(Minghui.org)

(ادامه قسمت اول)

نجات مردم در دانشگاه

در نهایت وقتی وارد دانشگاه شدم، همه چیز به حالت آرام و طبیعی بازگشت. صبح‌ها معمولاً در گوشه‌ای آرام از کتابخانه فا را مطالعه می‌کردم.

در دانشگاه، هر استاد یک صندوق پستی شخصی داشت که به‌راحتی در دسترس همه دانشجویان بود. من یک چاپگر رنگی خریدم و مطالب دافا را چاپ کردم تا آنها را در همه صندوق‌های پستی توزیع کنم.

در هر طبقه دوربین‌های مداربسته‌ای نصب شده بودند. یک روز قبل از روزی که می‌خواستم مطالب را توزیع کنم، سر و گوشی آب دادم و نگاه دقیقی به موقعیت دوربین‌ها انداختم. متوجه شدم که اگر از یک سمت راهرو و پشت به دوربین، به داخل دفتری بروم که صندوق‌های پستی آنجا هستند و سپس از سمت دیگر راهرو از دوربین دور شوم، همه دوربین‌ها پشت مرا نشان خواهند داد.

هربار به آن محل می‌رفتم، دائماً افکار درست می‌فرستادم تا همه مداخلات شیطانی از سایر بُعدها را ازبین ببرم. تحت محافظت استاد هر بار توانستم بدون نقص مأموریتم را به‌انجام برسانم.

طولی نکشید که جوهر همه کارتریج‌ها‌ و تمام کاغذهای چاپ تمام شد. هرگز به این فکر نکرده نبودم که تولید مطالب روشنگری حقیقت صرفاً محدود به یک بار خرید کردن نیست، بلکه یک سرمایه‌گذاری مداوم است. پیش از آن، همه منابعم را مصرف کرده بودم. آشفته شده بودم و به این فکر می‌کردم که چه کاری می‌توانم انجام دهم.

در کمال تعجب، واقعاً به‌موقع یک کمک‌هزینه ‌تحصیلی به من داده شد. با آن بودجۀ غیرمنتظره و به‌موقع مشکلاتم حل‌وفصل شدند.

از استاد به‌خاطر این نظم و ترتیبِ شگفت‌انگیز سپاسگزار بودم.

یک روز مقاله‌ای در وب‌سایت مینگهویی خواندم درباره آزار و شکنجه وحشیانه‌ای که یک دانشجوی دانشگاه چینگهوا متحمل شده بود. نسخه‌هایی از آن مقاله را چاپ کردم و بین همه مدیران و استادان دانشگاه توزیع کردم.

سپس در حد توانم هرگونه اطلاعات مربوط به آزار و شکنجۀ‌ معلمان و دانشجویانِ آن دانشگاه را از وب‌سایت مینگهویی جمع‌آوری کردم. آن مطالب را با عکس‌ها و تصاویر کامل کردم و طراحی مجددی را برای نسخه ویژۀ دانشگاه چینگهوا انجام دادم. سپس آنها را بین همه مدیران، اعضای هیئت علمی و بخش آموزش، دانشجویان و همه فارغ‌التحصیلان توزیع کردم.

فرصت‌هایی برای نجات مردم

در سال 2013 برای تحصیلات تکمیلی به ایالات متحده آمریکا رفتم. اولین زمستان برای تبلیغ شن یون در مراکز خرید با هم‌تمرین‌کنندگان بیرون رفتم و بروشورهای شن یون را درب‌به‌درب توزیع کردم.

آن تجربیات انواع مختلف وابستگی‌های کاملاً پنهانم را آشکار کردند. همچنین به من کمک کردند تا خودم را آبدیده کنم و شین‌شینگم را بالا ببرم.

من هرگز علاقه‌ای به فعالیت‌های پرجنب‌وجوش نداشتم. اگر می‌توانستم رانندگی کنم، راه نمی‌رفتم. اگر می‌توانستم بنشینم، نمی‌ایستادم. تمایل داشتم که امور را ساده بگیرم.

تبلیغ شن یون و فروش بلیت‌ها در مراکز خرید مستلزم ایستادن برای زمان‌های طولانی بود، گاهی اوقات باید چند ساعت و حتی گاهی برای 12 ساعت می‌ایستادیم. پاهایم درد می‌گرفتند و بی‌حس می‌شدند، به‌طوری که مجبور بودم برای باز شدن گرفتگی ماهیچه‌های پایم، پیرامون غرفه‌های فروشِ بلیط قدم بزنم.

