(Minghui.org) در سال 2004 تمرین فالون دافا را آغاز کردم و در سال‎های اولیه به‌طور کوشا تزکیه می‎کردم. اما وابستگی‏‌ام به راحت‏‌طلبی و تنبلی باعث سست شدنم شد و با مقایسه خودم با سایر تمرین‏‌کنندگان دافا، از وضعیت تزکیه‎ام راضی بودم و خودم را کوشاتر از آنها تصور می‏‌کردم.

هنوز سه کاری را که استاد از ما خواسته‎اند را انجام می‌‏دهم، اما وضعیت و شور و اشتیاقی که در ابتدا داشتم را ندارم.

بنابراین، تصمیم گرفتم دراین‎باره بنویسم که وقتی در ابتدا فا را کسب کردم، چه وضعیتی داشتم، چراکه فکر می‏‌کنم به پیشرفتم به جلو و بازگشتم به وضعیتی که در ابتدای شروع تزکیه‎ام داشتم کمک می‎کند.

قبل از اینکه تمرین فالون دافا را آغاز کنم مبتلا به گلوکوم چشم (آب سیاه) بودم و وضعیت چشم‎هایم هرسال وخیم‎تر می‎شد. اولین کتاب دافایی که خواندم، نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر بود. پس از خواندن آن، دید چشم‎هایم به حالت طبیعی بازگشت و باعث شد که تصمیم بگیرم از صمیم قلب تزکیه کنم.

یک سگ بزرگ راهنمای مسیر شد

حدود دو ماه از آغاز تزکیه‌‏ام گذشته بود که یکی از هم‌‏تمرین‏‌کنندگان گفت که در صورت تمایل می‏‌توانم به همراه او، مطالب روشنگری حقیقت درباره فالون دافا را توزیع کنم.

به یک روستای دور افتاده رفتیم تا مردم آنجا را از حقایق درباره فالون دافا و آزار و شکنجه آگاه کنیم. آن تمرین‎کننده تصمیم گرفت که من از یک طرف بروم و خودش از مسیر دیگری برود.

تعداد زیادی از مطالب را برداشتم و به راهم ادامه دادم. همۀ ذهنم متمرکز بر توزیع مطالب بود.

سگ‎های بسیاری آنجا بودند که به دنبال من می‏‌آمدند. از زمان کودکی از سگ‏ها می‌‏ترسیدم. ترسم را رها کردم و درنهایت سگ‏ها متفرق شدند و رفتند.

با این حال، بعداً یک سگ بزرگ همراه من آمد. پس از اینکه توزیع مطالب به یک خانه را تمام می‏‌کردم، آن سگ به سمت خانه بعدی می‎رفت. سگ از کنار تعدادی از خانه‎ها گذشت و نایستاد. متوجه شدم که در آن خانه‎ها قفل بود و ظاهراً کسی در خانه نبود.

پس از گذشتن از تعدادی از خانه‌‏ها، متوجه شدم که سگ درحال نشان دادن مسیر به من بود. بنابراین فقط او را دنبال کردم و مطالب را توزیع کردم. سپس وقتی به انتهای روستا رسیدیم، آن سگ ناپدید شد.

آن روستا خیلی بزرگ بود و استاد سگ را به‏‌عنوان راهنمای من تعیین کرده بودند تا مسیر را گم نکنم.

اعتماد و اطمینان خاطر کسب کردن

پس از اینکه در سال 2005 متن سخنرانی استاد به‏‌نام «چرخاندن چرخ به‎سوی دنیای بشری» منتشر شد، شمار فراوانی از افراد به‌طور ناگهانی از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمان‎های وابسته به آن خارج شدند.

از دوستان و بستگانم خواستم که از ح.ک.چ خارج شوند و همچنین به زادگاهم رفتم تا از مردم آنجا نیز بخواهم که از حزب خارج شوند. در کل 40 نفر از حزب خارج شدند.

همین امر کمک کرد تا اعتماد و اطمینان خاطر بیشتری پیدا کنم و به‎تدریج تنها یا به همراه تمرین‎کنندگان دیگر برای صحبت با مردم درباره فالون دافا و خروج از ح.ک.چ بیرون می‎رفتم. بعد از ظهرها به انجام این کار می‎پرداختم و به بسیاری از روستاها سر می‏زدم. اگر چند روز نمی‌‏توانستم بیرون برم، استاد در رؤیا به من هشدار می‌‏دادند که باید سریع‎تر عمل کنم و به مردم بیشتری درباره فالون دافا بگویم.

افکار درست و کارهای درست

فقط چند ماه بود که به مطالعه گروهی فا می‌‏رفتم، اما در انجام کارهای روشنگری حقیقت بسیار خوب عمل می‎کردم.

یکی از تمرین‎کنندگانی که برای سال‎های زیادی تزکیه کرده بود، از من پرسید که چطور به شمار زیادی از مردم کمک کردم که از حزب خارج شوند. گفتم وقتی با مردم صحبت می‏‌کنم، ذهنم را بر افکار درست و انجام کار درست متمرکز می‎کنم. این کار کمکم می‎کند تا از افکار بشری رها شوم و افکاری الهی داشته باشم.

طی سال‎های اولیه تمرین فالون دافا، متوجه شدم که سطح تزکیه‏‌ام به‎سرعت درحال پیشرفت است. استاندارد شین‌شینگم را بالا نگه داشتم تا بتوانم مطالب روشنگری حقیقت بیشتری را توزیع کنم و به مردم بیشتری برای خروج از حزب کمک کنم.

گاهی اوقات می‌‏توانستم در رؤیاهایم حس کنم که در تزکیه‏‌ام باسرعت درحال صعود هستم، گویی در یک موشک نشسته باشم. آن بهترین زمانی است که می‌توانم به‏‌خاطر بیاورم، چراکه بدن و ذهنم غرق در فا بود.