(Minghui.org) سعی می‌کنم کار را برای کارفرمایم به‌خوبی انجام دهم. نمونه آن زمانی بود که در انبار، کیسه‌های بهداشتی مربوط به هتل‌ها را تحویل گرفتیم. این اقلام در کارتن‌های 100 تایی به دست ما رسیدند و روی هر بسته همین عدد چاپ شده بود. وقتی جعبه‌ها را باز کردم تا آنها را بشمارم، متوجه شدم که هر بسته به طور میانگین حاوی 60 کیسه است.

با مسئول فروش تماس گرفتم و گفتم چه اتفاقی افتاده است. چند روز بعد مدیر شرکت با من تماس گرفت و گفت: «ما کیسه‌های تمام هتل‌های این شهر را تأمین می‌کنیم اما تا حالا هیچ کسی این موضوع را متوجه نشده بود. مایلید برای شرکت ما کار کنید؟ ما به کارمندان بیشتری مانند شما نیاز داریم.»

هنگام کار با تهیه‌کنندگانِ اقلام، با پیشنهادات کاری مختلفی روبه‌رو می‌شدم. من حسابدار یک هتل با «سرمایه‌گذاری مشترک» بودم. رئیسم اهل تایوان بود و من مسئول پرداخت به تأمین کنندگانِ اقلام بودم.

یک بار یک فروشنده نوشیدنی، به عنوان تشکر برای پرداخت به موقع پولش، برایم هدیه‌ای گرفت. من هدیه را رد کردم و گفتم: «من به‌عنوان تمرین‌کننده فالون دافا هیچ هدیه‌ای که در ارتباط با کارم باشد را نمی‌پذیرم. اما از لطف شما ممنونم. خواهش می‌کنم به یاد داشته باشید که فالون دافا خوب است!» این اتفاق یک ماه پس از شروع آزار و شکنجه فالون دافا در ژوئیه 1999 رخ داد.

مسئول وام یک تمرین‌کننده است

در اواسط دهۀ 90، شرکتی که در آن کار می‌کردم ورشکست شد. من در یک هتل سرمایه‌گذاری مشترک کار پیدا کردم.

در کنار دفترداری و پرداخت‌ها، کار درخواست وام برای هتل را نیز به عهده گرفتم. مسئول وام بانکی که با او کار می‌کردیم، خانمی از من بزرگتر بود اما جوان‌تر و برازنده به نظر می‌رسید. او همیشه با حوصله به سؤالاتم پاسخ می‌داد.

یک سال پیش از جشن ماه، هتل با کمبود بودجه مواجه شد و خواست تا وام بیشتری بگیرد. رئیسم که تایوانی است، نامه‌ای به من داد تا در جلسه با مسئول وام به او بدهم.

نامه را به او دادم و او از من خواست تا در دفتر منتظر بمانم و خودش بیرون رفت. او کمی بعد برگشت و به پر کردن فرم درخواست وام ادامه داد.

حدود یک هفته بعد، درخواست وام پذیرفته شد و من به دفترش رفتم تا اسناد را امضاء و از او تشکر کنم. او بسته‌ای را بیرون آورد و به من داد و گفت: «این هدیه جشن ماه و سود آن است که رئیستان به من داد. من فکر کردم اگر نامه را قبول نکنم رئیس شما آقای ینگ ممکن است نگران شود که من نمی‌خواهم در زمینه درخواست وام شما همکاری کنم. بنابراین آن را در بانکمان پس انداز کردم. حالا که کار انجام شده و آقای ینگ دیگر نگران چیزی نیستند، این پول و سود آن است.»

در چین کمونیستی، مسئولان وام همیشه در کسب و کار قدرت دارند و اغلب از شرکت‌ها درخواست هدایای نقدی می‌کنند. فوراً نسبت به آن خانم حس احترام زیادی در من ایجاد شد.

او ماجرایش را برایم گفت: «من سابقاً بیمار و هنگام کار فاقد انرژی بودم. روزهای زیادی را مرخصی می‌گرفتم که باعث به تعویق افتادن کارم می‌شد. اما از زمانی که تمرین فالون گونگ را شروع و بر طبق حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری رفتار کردم، پر انرژی شدم. حتی چین و چروک‌های صورتم نسبت به گذشته کمتر شده است.»

ما باز هم ملاقات‌های کاری داشتیم و او بعداً کتاب جوآن فالون را به رئيس حسابداری هتل داد.

من کتاب را شناختم. مادرم نیز فالون گونگ (فالون دافا) را تمرین می‌کرد و همان کتاب را در خانه داشت. اما من به دلیل مشغله کاری و ندیدن تمرین‌کنندگان جوان در تمرین‌ها، به او ملحق نشدم.

این خانم مسئول وام باعث شد که متوجه شوم تمرین‌کنندگان فالون دافا در اطرافم و همکار و همسایه‌هایم هستند. همگی افرادی محترم، تندرست و دارای خصوصیات بالای اخلاقی بودند.

احساس کردم فقط تمرینی مانند فالون دافا می‌تواند مردم مدرن چینی را اصلاح کند. بنابراین در اوت 1998 این تمرین را شروع کردم.

کمی بعد اتفاقی در هتل رخ داد. بسیاری از کارمندان در یک مهمانی کباب‌پزی دچار ویروس شدند در نتیجه چندین حسابدار از جمله خودم به‌عنوان جانشین کار بقیه را انجام دادیم.

من جایگزین صندوق‌دار شدم. در طول نوبتم در حال شمارش موجودی، یک اسکناس 100 يوآن جعلی پیدا کردم. بدون هیچ تردیدی اسکناس جعلی را پاره و با یک اسکناس 100 یوآنی از پول خودم جایگزین کردم.

