(Minghui.org) درود بر استاد! درود بر تمرین‌کنندگان فالون گونگ!

همسرم سال‌های زیادی است که فالون گونگ را تمرین می‌کند، اما من هنوز این تمرین را شروع نکرده‌ام. وقتی همسرم متوجه شد که امسال غیرتمرین‌کنندگان نیز می‌توانند به‌مناسبت روز جهانی فالون دافا مقاله ارسال کنند، تشویقم کرد تا درباره تجربیاتم بنویسم.

درک حقیقت

از جوانی مأمور دولت بودم. برای اینکه بتوانم در سیستم حزب کمونیست دوام بیاورم، باید سایر مأموران را سرگرم می‌کردم، به این معنی که تقریباً هر روز باید مقدار زیادی الکل می‌نوشیدم، در نتیجه مبتلا به فشار خون بالا و عارضه قلبی شدم. 30 ساله بودم که بیماری‌هایم وخیم شدند. فشار خون دیاستولیکی‌ام ۱۴۰ بود و فشار سیستولیکی‌ام 170 الی 180 (میزان عادی آن باید 80/120 با 12 بر 8 باشد). هنوز 40 ساله نشده بودم که رقیق‌سازی خون انجام دادم. باید 3 بار در روز دارو مصرف می‌کردم. به توصیه پزشک باید فقط در تخت می‌ماندم و استراحت می‌کردم تا بهبود یابم. اما این غیرممکن بود، چراکه من معاون کدخدای دهکده بودم و معاشرت با مردم و نوشیدن الکل قسمتی از شغلم بود.

همسرم نگرانم بود، زیرا نمی‌توانست تصور کند که در پیری، وضعیت سلامتی‌ام چطور خواهد شد. خوشبختانه به شهر منتقل شدم، اما شرایط فقط کمی بهتر شد، زیرا سرگرم کردن سایرین اجتناب‌ناپذیر بود. با گذشت زمان بیماری‌هایم بدتر شدند و رنگ صورتم همیشه تیره بود.

بعداً همسرم تمرین فالون دافا را شروع کرد و من نیز تحت تأثیر او به‌تدریج درباره این تمرین تزکیه یادگرفتم. پس از اینکه فیلم‌های زیادی درباره روشنگری حقیقت نگاه کردم، متوجه شدم که چطور حزب کمونیست برای دافا پاپوش درست کرده و به آن افتراء زده است و فهمیدم که فالون دافا چقدر عالی و شگفت‌انگیز است. بیماری‌هایم نیز بهبود یافتند.

کمک کردن در هر زمان ممکن

همسرم مرکز تهیه مطالب روشنگری حقیقتی را در خانه‌مان راه‌اندازی کرد و مطالب خیلی زیادی تهیه می‌کرد. تمرین‌کنندگان اغلب برای کمک می‌آمدند و من همیشه با خوشرویی از آنها استقبال می‌کردم. اغلب غذای اضافی می‌خریدم و آنها را نیز دعوت می‌کردم تا با ما غذا بخورند. می‌دانستم کارشان آسان نیست و می‌خواستم به هر طریقی که می‌توانم به آنها کمک کنم.

از آنجا که اداره محل کار من پایین اداره پلیس بود، همیشه از اخبار پلیس به‌موقع اطلاع داشتم. یک بار اداره 610 محلی‌مان می‌خواست که من به آنجا منتقل شوم. اما آن پیشنهاد را رد کردم و مرد جوان دیگری به‌جای من رفت. او اغلب به دیدن من می‌آمد و تعریف می‌کرد که چطور اداره 610 تمرین‌کنندگان فالون گونگ را تحت آزار و شکنجه قرار می‌دهد.

یک روز گفت که اداره 610 شهر می‌خواهد طی برنامه‌ای برای تمرین‌کنندگان فالون دافا پاپوش درست کرده و آنها را دستگیر کند. فوراً به تمرین‌کننده‌ای اطلاع دادم و او نیز بلافاصله این اطلاعات را به وب‌سایت مینگهویی فرستاد. روز بعد که این خبر منتشر شد، نقشه‌شان برملاء شد و مجبور شدند برنامه‌شان را لغو کنند.

مورد برکت دافا قرار گرفتم

از آن به بعد وضعیت سلامتی‌ام بهتر و بهتر شد. رنگ صورتم دیگر تیره نبود، بلکه سرخ و سفید شده بود و احساس خیلی خوبی داشتم. همسرم می‌گفت که این به دلیل کارهای خوبی است که برای دافا انجام داده‌ام و مورد برکت آن قرار گرفته‌ام.

گاهی فیلم‌های سخنرانی استاد را همراه همسرم نگاه می‌کردم. در حال نگاه کردن، می‌دیدم که بدن استاد با نوری طلایی می‌درخشد. این نور به‌حدی قوی بود که نمی‌توانستم چشمانم را باز نگه‌دارم. سعی می‌کردم با استفاده از دستم جلوی قسمتی از نور را بگیرم. همسرم می‌پرسید چه شده است. با اینکه مدتی بود فیلم‌ها را نگاه می‌کردم، اما هنوز قادر نبودم تمرین تزکیه را انجام دهم، اما اغلب آموزه‌های استاد را به‌یاد داشتم.

روزی با دوچرخه در حال عبور از خیابان بودم که به یک تاکسی برخورد کردم. پاها و لگنم درد گرفت. راننده نگران بود و حالم را پرسید. به او گفتم که حالم خوب است و می‌تواند برود. او آنقدر نگران بود که تقریباً به گریه افتاد. به‌تدریج بلند شدم، ایستادم و به او گفتم: «به‌یاد داشته باش که فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.»