یک بار فرصتی برای نشستن پیش آمد و از آن استفاده کردم تا چند دقیقه‌ای استراحت کنم. سپس متوجه شدم که یکی از کارکنان کافی‌شاپ در مغازه روبرو ایستاده است، لبخندی بر چهره دارد و منتظر مشتریِ بعدی است.

ناگهان به این درک رسیدم که این رفتارش بازتابی از آموزش‌های حرفه‌ای برای ارائه خدمات به مشتریان است. آن درک، مرا بیدار کردم. بلافاصله بلند شدم و ایستادم.

خودم را سرزنش کردم: «هر لحظه ممکن است کسی بیاید. می‌بایست همواره در وضعیت ذهنی آماده‌ای باشم. یک فرد عادی می‌تواند درباره شغلش باوجدان باشد. من یک مرید دافا هستم و اینجا هستم که مردم را نجات دهم، آیا نباید جدیت، پشتکار و تمرکز خیلی بیشتری داشته باشم؟»

تحویل بروشورهای شن یون به‌صورت درب‌به‌درب مستلزم راه رفتن در مسیرهای طولانی و بدون توقف بود.

گاهی اوقات که احساس خستگی داشتم و تقریباً دیگر نمی‌توانستم راه بروم، به همه آن تمرین‌کنندگان مسنی نگاه می‌انداختم که برای سال‌های زیاد، بسیار سریع راه می‌رفتند و هیچ نشانه‌ای از خستگی در آنها دیده نمی‌شد.

سپس به خودم می‌گفتم: «زمانی که ذهنت را روی نجات مردم می‌گذاری، نمی‌بایست فکری از خستگی وجود داشته باشد. احساس خستگی یک عقیده و تصور بشری است. می‌بایست از این وضعیت ذهنی خارج شوم و آنگاه دیگر احساس خستگی نخواهم کرد.»

بدون شک وقتی خودم را اصلاح کردم و ذهنیتم را تغییر دادم، مملو از انرژی شدم.

در طول تعطیلات تابستانی، به کارآموزی در بخش گزارشگریِ روزنامه اپک تایمز مشغول شدم. در آن چند ماه احساس می‌کردم در تزکیه‌ام فوق‌العاده‌ درحال پیشرفتم. تمرین‌کنندگان در این رسانه بسیار کوشا هستند. آنها هر لحظه را غنیمت می‌شمارند. هر هفته باهم جمع می‌شوند تا فا را مطالعه کنند، تبادل تجربه کنند و در کلاس‌های آموزشی شرکت می‌کنند.

سابق براین زمان زیادی را برای گشت‌وگذار در اینترنت، بررسی اخبار مردم عادی، فیلم‌ها و سایت‌های خرید صرف می‌کردم. وقتی آنلاین می‌شدم، برایم بسیار سخت بود که از آن خارج شوم. می‌دانستم که آن اشتباه است، اما برای زمانی طولانی نمی‌توانستم این عادت را کنار بگذارم.

در اپک تایمز، هیچ وقتی برای گشت‌و‌گذار در اینترنت وجود نداشت. مجبور بودم روزهایم را صرف کارهای دیگری کنم؛ می‌بایست درباره نوشتن مقالات، تاریخ‌های ارائه آنها و اینکه چه مصاحبه‌هایی باید انجام شود و غیره فکر می‌کردم. بعد از مدتی، متوجه شدم که رفتن به اینترنت را کنار گذاشته‌ام و در واقع حتی به آن فکر هم نکرده بودم. آن وابستگی خودش تاحدی ازبین رفت.

در سال 2015 فارغ‌التحصیل شدم، کار در بخش مالیِ یک شرکت آمریکایی را شروع کردم و مسئول معاملات روزانه چند میلیون دلاری شدم. برایم بسیار سخت بود که خودم را با مسئولیتی به این سنگینی وفق دهم. تحت فشار بسیار زیادی بودم. گاهی اوقات نیاز به اضافه‌کاری بود. نمی‌توانستم هیچ زمانی را به انجام کارهای مربوط به نجات مردم اختصاص دهم.