این یک حرکت معمولی بود اما من شادی یک فرد خوب که از حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری پیروی می‌کند را احساس کردم.

مدتی بعد یک مشکل پوستی که سال‌ها به آن دچار بودم و کهیر می‌زدم، بدون هیچ درمانی از بین رفت.

آزار و شکنجه

پس از شروع آزار و شکنجه فالون دافا من در اردوگاه کار اجباری محبوس و به مراکز شستشوی مغزی فرستاده شدم. پس از آزاد شدن با استفاده از آنچه که درباره کامپیوتر می‌دانستم بخش‌های چاپ مطالب روشنگری حقیقت را راه‌اندازی کردم.

من بارها تحت تعقیب افراد بدی قرار گرفتم اما استاد از من محافظت کردند و توانستم فرار کنم.

8 سال بعد مکان‌های چاپ مطالب کوچک خانوادگی برقرار شده بود. احساس کردم مأموریت راه‌اندازی این مکان‌ها را به انجام رساندم بنابراین دوباره به دنبال کار گشتم.

شغلی به عنوان حسابدار در یک هتل 4 ستاره پیدا کردم اما از آن جا که 8 سال از کار دور بودم، اطلاعی درباره نرم‌افزارهای جدید حسابداری نداشتم.

در کار و زندگی‌ روزانه‌ام از استانداردهای فالون دافا پیروی می‌کردم. با تمام وجود کار کردم و هرگز از سوء‌تفاهم‌ها ناراحت نشدم. در مدت کوتاهی نحوه کار با نرم‌افزارها را یاد گرفتم.

در طول تعطیلات سال نوی چینی، یکی از حسابداران دفترم تصمیم گرفت به دیدن خانواده‌اش در شهر دیگری برود. اول به او فرصت دادم تا زمان تعطیلاتش را انتخاب کند و بعد بر اساس آن برای خودم برنامه‌ریزی کردم. او خیلی خوشحال بود. در نهایت من سراسر هفته تعطیلات سال نو را کار کردم. رئیسم بسیار قدردان بود.

اداره امنیت داخلی به محل کار من فشار آورد تا مرا به‌خاطر ادامه تمرین فالون گونگ اخراج کند. اما رئیسم حاضر به انجام این کار نشد. اما وقتی فشارها ادامه پیدا کرد من تصمیم گرفتم استعفا دهم تا رئیسم دچار دردسر نشود.

کمی زمان صرف کردم تا ذهنم را متعادل کنم و سپس به‌عنوان رئیس حسابداری یک شرکت خصوصی استخدام شدم. به‌دلیل آزار و شکنجه کارت هویتم منقضی شده بود. رئیس کل شرکت گفت که مشکلی ندارد. او کارهای داخل شرکت را به من محول کرد و کارهایی که باید بیرون از شرکت انجام می‌شد را به خواهرش سپرد.

حسابدار قبلی حاضر نشد مطالب و اطلاعاتش را به من منتقل کند و به‌طور ناگهانی از آن جا رفت. این باعث فشار شدیدی روی من شد. بعضی از حسابداران در فروشگاه‌های مختلف حاضر نشدند با من همکاری کنند. مدیران انبار نمی‌خواستند با من کار کنند. چند بار در مسیر فروشگاه‌های شرکت گریه کردم. اما فالون دافا قدرتی به من داد تا این فشار را اداره کنم.

رئيس حسابداری قبلی برای شرکتی شروع به کار کرد که با ما کار می‌کرد. روزی در شرکت خودمان او را دیدم. من تمام رنجش و ناراحتی‌ام را رها کردم. وقتی وارد شد با او احوال‌پرسی کردم و هنگام رفتن او را بدرقه کردم. این آخرین باری بود که او را دیدم.

من به دیدن مدیر انباری رفتم که با من همکاری نمی‌کرد. او خشمگین شد و با گریه درباره سختی‌هایش صحبت کرد. ادعا کرد به دلیل ابتلا به بیماری خاصی، نمی‌تواند سرش را پایین بیاورد و لیست بنویسد. من به آرامی به حرف‌هایش گوش کردم. دستمالی به او دادم تا اشک‌هایش را پاک کند و چون هنوز نهار نخورده بود، غذایم را با او تقسیم کردم

وقتی حرف‌هایش تمام شد، اعتراف کردم که به اندازه کافی به او اهمیت نداده بودم. گفت که رئیس حسابداری پیشین به حرف‌هایش گوش نمی‌کرد بلکه او را تهدید هم می‌کرد. او گفت که شنیده است حسابدار قبلی حاضر به همکاری با من نشده است و ابراز همدردی کرد. او تحت تأثیر اعمال من قرار گرفت و از آن به بعد ‌همکاری خوبی با من داشت.

ادامه آزمون‌های شین‌شینگ

خواهر رئیس شرکت گاهی به طور آشکار از من در مقابل سایر حسابداران، مدیران انبار و صندوق‌دارها انتقاد می‌کرد. من ناراحت و رنجیده می‌شدم چرا که او باعث می‌شد وجهه‌ام را در مقابل زیردستانم از دست بدهم. اما می‌دانستم برای یافتن دلیل باید به درون نگاه کنم.

یعد از نگاه به درون‌های دردناکی، رفتارم را تغییر دادم و محیط نیز بهبود یافت. من به‌عنوان تمرین‌کننده می‌دانستم که همه چیز به‌دلیلی اتفاق می‌افتد.

با خردی که از فالون دافا کسب کرده بودم، سیاست‌هایی به کار بستم و مخارج غیر ضروری را کم کردم که باعث شد میلیون‌ها یوآن به سود شرکت اضافه شود.