فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

از بین بردن وابستگی‌ام به شهرت

18 آوریل 2017 |   وو چیو، تمرین‌کننده فالون دافا از استان هنان چین

(Minghui.org) سابقاً پیش از اینکه تمرین فالون دافا را شروع کنم، برای شهرت زندگی می‌کردم. من معلم مدرسه‌ای در استان هنان هستم و فرصت‌های زیادی برایم ایجاد شده است تا بتوانم وابستگی‌ام را به شهرت و خوشنامی از بین ببرم.

ماجر‌اهای ذیل، بعضی از تجاربم در رها کردن وابستگی‌ام به شهرت و خوشنامی است.

طلب‌کردن می‌تواند تأثیر منفی داشته باشد

من در مدرسه راهنمایی دولتی تدریس می‌کنم. در چین ارزیابی روش‌ معلمان بر اساس میزان آماده‌سازی شاگردانش برای آزمون است. من به‌عنوان معلمی جوان با شخصیت رقابت‌طلبی همیشه مشتاق بودم تا معلمان دیگر را در نمرات آزمون شاگردانشان شکست دهم و بهترین اعتبار را داشته باشم. اگر به این هدف نمی‌رسیدم خیلی ناراحت می‌شدم.

تا 6 ماه بعد از شروع تمرین فالون دافا، فکر می‌کردم رفتارم طبیعی است. استاد کمکم کردند بتوانم وابستگی‌ام به شهرت را ببینم و بتوانم آن را از بین ببرم.

در آن زمان بر اساس درکم از اصول دافا فکر می‌کردم وابستگی‌ام به شهرت، بازتاب تقلایم برای کسب رتبه برتر و بدست آوردن جوایز است.

در مدرسه به‌عنوان معلمی خوب شناخته شده بودم و جایزه معلم نمونه به من تعلق گرفته بود. با این حال در مراسم اهدای جوایز، به‌جز من تمام برندگان گواهی دریافت کردند. نه نامی از من برده و نه توضیحی داده شد. خشمگین شدم و از اینکه گواهی‌ام را نگرفتم عصبانی بودم.

کشمکشی در ذهنم در گرفت: افتخار نصیب من نمی‌شود. اما جایزه را می‌خواستم. می‌دانستم که باید وابستگی‌ام را رها کنم اما هنوز جایزه را می‌خواستم زیرا می‌خواستم شهرتم را در مدرسه حفظ کنم. اما فقط به این دلیل که جایزه را می‌خواستم باید آن را می‌گرفتم؟ سرانجام متوجه شدم هیچ کاری از دستم بر نمی‌آید.

بعد از مراسم یکی از مدیران گفت که چون نتوانسته بودند پرونده‌ام را در کامپیوتر باز کنند، قادر نبودند برایم گواهی صادر کنند. بنابراین کمی دیرتر آن را آماده خواهند کرد. با خودم فکر کردم: «هنوز مال من است. آنها در مراسم بعدی گواهی را همراه با یک توضیح، به من اهداء می‌کنند. شهرتم در امان خواهد بود!»

وابستگی‌ام به شهرت خیلی قوی بود.

نهایتاً مدیر مدرسه، گواهینامه را به‌طور خصوصی به من داد. از این تجربه یاد گرفتم که هر چه بیشتر به دنبال چیزی باشم، به احتمال کمتری آن را به‌دست می‌آوردم.

ظاهر شدن مجدد وابستگی به شهرت

بعد از این واقعه روی مطالعه فا تمرکز کردم و با استفاده از اصول فالون دافا گفتار و کردارم را می‌سنجیدم. نتیجه آن شد که دانش‌آموزان کلاسی با رتبه پایین را تبدیل به بهترین کلاس کردم.

در مراسم پایان ترم، مدیریت از من خواست تا اولین سخنرانی را ارائه دهم. فکر می‌کردم سخنرانی‌ام بهتر از تمام معلمان است و منتظر بودم دیگران تشویقم کنند! هر کلمه تشویق‌آمیزی مرا خیلی خوشحال می‌کرد. حتی آنها را در ذهنم مرور می‌کردم. متوجه شدم وابستگی‌ام به خوشنامی ظاهر شده بود و نهایت تلاشم را کردم تا آن را سرکوب کنم. با این حال همچنان ادامه داشت.

نمی‌دانستم که این وابستگی به شهرت بخشی از خود حقیقی‌ام نیست و موفق نشدم آن را ریشه‌کن کنم. در نتیجه بازدهی دانش‌آموزان ثابت نماند و در طول ترم بعد دچار تنزل شد. در گذشته عملکرد دانش‌آموزانم هرگز افت نکرده بود! جایگاهم از معلم «پیشرفته» به «ضعیف» تغییر کرد. احساس کردم تصویر فالون دافا را لکه‌دار کرده‌ام.

متوجه شدم وابستگی‌ام به شهرت بار عظیمی است که باید رهایش کنم. شبی در یک رؤیا دیدم که سه غده روی صورتم دارم. توانستم یکی از آنها را از روی گونه‌ام بردارم اما کمی از آن باقی‌ماند.