تمرین‌کننده‌ای توصیه کرد که شب‌ها به پروژه روشنگری حقیقت از طریق تماس‌های تلفنی با چین، بپیوندم. ساعات‌ شب در ایالات متحده آمریکا هم‌زمان با ساعات‌ روز در چین است. می‌توان از منزل تماس‌ گرفت و ساعت‌های همکاری انعطاف‌‌پذیر هستند.

موافقت کردم. آن تمرین‌کننده با صبر و حوصله بسیار زیاد فوت‌وفن‌های کار را به من یادداد. تماس‌های تلفنی اغلب برایم آزمایش‌هایی شین‌شینگی بودند. زمانی که با شکست مداوم و عدم پذیرش دائم از سوی چینی‌ها مواجه می‌شدم، متزلزل می‌شدم که آیا می‌توانم ادامه دهم یا خیر. آن تمرین‌کننده همیشه مرا تشویق می‌کرد تا دوباره سعی کنم و تسلیم نشوم.

چرا حرفش را اشتباه فهمیدم؟

تابستان گذشته، یک خانم جوان چینی به‌عنوان کارآموز به شرکتمان آمد. او متوجه شد که من نیز چینی هستم و به‎نظر می‎رسید احساس نزدیکی خاصی نسبت به من دارد.

در آخرین روز کاری‎اش به من گفت: «به‌مدت 2 ماه است که اینجا هستم، اما حتی امکان صرف یک وعده غذایی با شما را نداشته‌ام.»

اما آنچه من شنیدم این بود: «به‌مدت 2 ماه است که اینجا هستم، و شما حقیقت را برایم روشن نکرده‎اید.»

با تعجب از او پرسیدم: «چه گفتید؟»

او دوباره حرفش را تکرار کرد. لبخند زدم. متوجه شدم که چرا حرفش را اشتباه شنیده بودم. می‎دانستم که آمدنش به شرکتم به‌عنوان کارآموز، تصادفی نیست. او آنجا بود تا حقیقت را بشنود.

در حین صرف شام، با او درباره این صحبت کردم که چگونه فا را به‎دست آوردم و اینکه چگونه تمرین‎کنندگان به‎طرز وحشیانه‎ای در چین تحت آزار و شکنجه قرار می‎گیرند. برایش توضیح دادم که چرا خروج از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) مهم است. او بی‎درنگ از حزب و تمام سازمان‎های وابسته به آن خارج شد.

از این تجربه یادگرفتم که مهم نیست چقدر با کار مردم عادی سرم شلوغ است، نمی‎توانم به خودم اجازه دهم در آن غرق شوم. محیط کار نیز محیطی برای نجات مردم است. با هر فردی که در طول ساعات کار مواجه می‎شوم، هدفِ دیگری است که باید حقیقت را برایش روشن کنم.

بخشی که من در آن کار می‎کنم، موقتی است. به‎طور مداوم کارکنان جدیدی داریم که برای دوره‌ای کوتاه کار می‎کنند و سپس به جای دیگری می‎روند.

می‎دانم که آنها برای آگاه شدن از حقیقت آنجا هستند و سعی می‌کنم حتماً حقایق را برای‌شان روشن کنم.

از آنجاکه در یک شرکت مردم عادی کار می‌کردم، دلتنگ کار در کنار هم‎تمرین‎کنندگان می‌شدم. از دورۀ کارآموزی‌ام در اپک‎تایمز به‎خوبی یاد می‌کردم.

یک روز، ویراستار اپک‎تایمز پرسید که آیا می‎توانم مترجم و نویسنده گزارش‎های شن‎یون باشم. به این ترتیب، دوباره عضو یک پروژه رسانه‎ای شدم.

در گذشته، هرگز نگران بیدار ماندن تا دیروقت نبودم، اما به‌دلایلی، وقتی روی پروژه شن‎یون کار می‎کردم، احساس خواب‌آلودگی داشتم، اگرچه سعی می‎کردم این مداخله را با فرستادن افکار درست از بین ببرم.

یک‎بار، در حالی که مشغول کار روی پروژه‌ای بودم، احساس خستگی کردم. تصمیم گرفتم فقط برای ۱۵ دقیقه دراز بکشم، اما صبح روز بعد از خواب بیدار شدم. با اینکه ویراستار ‌گفت تقصیر من نیست و سعی کرد مرا آرام کند، اما بقیه روز را ناراحت بودم. بعداً متوجه شدم که او تمام شبش را صرف ترجمه سایر کارها کرده است.

