(Minghui.org) در دوران کودکی همیشه بیمار بودم. در دوران دبیرستان حتی به بیماری‌های بیشتری از جمله کم خونی شدید، بیماری قلبی و سردرد نیز مبتلا شدم.

پس از اینکه ازدواج کردم، زندگی برایم بسیار دشوار شده بود. 3 بار سقط جنین کردم. همسرم سیگار می‌کشید، مشروب می‌خورد و قمار می‌کرد. اغلب بسیار عصبانی می‌شدم و گریه می‌کردم. با او دعوا می‌کردم و می‌خواستم طلاق بگیرم.

همسرم پس از اینکه کارش را از دست داد، سعی کرد مدیریت یک شرکت تولید نوشابه را برعهده بگیرد، اما او بیش از 130 هزار یوآن از دست داد. آنگاه مقداری پول قرض گرفت و راننده تاکسی شد، اما با عابری برخورد کرد که منجر به جراحت پای عابر شد و برای جبران خسارت مجبور بود 12 هزار یوآن بپردازد. یکبار برادرشوهرم برای کمک به او رانندگی تاکسی را برعهده گرفت و با خودروی دیگری برخورد کرد. مجبور شدیم بیش از 10 هزار یوآن بابت آن بپردازیم. در اوج ناامیدی، خانه را فروختیم و آپارتمانی اجاره کردیم که قرض‌های‌مان را بپردازیم.

به‌تدریج به این فکر افتادم که زندگی بسیار ناعادلانه است و دلیل زنده بودن را پرس و جو می‌کردم. به‌دنبال پاسخ گشتم، اما چیزی نیافتم.

استاد زندگی‌ام را تغییر دادند

در ماه آوریل 1998 برای خرید مواد غذایی بیرون رفتم. در مسیرم شخصی را دیدم که فالون گونگ را تمرین می‌کرد. فکر کردم آن روش خوبی است و بعد با حدود یک صد نفر دیگر، شروع به انجام تمرین‌ها کردم. در روز سوم بیماری دهانه رحمم بهبود یافت.

یک شب برای تماشای سخنرانی فای استاد رفتم. استاد بیان کردند که زندگی برای موجود بشر به معنای رنج است و شاید فقط چند روزِ خوب وجود داشته باشد. آن را درک کردم: از بیماری‌های بسیاری رنج می‌بردم، بدون هیچ روز خوبی در زندگی‌ام، مبلغ 160 هزار یوآن بدهی داشتم و همیشه با همسرم دعوا می‌کردم.

زندگی برای همسرم نیز راحت نبود. او در سرمایه‌گذاری کاری پول بسیار زیادی از دست داده بود. فقط سعی می‌کرد به اندازه کافی پول در آورد تا بتواند زندگی خانواده‌اش را تأمین کند. چگونه می‌توانستم همیشه درباره طلاق فکر کنم؟ برایش احساس تأسف بسیاری می‌کردم.

پس از دیدن سخنرانی، در مسیر بازگشت به خانه بسیار خوشحال بودم. دیگر به طلاق فکر نکردم و امیدوار بودم که بدهی‌ها را بپردازم. احساس می‌کردم تا زمانی که سلامت هستم، می‌توانم آن را بپردازم.

کتاب جوآن فالون حتی بیشتر از بار ذهنی‌ام کاست. من تحت‌تأثیر دافا قرار ‌گرفتم و پاسخ سؤالاتی را که عذابم می‌داد را درک ‌کردم: چرا یک شخص زندگی می‌کند؟ هدف این است: «به خود واقعی‌ِ اولیه‌تان بازگردید، به عقب برگردید.» (جوآن فالون)

جوآن فالون کتاب بزرگی است. پس از اینکه چندبار آن را مطالعه کردم قلب و ذهنم بسیار تغییر کرد. ‌توانستم مشکلاتم را ببینم و نیک‌خواهی‌ام بیشتر شد. همسر و فرزندم دریافتند که تا چه حدی تغییر کرده‌ام و آنها نیز تمرین را شروع کرده‌اند. همسرم عادت‌های بدش از جمله قمار کردن، سیگار کشیدن و مشروب خوردن را رها کرده و سلامتی‌اش را به‌دست آورده است. تا بحال اوقات خوشی را باهم داشته‌ایم. این استاد بودند که خانواده جدیدی را برایم به‌ارمغان آورده‌اند.

استاد بدنم را پاک کردند

به‌دلیل داشتن بیماری، شروع به تمرین فالون گونگ کردم. دریافتم که شخص بیمار می‌شود زیرا اعمال اشتباهی انجام می‌دهد و کارما جمع می‌کند. وقتی ما مقداری کارمای‌ بیماری داشتیم، پس از اینکه تزکیه را شروع کردیم، استاد بدن‌مان را پاک کردند.