یک بار دیگر با یک موتورسوار مسن تصادف کردم و همین جریان تکرار شد. او دستم را محکم گرفت و گفت: «می‌دانم، می‌دانم. فالون گونگ خوب است. مردم در نزدیکی خانه‌ام فالون گونگ را تمرین می‌کنند.» او فکر می‌کرد من نیز تمرین‌کننده فالون گونگ هستم.

کمک به همسرم در روشنگری حقیقت

در سال 2005 که جنبش خروج از حزب کمونیست چین شروع شد، در سایت اپک تایمز اعلام کردم که ح.ک.چ را ترک کرده‌ام. هر چه بیشتر مطالب روشنگری حقیقت را می‌خواندم، بیشتر از سرشت اهریمنی ح.ک.چ مطلع می‌شدم. وقتی همسرم می‌خواست سایرین را به ترک حزب ترغیب کند، من نیز همراه او می‌رفتم و به مردم می‌گفتم: «با اینکه بیش از 12 سال عضو حزب بودم، اما آن را ترک کردم. چرا شما از حزب خارج نمی‌شوید؟» من نیز موفق شده‌ام افرادی را به ترک حزب ترغیب کنم.

یک بار پوسترهای افتراءآمیز درباره فالون گونگ را در محله‌مان نصب کردند. همسرم شبانه بیرون رفت تا آنها را بردارد. روز بعد تعداد بیشتری از آنها را چسباندند. همسرم بار دیگر تصمیم گرفت شب برود و همه آنها را بردارد. من که نگران امنیتش بودم، سعی کردم مانع او شوم. سپس یک فالون چرخان طلایی را مقابلم دیدم. اما همسرم نمی‌توانست آن را ببیند. متوجه شدم که نباید او را متوقف کنم. فالون پس از 20 دقیقه ناپدید شد. من نیز برای برداشتن پوسترها همراه همسرم رفتم. آن شب ما تقریباً تمام آن پوسترهای افتراءآمیز را برداشتیم.

روز بعد باز هم تعدادی پوستر روی دیوارها بودند. وقتی فهمیدیم کدام گروه این کار را می‌کنند، پوسترهای روشنگری حقیقت را در آن اداره و ساختمان‌های نزدیک آن نصب کردیم و مطالب روشنگری حقیقت را برای سرپرست آن گروه فرستادیم. از آن به بعد دیگر چنین پوسترهایی نمایان نشدند.

سال گذشته تمرین‌کنندگان زیادی از جمله همسرم به‌طور غیرقانونی دستگیر و به بازداشتگاه‌ها فرستاده شدند. سعی کردم از افرادی که درون اداره پلیس می‌شناختم، کمک بخواهم و هم‌زمان دعا می‌کردم و از استاد کمک می‌خواستم. طولی نکشید که همسرم آزاد شد. آن افراد هیچ کمکی نکردند، این استاد بودند که کمک کردند. برای اجتناب از اینکه پلیس همسرم را مورد آزار و اذیت قرار دهد، خودم را بازنشسته کردم تا اگر کسی به خانه‌مان آمد، برای کمک به همسرم حضور داشته باشم.

پس از آن دستگیری‌ها، برخی از تمرین‌کنندگان دیگر به خانه‌مان نمی‌آمدند و سایرین خیلی کمتر از قبل می‌آمدند. ما همچنان به عنوان مرکز تهیه مطالب، باید مقدار زیادی مطالب روشنگری حقیقت تهیه می‌کردیم. بنابراین تصمیم گرفتم به همسرم کمک کنم. گاهی اوقات 14 الی 15 ساعت به‌طور مداوم کار می‌کردم، اما هرگز گله و شکایتی نکردم. می‌خواستم کاری برای فالون دافا انجام دهم.

ما اسکناس‌های یک یوآنی زیادی می‌خواستیم تا روی آنها پیام‌های روشنگری حقیقت بنویسیم، اما تهیه آن مقدار زیاد اسکناس کوچک آسان نبود. باید نزد یک‌یک فروشندگان خیابانی می‌رفتیم تا بتوانیم آنها را تهیه کنیم. ایمانمان یک کوه را جابه‌جا می‌کرد. سپس با شخصی آشنا شدیم که کارش مبادله پول و خصوصاً اسکناس‌های یک یوآنی بود. باور داشتیم این استاد هستند که نظم و ترتیب دادند تا با او آشنا شویم. این شخص می‌توانست مقدار زیادی اسکناس برایمان فراهم کند و بدین ترتیب دیگر نیاز نبود نگران تهیه اسکناس باشیم.

با اینکه اکنون 60 سال دارم، اما خیلی سالم‌تر از دوران جوانی‌ام هستم. فشار خونم عادی است و عارضه قلبی‌ام ازبین رفته است. دیگر دارو مصرف نمی‌کنم.

در حالی که به همسرم در تهیه مطالب روشنگری حقیقت کمک می‌کنم، اغلب کتاب‌های دافا را همراه او مطالعه می‌کنم و به حرف‌هایش درباره اینکه در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد گوش می‌کنم. در واقع من نه کاملاً متوجه آنها می‌شوم و نه کاملاً باورشان می‌کنم، اما می‌دانم که فالون گونگ عالی است و نهایت تلاشم را می‌کنم تا از فالون گونگ حمایت کنم.

سپاسگزارم استاد لی هنگجی. از همه شما تمرین‌کنندگان فالون گونگ و دوستان سپاسگزارم.