از آن به بعد، به خودم هشدار دادم که باید هشیار بمانم. اگر احساس خستگی کنم، فا را ازبر می‎خوانم و افکار درست می‎فرستم، اما هرگز حتی برای چند ثانیه هم دراز نمی‎کشم.

استاد مسیر تزکیه ‎ما را نظم و ترتیب می‌دهند

سال گذشته، رئیسم از من خواست تا برای تبدیل شدن به یک تحلیلگر مالیِ مورد تأیید، در آزمون تحلیلگران مالی خبره شرکت کنم. همکارانم می‌گفتند که آماده شدن برای امتحان به‎طور متوسط، 6 ماه طول می‎کشد و برای قبول شدن در امتحان، باید ۳۰۰ ساعت مطالعه کنم.

آزمون بعدی فقط سه ماه بعد بود. باید اطلاعاتِ 5 جلد کتاب ضخیم را مرور می‎کردم. چگونه ۳۰۰ ساعت زمان برای مطالعه آنها پیدا می‎کردم، به‎خصوص وقتی باید روی پروژه‎های دافا کار می‎کردم، برای روشنگری حقیقت با مردم در چین تماس می‌گرفتم و شن‎یون را ترویج می‎دادم؟

یک هفته قبل از امتحان، 3 جلد از 5 جلد را مرور کردم. دو روز آخر را صرف خواندن 2 جلد دیگر کردم. امتحان 6 ساعت طول کشید و با سختی فراوان آن را به‌اتمام رساندم.

یک ماه بعد، نتایج مشخص شد. قبول شده بودم! این مطمئناً یک معجزه بود!

این نتیجۀ کاملاً غیرمنتظره، نکته بسیار مهمی را به من یادداد.

در گذشته وقتی در دانشگاه با انواع‌واقسام آزمون‎ها و امتحانات مواجه می‎شدم، فرصت‎های زیادی را برای شرکت در پروژه‎های نجات مردم ازدست می‌دادم. آزمون‎ها و امتحانات بی‎پایان هستند، اما فرصت برای روشنگری حقیقت و نجات مردم، یک‎بار که از دست برود، برای همیشه ازدست رفته است.

اگر نجات موجودات ذی‎شعور بالاترین اولویتم باشد، آزمون‎ها، امتحانات و هر چیز دیگری در دنیای بشری تحت تأثیر قرار نخواهد گرفت. هر چیزی سر جای خودش قرار خواهد گرفت.

همه چیز آنگونه که باید اتفاق بیفتد، اتفاق خواهد افتاد.

استاد مسیر تزکیه ‎ما را نظم و ترتیب داده‌اند. ما فقط باید مسیری که استاد برای‌مان تعیین کرده‌اند را مطابق با خواسته‎ها و نیازهای ایشان بپیماییم و از شر تمام عقاید و تصورات بشری و وابستگی‎ها، از جمله به‌اصطلاح هوشِ انسانی‎مان خلاص شویم. هرچه ذهنمان ساده‎تر و خالص‎تر باشد، بهتر است.

امسال، شرکتم از من خواست که امتحان سطح دوم تحلیل‎گران مالی را انجام دهم. با خودم فکر کردم: «چرا امتحانات مردم عادی بی‎پایان است؟»

اما متوجه شدم که بدون توجه به اینکه امور انسانی چقدر زیاد است، همیشه باید به انجام سه کار اولویت دهم و در عین حال، نباید بیش‌ازحد به امور مردم عادی یا نتایج آنها وابسته باشم.

استاد بیان کردند:

«نجات موجودات ذی‌شعور اولین و مهم‌ترین چیز است. فقط سعی کنید افراد بیشتر و بیشتری را نجات دهید.» («آموزش فا در کنفرانس فای بین‌المللی نیویورک بزرگ ۲۰۰۹»)

تاکنون چند فرصت برای نجات مردم را از دست داده‎ام. از حالا به بعد، سعی می‎کنم کوشاتر باشم و تمام تلاشم را به‌کار می‌گیرم تا سه کار را به‎خوبی انجام دهم و مخصوصاً تعداد بیشتر و بیشتری از مردم را نجات دهم.

سطح تزکیه من محدود است. لطفاً به کاستی‎هایم اشاره کنید.