یک روز صبح، ناگهان پس از بازگشت از مکان تمرین گروهی نتوانستم چیزی ببینم. احساس گیجی می‌کردم. دراز کشیدم، اما نترسیدم. می‌دانستم که استاد از من مراقبت می‌کنند. چند دقیقه بعد، دوباره توانستم ببینم و همه چیز خوب بود. مطابق معمول به محل کارم رفتم. از آن به بعد، وقتی کتاب‌ها را مطالعه می‌کردم و تمرین‌ها را انجام می‌دادم، احساس می‌کردم که سرم کمی گیج می‌رود.

از زمانی که فالون گونگ را تمرین می‌کنم، دیگر دچار سردردهای میگرنی نشده‌ام، گرچه حدود 25 سال از این بیماری رنج بردم. حافظه‌ام بهبود یافته، دافا فوق طبیعی است.

در 23 ژوئن 2001 وقتی در محل کارم بودم احساس ‌کردم تب دارم و سرما خورده‌ام و اعضای بدنم درد می‌کند. بعد از کار، معده‌ام درد گرفت و احساس سرما می‌کردم. خودم را با پتوی کلفتی پوشاندم، اما هوا بسیار گرم بود. همسرم یکی از سخنرانی‌های استاد را برایم گذاشت و چندبار از من پرسید که آیا می‌خواهم نزد پزشک بروم. پاسخ دادم نه. به استاد باور داشتم و می‌دانستم که در حال ازبین بردن کارما هستم.

3 روز نتوانستم بخوابم، زیرا به‌طور متناوب احساس سرما و گرمای شدید می‌کردم. به‌طور مداوم به سخنرانی‌های استاد گوش ‌کردم که افکار درست و باورم به استاد و دافا را تقویت ‌کرد. در بعدازظهر روز سوم، حدود یک ساعت به خواب رفتم. آنگاه از همسرم خواستم غذایی برایم آماده کند. او بسیار شگفت‌زده شده بود که دید حالم خوب است. یک کاسه برنج را خوردم و با دوچرخه به خانه تمرین‌کننده دیگر رفتم. دوباره شاهد قدرت دافا بودم.

مدت 18 سال است که تمرین فالون دافا را شروع کرده‌ام و از آن زمان تاکنون دارویی مصرف نکرده‌ام و کارفرمایم مجبور نشد هزینه‌های درمانی برایم بپردازد. با همکارانم درباره تجربه‌ام صحبت ‌کردم. اکثر آنها این مسائل را درک ‌کردند و همچنین به‌راحتی ‌توانستم آنها را تشویق کنم از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمان‌های جوانان آن خارج شوند.

رئیسم نیز مرا باور داشت. یکبار چشمانش خون افتاده بود و همه به او ‌گفتند به پزشک مراجعه کند. او در اطاقش را بست و این عبارت را تکرار کرد: «فالون دافا خوب است.» قبل از اینکه محل کار را ترک کند، احساس می‌کرد بهتر شده است و وقتی روز بعد به محل کار باز گشت، حالش خوب بود. او همچنین ماجرایم را به‌عنوان یک نمونه برای مردم تعریف کرد و گفت این عبارت را تکرار کنند: «فالون دافا خوب است.»

«فقط یک تمرین‌کننده فالون گونگ می‌تواند آن را تحمل کند»

حدود یک ماه پس از اینکه تمرین فالون گونگ را شروع کردم مادر شوهر 75 ساله را به خانه‌ام آوردم تا با ما زندگی کند. تمرین‌ها را به او یاد دادم و او به‌طور کوشایی فا را مطالعه می‌کرد.

پس از اینکه آزار و شکنجه در 20 ژوئیه 1999 آغاز شد، بارها دستگیر شدم، از سال 1999 تا 2005 برای اجتناب از آزار و شکنجه بیشتر، 15 بار تغییرمکان دادم.

مادرشوهرم از ماه سپتامبر 2009 در خانه من زندگی می‌کرد، خواهرشوهر و مادرشوهرم با یکدیگر اختلاف داشتند. پس از اینکه مادرشوهرم مدتی با ما زندگی کرد متوجه وابستگی‌هایم شدم. احساس می‌کردم او بسیار خسیس است و تمیز نیست. برای اینکه وابستگی خودم را رها کنم، هر روز مقالات استاد را به‌خاطر می‌آوردم و احساس می‌کردم که استاد درحال گفتگو با من هستند.

مادرشوهرم گفت: «من به تو چیزی نداده‌ام. زمین و خانه‌ام را به برادر شوهر بزرگت داده‌ام. از فرزندت نگه‌داری نکرده‌ام. وقتی پیر شدم، انتظارنداشتم در اینجا با تو زندگی کنم.»

