(Minghui.org) بیش از 20 سال قبل، زندگی‌ام پر از بدبختی بود و از انواع‌واقسام بیماری‌ها رنج می‌بردم. پس از شروع تمرین فالون دافا، سالم و تندرست شدم. حتی اگرچه تقریباً 50 سال دارم، اما مانند یک زن جوان پرانرژی هستم.

جذبِ دافا شدن

قبل از اینکه استاد آموزش فا را شروع کنند، رؤیایی داشتم. در این رؤیا مردی کتابی به من نشان داد که هر کلمه‌اش می‌درخشید. او گفت اگر بتوانم آن کتاب را پیدا کنم، سلامتی کاملم را به‌دست می‌آورم.

وقتی جیانگ زمین، رئیس سابق رژیم کمونیست، آزار و شکنجه فالون دافا را شروع کرد، رسانه‌های تحت کنترل دولت به این تمرین تزکیه و بنیانگذارش افتراء ‌زدند.

زمانی که عکس استاد و کتاب‌های فالون دافا را در تلویزیون دیدم، به‌خاطر آوردم که در سال 1995، این عکس را در دفتر کار رئیسم دیده بودم. در آن زمان، به آن عکس نگاه کرده بودم، اما حقیقتاً تمایلی به یاد گرفتن این روش تزکیه نداشتم.

اما این بار به‌جای تقابل با فالون دافا، شروع به جستجوی آن کتاب کردم. فکر می‌کردم نباید فرصت را ازدست بدهم و درنهایت نسخه‌ای از جوآن فالون را پیدا کردم. متوجه شدم که این کتاب و تمام کلمات داخل آن می‌درخشند، درست همان‌طور که در رؤیایم دیده بودم.

در طی یک ماه آن کتاب را پنج بار خواندم. وقتی برای سومین بار آن را می‌خواندم، دیگر هیچ علائمی از بیماری‌هایم را احساس نمی‌کردم. وقتی برای بار پنجم خواندن کتاب را تمام کردم، تقریباً می‌توانستم کل کتاب را ازبربخوانم. این برای فردی که تحصیلات محدودی دارد، واقعاً یک معجزه است.

آن یک فکر تفاوت ایجاد می‌کند

6 ماه پس از اینکه تمرین فالون دافا را شروع کردم، تمرین‌کنندگانی که در آن نزدیکی زندگی می‌کردند، به‌طور غیرقانونی دستگیر شدند.

تمرین‌کننده‌ای به من گفت: «اگر کسی بفهمد که فالون دافا را تمرین می‌کنیم، ما را دستگیر می‌کنند و برای آزار و شکنجه به بازداشتگاه یا اردوگاه کار اجباری می‌برند.»

مقابل عکس استاد ایستادم و به ایشان گفتم که نمی‌خواهم زندانی شوم و اگر قرار است با تزکیه کردن زندانی ‌شوم، پس دیگر این فا را مطالعه نمی‌کنم.

پس از اینکه مطالعه فا و انجام تمرینات را به‌مدت 15 روز کنار گذاشتم، رؤیایی داشتم که در آن مدیتیشن نشسته انجام می‌دادم. در این حین استاد ظاهر شدند و به من اشاره‌ای کردند: «اگر تمرین‌کننده‌ای این فکر را داشته باشد که زندانی می‌شود، پس او زندانی خواهد شد. اگر کسی این فکر را حفظ کند که به زندان نمی‌رود، آنگاه به زندان نمی‌رود.»

ناگهان اصلی از اصول فا را درک کردم.

تحت حفاظت استاد، مطالعه فا را شروع کردم، تمرینات را انجام دادم، افکار درست فرستادم و درباره فالون دافا و آزار و شکنجه به مردم ‌گفتم. هیچ چیز نامطلوبی برایم اتفاق نیفتاد.

توزیع مطالب فالون دافا

من و تمرین‌کننده دیگری تصمیم گرفتیم مطالب اطلاع‌رسانی فالون دافا را در مناطق دورافتاده روستایی توزیع کنیم.