معنی آن رؤیا را نتوانستم بفهمم تا اینکه اتفاقی بعداً رخ داد.

درک رؤیا

پیش از شروع تزکیه، مدیران مدرسه مرا دعوت کردند تا به جهت عملکرد برجسته‌ام عضو حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) شوم. قبلاً هرگز از من خواسته نشده بود به حزب بپیوندم. اما چون نمی‌خواستم از مدیران سرپیچی کنم، با شک و تردید فرم درخواست را پر کردم.

پس از شروع تمرین فالون دافا متوجه شدم که نباید این کار را می‌کردم و به استاد التماس کردم نام مرا از لیست داوطلبان پاک کنند. اما استاد نظم و ترتیب دیگری برایم داده بودند.

روزی یکی از مدیران با من تماس گرفت و مرا به دفترش فرا خواند و گفت که با درخواستم برای عضویت در حزب موافقت شده است. او با اشتیاق فراوانی درباره این موضوع صحبت کرد اما من خیلی ناراحت شدم. چه کار باید می‌کردم؟ احساس درماندگی داشتم و فکر کردم فقط می‌توانم همینطور پیش بروم تا ببینم چه اتفاقی می‌افتد.

به‌محض اینکه دفتر را ترک کردم، در راهرو با مدیر دیگری برخورد کردم و به او گفتم نظرم درباره تقاضانامه تغییر کرده است. او گفت: «تو مجبور نیستی به حزب ملحق شوی. تمرین‌کنندگان فالون دافا حتی با مردم تماس می‌گیرند تا به آنها بگویند حزب را ترک کنند!» با شنیدن این حرف قلبم لرزید. او نمی‌دانست من تمرین‌کننده دافا هستم. فکر کردم استاد حتماً از دهان او استفاده کرده بودند تا به من نشانه‌ای بدهند!

فوراً به دفتر مدیر بازگشتم و به او گفتم نمی‌خواهم عضو ح.ک.چ شوم. او از من خواست تصمیمم را به دقت بررسی کنم.

تا وقتی به خانه رسیدم هنوز به این موضوع فکر می‌کردم. سرانجام تصمیمم را گرفتم: نمی‌خواستم برای خشنودی دیگران عضو حزب شوم و بعداً یک بیانیه تکذیب بنویسم.

خوشحالم که تصمیم درستی گرفتم اما ترسم مانع از این شد که با مدیران مدرسه درباره فالون دافا صحبت کنم. استاد در آن رؤیا به من نشان دادند که با درآوردن یکی از غده‌ها (کار درستی انجام داده بودم) اما هنوز مقداری باقی مانده بود (هنوز باید کار بیشتری انجام می‌دادم).

رها شدن از غده دیگر

در خانه‌مان مادرم مسئول مخارج منزل بود و یک بار از من خواست تا این کار را انجام دهم. پس از عروسی برادرم 3 هزار یوآن باقی مانده بود.

من برای تعمیر زیرزمین به مقداری پول نیاز داشتم، بنابراین پیش از اینکه با مادرم صحبت کنم، از آن مبلغ باقی‌مانده استفاده کردم. متأسفانه کمی بعد مادرم در یک سانحه تصادف رانندگی فوت کرد.

چون در آن زمان به تازگی خانه خریده بودیم، شوهرم نمی‌توانست هیچ کمکی برای پرداخت هزینه‌های خاک سپاری مادرم کند. من گفتم: «ما باید حداقل 3 هزار یوآن را برگردانیم.» او موافقت کرد. من برای اینکه وجهه‌ام را به عنوان دختر خوب حفظ کنم به خانواده‌ام گفتم آن پول از جانب من و شوهرم برای کمک به هزینه‌های خاک سپاری است.

پس از اینکه تمرین فالون دافا را شروع کردم، این ماجرا را به یاد آوردم و غرق پیشمانی شدم. سه سال از فوت مادرم گذشته بود اما من به‌عنوان تمرین‌کننده می‌خواستم خودم را از وابستگی به شهرت برهانم. نزد پدر و برادرانم به دروغی که گفته بودم اعتراف کردم. آنها مرا سرزنش نکردند و بخشیدند.

استاد بار دیگر مرا تشویق کردند و در رؤیایی دیدم که غده دیگری را از بدنم خارج کردم و این بار هیچ چیزی باقی نماند. خیلی آرام شدم و احساس کردم وابستگی‌ام به شهرت کاهش یافته است.

با مطالعه بیشتر فا، استاد مرا راهنمایی کردند و درک عمیق‌تر و عمیق‌تری از پاک کردن وابستگی‌ام به شهرت به‌دست آوردم.

متوجه شدم که این وابستگی تعمیم دادن خودخواهی است. زندگی در جهت شهرت‌طلبی و حفظ خوشنامی، مانع یک شخص از پیروی از اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری می‌شود.

از بین بردن وابستگی به شهرت‌طلبی، کسب ثروت و احساسات در حقیقت رها کردن خودخواهی است. اگر ما از آموزه‌های استاد پیروی کنیم، طبیعتاً افرادی صادق، نیک‌خواه و صبور می‌شویم.