گفتم: «به‌عنوان تزکیه‌کننده به آن چیزها اهمیتی نمی‌دهیم. وقتی به دنیا می‌آییم، نمی‌توانیم آن چیزها را با خودمان به این دنیا بیاوریم، وقتی می‌میریم نمی‌توانیم ثروتمان را با خودمان ببریم. از زمانی که فالون گونگ را تمرین می‌کنم باید وابستگی‌های بشری را رها کرده و تزکیه کنم.»

خواهر بزرگترم گفت: «همسرت بیکار است. خواهران و برادرانش حتی پولی به تو نمی‌دهند. مادر شوهرت اغلب عصبانی می‌شود. فقط یک تمرین‌کننده فالون گونگ می‌تواند آن را تحمل کند.» وقتی این جملات را شنیدم، به این واقعیت افتخار کردم که استاد به من آموخته‌اند باید تحمل کنم.

مادر شوهرم 93 ساله است و 18 سال است که دارویی مصرف نکرده است. تا آن موقع به بیمارستانی مراجعه نکرده است. وقتی 88 ساله بود، به زادگاه‌مان در استان هنان رفتیم. 64 نفر را تشویق کردیم از ح.ک.چ و سازمان‌های وابسته به آن خارج شوند. ما قدرت دافا را دیدیم که از درون او پدید می‌آید.

به دافا بیش از شهرت و سود اهمیت می‌دهم

در سال 2009 این شانس را داشتم که به‌عنوان معلم ارشد در مدرسه‌مان انتخاب شوم. معلم منتخب، حقوق ماهیانۀ بیشتری دریافت می‌کرد، به‌علاوه برای جبران زحماتش یک سال پاداش به او پرداخت می‌شد. من در میان آخرین 3 کاندیدا بودم. مدیرم به من گفته بود که می‌توانم اظهاریه‌ای‌ بنویسم مبنی بر اینکه تمرین فالون دافا را رها کرده‌ام. او گفت یک جمله کافی است و اگر در خانه تمرین کنم هیچ کسی در مورد من نگران نخواهد بود. پیشنهادش را رد کردم. او گفت که شانسم را برای معلم ارشد شدن از دست می‌دهم.

در سال 2006 به‌دلیل آزار و شکنجه، مأموریت یافتم در دهکده‌ای واقع در کوهی در ‌فاصلۀ حدوداً 5/9 کیلومتری از خانه‌ام مشغول تدریس شوم. آنگاه، به اکثر مردمِ دهکده کمک کردم که از ح.ک.چ خارج شوند.

وقتی در 21 دسامبر 2012 به خانه بازگشتم، همسرم به من گفت که افرادی از ادارۀ 610 و پرسنل بخش آموزش به‌دنبالم می‌گشتند. با دبیر ح.ک.چ از بخش آموزش تماس گرفتم و حقایق را درباره آزار و شکنجه فالون دافا و اینکه چگونه از مزایای دافا بهره برده‌ام را با او درمیان گذاشتم. او از گوش دادن به سخنانم امتناع ورزید.

او گفت: «تو نمی‌توانی فالون گونگ را تمرین کنی و هنوز هم حقوق بگیری. اگر به ادارۀ 610 مراجعه نکنی، ما فقط به‌مدت 3 ماه ماهیانه 300 یوآن حقوق به تو پرداخت می‌کنیم و پس از آن اخراج می‌شوی.»

به خانه مدیر رفتیم. او پرسید آیا واحد آموزش واقعاً می‌خواهد مرا اخراج کند.

پاسخ دادم: «حتی اگر آن اتفاق نیز بیفتد، من هنوز می‌توانم زنده بمانم. آن فقط نشان می‌دهد که آنها تا چه حد بد و اهریمنی هستند. یک تزکیه‌کننده نمی‌تواند از ضرر و زیان بترسد.»

کارفرمایم واقعاً مرا اخراج نکرد. هنوز به کارم ادامه می‌دادم و هیچ کسی اشاره‌ای به آن نکرد. مأموران ادارۀ 610 نیز دیگر مرا آزار و اذیت نکردند و در سال 2014 بدون دردسر بازنشسته شدم.

روزی معلم جوانی را ملاقات کردم که می‌گفت واقعاً مرا تحسین می‌کند. وقتی دلیلش را پرسیدم، پاسخ داد که گرچه آزار و شکنجه شده‌ام، اما هنوز به فالون گونگ باور دارم. اطلاعاتی درباره فالون گونگ و آزار و شکنجه به او دادم. او صحبت‌هایم را درک کرد و از سازمان‌های جوانان ح.ک.چ خارج شد. هرموقع می‌شنوم که مردم از ح.ک.چ خارج می‌شوند، مسئولیت عظیمی را بردوشم احساس می‌کنم—مأموریتم نجات مردم است.