گاهی اوقات مجبور بودیم بیش از 40 کیلومتر پیاده‌روی برویم. در موقعیت‌های مختلف، استاد با نشان دادن اینکه مطالب اطلاع‌رسانی به‌روشنی می‌درخشیدند، ما را تشویق می‌کردند.

گاه‌گاهی با مداخلات و مشکلاتی برخورد می‌کردیم. یک بار تصمیم گرفتیم مطالب را در روستای بزرگی توزیع کنیم که تعداد زیادی سگ در آنجا وجود داشت. هنگامی که تقریباً در ورودی روستا بودیم، سگ‌ها شروع به پارس کردن ‌کردند، اتومبیل‌ها از هر طرف در تردد بودند و مردم چراغ‌های منزل خود را روشن ‌کردند.

به‌مدت نیم ساعت افکار درست ‌فرستادیم و از استاد ‌خواستیم سگ‌ها را آرام کنند، طوری‌که با هیچ مداخله‌ای مواجه نشویم. پس از اینکه همه چیز آرام ‌شد، تمام مطالب را توزیع ‌کردیم، اما وقتی روستا را ترک می‌کردیم، سگ‌ها دوباره شروع به پارس کردن ‌کردند و مردم درحال روشن کردن چراغ‌های خود بودند.

وقتی استاد بیان کردند:

«نیروهای کهن جرأت ندارند جلوی روشن‌‌‏گری حقیقت ما یا نجات موجودات ذی‌‌‏شعور را بگیرند. آنچه کلیدی است این است که وقتی کارها را به انجام می‌‌‏رسانید به آنها اجازه ندهید از شکاف‌ها در وضعیت ذهنی‌‌‏تان سوءاستفاده کنند.» («آموزش فا در کنفرانس فای 2002 در بوستون»)
به حقیقت دیگری در فا آگاه شدم.

حفاظت توسط قدرت دافا

در طول آزار و شکنجه، چند نفری گماشته شده بودند تا مرا تحت‌نظر بگیرند. ما نمی‌خواستیم سوء‌ظنِ آنها را تحریک کنیم، ازاینرو به‌طور معمول به زندگی روزمره می‌پرداختیم. من کارهای خانه را انجام می‌دادم و در مزرعه کار می‌کردم. هرگز احساس خواب‌آلودگی یا خستگی نمی‌کردم و می‌توانستم قدرت دافا را احساس کنم.

باوجودی‌که ما انواع مختلف روشنگری حقیقت را در اطراف روستایمان انجام داده‌ایم، هیچ کسی هرگز متوجه نشده که آن کارِ ما بوده است. شب‌ها شعارهای روشنگری حقیقت را روی تیر برق‌ها یا تخته‌سنگ‌ها اسپری می‌کردیم و با سلامتی به منزل برمی‌گشتیم.

یک بار که در منطقه‌ای کوهستانی گم ‌شده بودیم، پرتوی از نور سفید مقابلِ ما ‌درخشید. ابتدا فکر ‌کردیم که آن نور از یک اتومبیل است، اما هیچ صدای اتومبیلی وجود نداشت. نور را دنبال ‌کردیم و بیش از دو ساعت پیاده‌روی کردیم تا مسیری در بالای کوه ‌پیدا کردیم.

پیام‌های روشنگری حقیقت را در مسیر تا پایین اسپری ‌کردیم و سالم به منزل باز‌گشتیم. واقعاً احساس می‌کردم مادامی‌که به استاد و فا ایمان داشته باشیم، نباید نگران باشیم، زیرا استاد همواره در کنارمان هستند.

می‌دانم که هنوز با استاندارد مورد نیاز دافا فاصله دارم و باید حتی بسیار بیشتر تلاش کنم و سه کار را به‌خوبی انجام دهم تا شایستگی یک مرید دافای دوره اصلاح فا شدن را داشته باشم.