه استراحت کرد سپس به کارش بازگشت. حالا در بهبودی کامل به‌سر می‌برد.

کمک پدر صاحب کارخانه به کارگران برای خروج از ح.ک.چ

در نزدیکی دهکده‌مان یک کارخانه فرآوری مکانیکی دایر شد. صاحب آنجا و خانواده‌اش می‌دانند که فالون دافا خوب است و از حزب کمونیست خارج شده‌اند. در پایان سال قبل، صاحب آنجا تقویم‌های حاوی اطلاعات فالون گونگ را از من درخواست کرد. او بیش از 40 کارگر داشت.

تمرین‌کنندگان محلی تعداد زیادی تقویم و بروشورهای اطلاع‌رسانی برای آنها تهیه کردند. زمانی که آنها را به کارخانه بردم، پدرش آنجا حضور داشت و گفت: «می‌توانید آنها را داخل بیاورید. من آنها را به کارگران می‌دهم.»

گفتم: «من باید به آنها توصیه کنم تا از ح.ک.چ و سازمان‌های وابسته به آن خارج شوند.» پدر صاحب کارخانه گفت: «آنها هنوز مشغول کار هستند. شما بروید. بگذارید در این کار به شما کمک کنم.»

وقتی دو روز بعد دوباره به کارخانه رفتم، پدر گفت: «من بروشورها را میان کارگران توزیع کردم و به آنها گفتم فالون گونگ خوب است و تمرین‌کنندگان مردم خوبی هستند. این مطالب اطلاع‌رسانی حقیقت را شرح می‌دهد و رایگان است.» او همچنین فهرستی از اسامی افرادی را به من داد که موافقت کرده بودند از حزب و سازمان‌های وابسته به آن خارج شوند.

من صمیمانه از او تشکر کردم و گفتم: «شما کار ما تمرین‌کنندگان فالون گونگ را انجام دادید و با خوش اقبالی متبرک می‌شوید!»

او گفت: «فالون گونگ حقیقتاً خوب است همگی شما مردم خوبی هستید. باید در این کار به شما کمک می‌کردم.»