(Minghui.org) من وانگ شان‌شان هستم و 27 سال دارم. مادرم به مدت 20 سال تمرین فالون دافا را انجام داده است. من شاهد اتفاقات فوق‌العاده‌ای بوده ام که برای او و خانواده‌ام رخ داده است. سال گذشته طی دوران بارداری سختی که داشتم کاملاً به قدرت دافا معتقد شدم.

در ماه ششم ناگهان احساس کردم مشکلی وجود دارد. حرکت جنین بسیار کم شده بود.

در تاریخ 13 آوریل یک سونوگرافی انجام دادم که نتیجه‌اش مرا شوکه کرد. سطح مایع آمنیوتیک به صفر رسیده بود که یعنی جنین اکسیژنی دریافت نمی‌کرد و حیاتش در خطر بود.

مادرم گفت که تکرار عبارت «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» می‌تواند کودکم را نجات دهم. چند بار آن را تکرار کردم اما هنوز به دافا شک داشتم. همان شب همراه شوهرم به مرکز استانمان رفتم به این امید که تشخیص سونوگرافی بیمارستان محلی اشتباه بوده باشد.

یکی از خویشاوندانمان مدیر بخش سونوگرافی یک بیمارستان بزرگ بود و ما را فوراً به آنجا برد. اما نتیجه یکسان بود: سطح مایع آمنیوتیک صفر بود.

من تقریباً بیهوش شدم. التماس‌کنان از او خواستم بهترین پزشکی که می‌شناسد را معرفی کند. واقعاً می‌خواستم کودکم را نگه دارم. برای انجام آزمایشات زیادی در بیمارستان ماندم. فقط می‌خواستم پزشکان راهی پیدا کنند تا بتوانم فرزندم را تا 7 ماهگی نگه دارم و بعد از آن تحت عمل سزارین قرار بگیرم.

اما پزشکان گفتند نمی‌توانند دلیل مشکل کیسه آمونیوتیک مرا پیدا کنند. امکان داشت جنین دچار مشکل هاضمه یا سیستم ادراری باشد. درهر صورت مایع خالی می‌شد تا سرانجام خشک شود. سپس کودک می‌مرد. هیچ راهی هم برای افزودن به مایع آمنیوتیک وجود نداشت. به من گفته شد تنها راهی که دارم سقط جنین است.

کاملاً درمانده شده بودم. همه اعضای خانواده‌ام توصیه می‌کردند اجازه دهم پزشکان زایمان القاء شده را انجام دهند در غیر این صورت زندگی خودم و فرزندم به خطر می‌افتاد. حتی اگر کودک به دنیا می‌آمد هم احتمالاً دچار مشکلات حادی می‌بود. اما من قادر به انجام آن نبودم.

فقط مادرم به من قوت قلب می‌داد و همچنان عبارات «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.» را تکرار می‌کرد و به من نیز می‌گفت که آنها را تکرار کنم.

من که چاره دیگری نداشتم، به توصیه او عمل کردم. صبح و شب و قبل از هر غذا دستم را روی شکمم می‌گذاشتم و آن کلمات را تکرار می‌کردم. به سخنرانی‌های فالون دافا گوش کردم و مادرم نیز جوآن فالون را برایم خواند.

هرگاه به سخنرانی‌های استاد گوش می‌کردم، جنین بیشتر حرکت می‌کرد، گویا چیزی می‌دانست.

یک هفته بعد برای آزمایش دیگری به بیمارستان رفتم. در کمال تعجب پزشک گفت که مایع آمونیوتیک دوباره در داخل رحم ایجاد شده است. با اینکه مقدار آن زیاد نبود اما وجود داشت. یک ماه بعد پزشک گفت که سطح آن عادی شده است.

این معجزه بود. کاری که پزشکان نتوانسته بودند انجام دهند، دافا انجام داد. اما هنوز نمی‌دانستم در ماه هفتم اگر مشکلی به وجود آید تحت عمل سزارین قرار بگیرم یا نه.

مادرم با اعتماد کامل گفت: «نگران نباش. اگر به فالون دافا باور داشته باشی هیچ اتفاق بدی رخ نمی‌دهد.»

فرزندم پس از سپری شدن دوره کامل بارداری به دنیا آمد. پزشک گفت که زایمانم به لحاظ راحتی، حتی از زایمان دوم سریع‌تر بود. روز بعد به من گفتند فرزندم دچار یرقان شدید است در نتیجه باید تحت مراقبت‌‌های ویژه قرار بگیرد.

من با نگرانی با مادرم تماس گرفتم. او همراه تمرین‌کننده دیگری به بیمارستان آمد. گفت که کودک را بیرون آورم. پس از اینکه او را در کنار خودم قرار دادم دوباره شروع کردم به تکرار «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.» فرزندم خوشحال و پر انرژی و طولی نکشید که حالش خوب شد. نامش را چی‌چی گذاشتیم که در چینی به معنی «شگفت‌انگیز» می‌باشد.

حالا چی‌چی 8 ماهه است و در سلامت کامل به سر می‌برد. او هرگاه تمرین‌کنندگان دافا را می‌بیند یا به موسیقی تمرین‌کنندگان گوش می‌کند بسیار هیجان‌زده می‌شود. همه می‌ِگویند او زیبا و باهوش است.

مادرم می‌گوید که چی‌چی رابطه تقدیری قوی با دافا دارد و زمانی که بزرگ‌تر شود باید به او تمرین فالون دافا را یاد بدهیم.

با قدردانی وصف‌ناپذیری در قلبم تأیید کردم: «حتماً.»